فیلایا :
: بله . چشم . مرسی ممنون برای سه شنبه ؟ بله حتما . ممنون خداحافظ .
- کی بود ؟
: کینگ ویلیام .
- این چرا به تو گیر داده .
: میخواد با دخترش آشنا بشم .
- برو بابااا جدییی؟
: آره ولی اصلا چیز جالبی نیست دختر بیچاره همه قرار ها رو به زور میاد . منم واقعا حس خاصی بهش ندارم ولی خب میدونی برای کار موقعیت خوبیه .
- آره پسر درک میکنم . خب حالا چی گفت .
: گفت سه شنبه باید برم مالیا .جین :
چشمام رو باز کردم . زیر پتو بودم .
قلت زدم که ساعت کنار پاتختی رو ببینم .
شیش و نیم بود .
ساعت 8 صبحانه سرو میشد خب خوبه .دستم رو روی چشمم کشیدم و روی تخت نشستم .
هنوز منگ بودم .خب دیگه بسه باید زود تر بلند شم .
رفتم تو دستشویی و دست و صورتم رو شستم وقتی داشتم مسواک میزدم به آینه نگاه میکردم لباس های تنم رو دیدم . لباس هایی بود که جونگکوک داده بود .
یاد دیروز توی آشپز خونه افتادم . میتونستم نفس هاش رو روی صورتم حس کنم .فکرم رو کنار زدم و دهنم رو شستم و رفتم بیرون از دستشویی .
با وجود اینکه موهام فر شده بود ولی زیاد حوصله شونه کردن نداشتم چند بار دست تو موهام کشیدم و سمت بالا دادم شون .لباسم رو عوض کردم . یه تیشرت لیمویی گشاد پوشیدم و یه شلوارک مشکی.
باید کار های صبحم رو سریع قبل از صبحانه تموم میگردم الان ساعت شیش و پنجاه بود سریع گوشیم رو گرفتم و از اتاق رفتم بیرون .
پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم و بعدش هم رفتم آشپزخونه .: سلام خاله لیا صحبتون بخیر .
- سلام پسرم خوبی ؟ صبح تو هم بخیر . چیزی لازم داری ؟
: آره ولی خودم درست میکنم فقط میخوام شیر گرم بگیرم .
- خب به من میگفتی برات میآوردم .
: نه نیازی نیست خاله .یه لیوان برداشتم و از شیر پرش کردم .
: ممنون خاله من دیگه رفتم .
- جین صبحانه یادت نره .
: چشم .برگشتم اتاقم و در رو بستم . پشت میز نشتم و عینکم رو زدم .
ساعت 7 شده بود .
دفتر ها و پلنرم رو روی میز گذاشتم و خودکارم رو گرفتم دستم .
این یک هفته تقریبا هیچ کاری نکرده بودم و باید یه برنامه حسابی مینوشتم .
برنامه دانشگاه رو نوشتم .
YOU ARE READING
our infinity
Romanceدر دنیایی دیگر دوستت خواهم داشت در دنیایی دیگر دست در دست هم در میان باغی پر از گل بدون ترس بدون قضاوت تو را تا ابد تا زمانی که آخرین تکه از وجودم پر بکشد در آغوش خواهم گرفت گویی که آخرین بار است .. Couple : kookjin, jinkook من عاشق زندگی ک...