جونگکوک :
مهمان ها کم کم نزدیک تر میشدن و قیافه هاشون قابل شناسایی تر میشد تا وقتی که شناختم یکی از بینشون رو . ویل بود .
نمیدونستم تو اون لحظه باید به میا نگاه کنم یا با این کارم همه چیز رو خراب میکنم پس کاری نکردم .مهمان ها نزدیک تر شدن و با همه دست دادیم حتی با ویل .
بعد از حدود دو ساعت مراسم تموم شد و در های قصر بسته شدن و مهمان ها هم به مکان خودشون نقل مکان کردن .فقط به همه چیز عجیب بود ویل اینجا چیکار میکرد ؟ وقتی به سلن نگاه میکردم میدیدم که رنگش پریده و میا رو هم که اصلا نمیدونستم از کجا باید پیدا کنم .
بعد از اینکه همه چیز تموم شد میخواستم برم سمت اتاق میا که سلن اومد و گفت که بهتره بزارم خودش بره پیش میا .
: باشه .
سرم رو تکون دادم و لبخندی زدم ...............
چند ساعت از وقتی همه ی اون اتفاق ها افتاده بود گذشته بود .
میا یک ساعت بعد از اینکه با سلن حرف زد به بیرون از قصر رفت و من و سلن هم مثلا نمیدونیم برای چی رفته . حداقل خوشحال بودم که حالش خوبه و انقدر خوشحاله .داشتم میرفتم سمت اتاقم که سر راه شاه رو دیدم .
: سلام .- اوه سلام . حقیقتا داشتم دنبال تون میگشتم ولی داشتم ناامید میشدم .
خنده ای کرد و باهم دست دادیم .
- پرنس جونگکوک حقیقتا درباره ی کار های مربوط به کشور هاست. امیدوارم بتونیم به زودی جلسه ای تشکیل بدیم و درباره ی موضوعاتی صحبت کنیم اما زمانش رو بنظرم بعد از جشن بزاریم بهتره . در ظمن ، درمورد اینکه جلسه با چه کسانی هست من فقط از اعضای دفتر و چند تا از وزرا دعوت میکنم که حضور داشته باشن شما اگر کسی رو برای شرکت دادن توی جلسه درنظر دارین مشکلی نیست .
سرم رو تکون دادم : حتما بله منم موافقم بعد از جشن زمان خوبی هست پس من حتما برای افراد بهتون اطلاع میدم .
با لبخند سرش رو تکون داد - خب دیگه من مزاحمتون نمیشم امید وارم روز خوبی داشته باشین .
: همچنین .
وقتی شاه دور شد شروع به حرکت به سمت اتاق کردم . رفتم تو و در رو بستم .
پشت میز نشستم و به صندلی تکیه دادم .
باید به پدر زنگ میزدم و بهش میگفتم . و در نتیجه این کار احتمالا برنامه ای داشت رو میگفت و من باید اجرا میکردم .یه برگه نوشتم و خلاصه ای از حرف های شاه چانیول توش نوشتم و سمت در رفتم .
: فیلیکس بیا . زنگ بزن به پدرم اینا رو بهش بگو .سرش رو تکون داد و رفت .
به رفتنش خیره شدم . توی خلاصه نویسی اشکال نداشت اگه یه سری چیز ها رو جا می انداختم نه ؟ مثلا اینکه جلسه قراره به زودی انجام بشه خود به خود حذف شده بود . کسی میفهمید ؟
YOU ARE READING
our infinity
Romanceدر دنیایی دیگر دوستت خواهم داشت در دنیایی دیگر دست در دست هم در میان باغی پر از گل بدون ترس بدون قضاوت تو را تا ابد تا زمانی که آخرین تکه از وجودم پر بکشد در آغوش خواهم گرفت گویی که آخرین بار است .. Couple : kookjin, jinkook من عاشق زندگی ک...