11 - what ?

118 33 31
                                    

فیلایا : 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فیلایا : 

: بله .  چشم .  مرسی ممنون برای سه شنبه ؟ بله حتما . ممنون خداحافظ .
- کی بود ؟
: کینگ ویلیام .
- این چرا به تو گیر داده .
: میخواد با دخترش آشنا بشم .
- برو بابااا جدییی؟
: آره ولی اصلا چیز جالبی نیست دختر بیچاره همه قرار ها رو به زور میاد . منم واقعا حس خاصی بهش ندارم ولی خب میدونی برای کار موقعیت خوبیه .
- آره پسر درک میکنم . خب حالا چی گفت .
: گفت سه شنبه باید برم مالیا .

جین :

چشمام رو باز کردم . زیر پتو بودم .
قلت زدم که ساعت کنار پاتختی رو ببینم .
شیش و نیم بود .
ساعت 8 صبحانه سرو میشد خب خوبه .

دستم رو روی چشمم کشیدم و روی تخت نشستم .
هنوز منگ بودم .

خب دیگه بسه باید زود تر بلند شم .

رفتم تو دستشویی و دست و صورتم رو شستم وقتی داشتم مسواک میزدم به آینه نگاه میکردم لباس های تنم رو دیدم . لباس هایی بود که جونگکوک داده بود .
یاد دیروز توی آشپز خونه افتادم . میتونستم نفس هاش رو روی صورتم حس کنم .

فکرم رو کنار زدم و دهنم رو شستم و رفتم بیرون از دستشویی .
با وجود اینکه موهام فر شده بود ولی زیاد حوصله شونه کردن نداشتم چند بار دست تو موهام کشیدم و سمت بالا دادم شون .

لباسم رو عوض کردم . یه تیشرت لیمویی گشاد پوشیدم و یه شلوارک مشکی. 
باید کار های صبحم رو سریع قبل از صبحانه تموم میگردم الان ساعت شیش و پنجاه بود سریع گوشیم رو گرفتم و از اتاق رفتم بیرون .
پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم و بعدش هم رفتم آشپزخونه .

: سلام خاله لیا صحبتون بخیر .
- سلام پسرم خوبی ؟ صبح تو هم بخیر . چیزی لازم داری ؟
: آره ولی خودم درست میکنم فقط میخوام شیر گرم بگیرم .
- خب به من میگفتی برات می‌آوردم .
: نه نیازی نیست خاله .

یه لیوان برداشتم و از شیر پرش کردم .

: ممنون خاله من دیگه رفتم .
- جین صبحانه یادت نره .
: چشم .

برگشتم اتاقم و در رو بستم . پشت میز نشتم و عینکم رو زدم .
ساعت 7 شده بود .
دفتر ها و پلنرم رو روی میز گذاشتم و خودکارم رو گرفتم دستم .
این یک هفته تقریبا هیچ کاری نکرده بودم و باید یه برنامه حسابی مینوشتم .
برنامه دانشگاه رو نوشتم .

our infinity Where stories live. Discover now