8 - he is coming

97 28 28
                                    

بنظرم وایب آهنگ خیلی به این پارت میخوره . 💛

سلن : 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سلن : 

از مغازه اومدیم بیرون .

: ولی قیافه کوک خیلی خوب بود وقتی فکر کرد اول رسیده بعد ما رو دید .

با دوباره یادآوری قیافه کوک وقتی مارو دید من و میا عملا کف خیابون از خنده پهن شدیم .

- وای آرهه وای خدا دلم .
:  اوف خیلی خوب بود .

یه دفعه صدای گوشی میا اومد .
: گوشیت زنگ میزنه .
- آره.  بزار ببینم کیه .

سرم رو تکون دادم و پشمک رو باز کردم و بدون هیچ فکری تو سرم خیره شدم تا ببینم کی این دوتا پسر از مغازه میان بیرون .

- پدره .

یه دفعه از خوردن دست کشیدم . و به میا نگاه کردم .

: نگران نباش باشه ؟ کسی نمیتونه مجبورت کنه میا . اینو بدون که من و جونگکوک هم همیشه با توییم باشه ؟

به من بعد به گوشیش نگاه کرد بعد سرش رو تکون داد و گوشی رو گرفت .

حدود یک سال بود که این وضع بر قرار بود . هر دفعه که بابا میخواست با میا صحبت کنه .

چند وقت پیش سر و کله یه یارویی پیدا شد که موفق ترین بیزینس من در چندین سال گذشته توی فیلایا بود .

حدود 27 یا 28 ساله بود و توی چند تا مراسم و این چیزا با پدر آشنا شد .
حدود 3 ماهی پدر هی توی قصر دعوتش میکرد و تمام مهمونی ها این پسره بود من و میا هم حتی چند باری باهاش هم کلام شده بودیم .

حتی جونگکوک هم میگفت آدم بدی نیست .

و بعد از چند وقت این فکر به سر بابا زد که کایل  و میا با هم آشنا بشن و بیشتر همدیگه رو بشناسن .
و میا خب اصلا اینو نمیخواست . از اون وقت تاحالا هر دفعه که پدر زنگ میزد میا استرس میگرفت حالش بد میشد .

این موضوع رو من و کوک میدونستیم .
با ما در این مورد حرف میزد .
ولی کس دیگه ای نمیدونست.

ولی خب این قرار های اجباری هم بعضی وقت ها برقرار بود .
میا و کایل میرفتن بیرون .

و هر دفعه وقتی برمیگشتن میا حالش بد تر بود .
میگفت که کایل خیلی پسر خوبی و گناه داره ،
اینکه میا هیچ احساسی بهش نداره .

our infinity Where stories live. Discover now