14 - I drowned

84 18 11
                                    

جونگکوک :

مهمان ها کم کم نزدیک تر میشدن و قیافه هاشون قابل شناسایی تر میشد تا وقتی که شناختم یکی از بینشون رو . ویل بود .
نمیدونستم تو اون لحظه باید به میا نگاه کنم یا با این کارم همه چیز رو خراب میکنم پس کاری نکردم .

مهمان ها نزدیک تر شدن و با همه دست دادیم حتی با ویل .
بعد از حدود دو ساعت مراسم تموم شد و در های قصر بسته شدن و مهمان ها هم به مکان خودشون نقل مکان کردن .

فقط به همه چیز عجیب بود ویل اینجا چیکار میکرد ؟ وقتی به سلن نگاه میکردم میدیدم که رنگش پریده و میا رو هم که اصلا نمیدونستم از کجا باید پیدا کنم .

بعد از اینکه همه چیز تموم شد میخواستم برم سمت اتاق میا که سلن اومد و گفت که بهتره بزارم خودش بره پیش میا .

: باشه .
سرم رو تکون دادم و لبخندی زدم .

..............

چند ساعت از وقتی همه ی اون اتفاق ها افتاده بود گذشته بود .
میا یک ساعت بعد از اینکه با سلن حرف زد به بیرون از قصر رفت و من و سلن هم مثلا نمیدونیم برای چی رفته . حداقل خوشحال بودم که حالش خوبه و انقدر خوشحاله .

داشتم میرفتم سمت اتاقم که سر راه شاه رو دیدم .
: سلام .

- اوه سلام . حقیقتا داشتم دنبال تون میگشتم ولی داشتم ناامید میشدم .

خنده ای کرد و باهم دست دادیم .

- پرنس جونگکوک حقیقتا درباره ی کار های مربوط به کشور هاست. امیدوارم بتونیم به زودی جلسه ای تشکیل بدیم و درباره ی موضوعاتی صحبت کنیم اما زمانش رو بنظرم بعد از جشن بزاریم بهتره . در ظمن ، درمورد اینکه جلسه با چه کسانی هست من فقط از اعضای دفتر و چند تا از وزرا دعوت میکنم که حضور داشته‌ باشن شما اگر کسی رو برای شرکت دادن توی جلسه درنظر دارین مشکلی نیست .

سرم رو تکون دادم : حتما بله منم موافقم بعد از جشن زمان خوبی هست پس من حتما برای افراد بهتون اطلاع میدم .

با لبخند سرش رو تکون داد - خب دیگه من مزاحمتون نمیشم امید وارم روز خوبی داشته باشین .

: همچنین .

وقتی شاه دور شد شروع به حرکت به سمت اتاق کردم . رفتم تو و در رو بستم .
پشت میز نشستم و به صندلی تکیه دادم .
باید به پدر زنگ میزدم و بهش میگفتم . و در نتیجه این کار احتمالا برنامه ای داشت رو میگفت و من باید اجرا میکردم .

یه برگه نوشتم و خلاصه ای از حرف های شاه چانیول توش نوشتم و سمت در رفتم .
: فیلیکس بیا . زنگ بزن به پدرم اینا رو بهش بگو .

سرش رو تکون داد و رفت .

به رفتنش خیره شدم . توی خلاصه نویسی اشکال نداشت اگه یه سری چیز ها رو جا می انداختم نه ؟ مثلا اینکه جلسه قراره به زودی انجام بشه خود به خود حذف شده بود . کسی میفهمید ؟

our infinity Where stories live. Discover now