5 - I can't let it happen

157 36 32
                                    

این پارت با مخلوط این آهنگ و هوای ابری و me befor you نوشته شده :)

......................................... ......................................

سوم شخص :

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

سوم شخص :

- ما واقعا باید تصمیم بگیریم که چه اتفاقی قراره بی افته . مالیا کشوری نیست که بشه به این راحتی فهمید چیکار داره انجام میده .

- آره میفهمم اما آیا اینکه میخوای از بچه ها برای این کار استفاده کنی کار درستیه؟ ویلیام این راهی نبود که ما سعی کردیم اونا رو بزرگ کنیم .

- رایا مشکل اینه که میخوای چیکار کنم ؟ با وزرا مخالفت کنم ؟ یا به اون گروه کوفتی نپیوندم ؟ اون وقت میشیم یه کشور مثل مالیا . هیچ متحدی نخواهم داشت . این چیزی نیست که ما میخوایم .

- ویلیام فکر کن اصلا چرا نباید با مالیا هم پیمان باشیم ؟ همه از این کشور حرف میزنن خودش روی پای خودش تنها ساخته شده . تو هم که شاه چانیول و ملکه لی رو میشناسی . این درست نیست که به خاطر یه سازمان پوچ و مسخره داری زندگیت رو-

- حرف دهنت رو بفهم. هرکس هم باشی حق نداری با من اینجوری حرف بزنی فهمیدی؟

............

اولین باری نبود که شاه ویلیام اینجوری سر ملکه رایا فریاد میکشید .
رایا عادت کرده بود .

به سکوت.
به خفه بودن .
به چشم گفتن .
به لبخند زدن .
تظاهر.

عادت کرده بود به اینکه ببینه کسی که حاضره زندگیش رو به خاطرش بده ، کسی که بهترین لحظات عمرش رو باهاش ساخته ، حالا بزرگ ترین کاری که انجام میده تظاهر به خوب بودن بعد از جمله " جلوی بچه ها حق نداری چیزی رو نشون بدی " هست.

یادش میومد اولین باری که ویلیام سرش فریاد کشیده بود رو .

اولین باری که مجبور کرد امضای کوفتی رو روی اون برگه کوفتی بزنه .

اولین باری که رد انگشت های " شوهرش " به قرمزی خون روی دهن و صورتش بود .

اولین ها همیشه به یاد ماندنی ترین ها هستن جمله دروغی نبود.
و ملکه رایا اینو خوب درک کرده بود .

و حالا نشسته بود و تماشا میکرد .
ریختن پایه های ستونی که با دست هاش برای زندگیش ساخت .
کاری از دستش بر می آمد؟ نه . در یک کلمه نه .

our infinity Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang