part 1

340 60 4
                                    

با دقت نگاهش رو دور تا دور اتاق چرخوند
روی ویترین وسط اتاق مکث کرد 
با دیدن الماس ابی رنگ چشم هاش برق زد  زمزمه کرد: بالاخره پیدات کردم ویتل باخ….
لبخند شیطنت امیزی زد و طنابی که به کمرش وصل شده بود رو  یه بار دیگه چک کرد
از توی کانال کولر بیرون اومد و قبل از اینکه پاهاش با زمین  برخورد کنه طناب رو محکم کرد
از این حالت معلق بودن ، اون هم به صورت وارونه ، متنفر بود اما به خاطر کف مجهز اتاق به سنسوری که فقط توسط رئیس  برج غیر فعال میشد ، مجبور بود این وضعیتو تحمل کنه
عینک مخصوص رو از  روی کمربندش برداشت و به چشمش زد
حدسش درست بود، اطراف الماس پر از لیزر هایی بود که به  محض برخورد باهاش اژیر ها به صدا در میومد
هوفی کشید و نگاهش رو به دیوار های اطراف اتاق دوخت  سوراخ های ریز روش ، بار دیگه پوزخندش رو پررنگ کرد همین که اژیر به صدا در میومد ورقه های اهنی که به سقف متصل بود در عرض چند ثانیه اتاق رو قرنطینه و پر از مواد  بیهوش کننده میکرد
میکرورباتی از داخل کمربندش در آورد و توی اسلحه  مخصوصش گذاشت
هدف گیری کرد و با اعتماد به نفس شلیک کرد  امکان خطا زدنش توی این فاصله کم صفر بود
با برخورد میکرو ربات به اسکنر مخصوص ، یس ارومی گفت و  تبلتش رو از داخل جلیقه ضد گلولش  بیرون کشید  
دستهاش با مهارت روی صفحه تبلت حرکت میکرد
تنها چند ثانیه طول کشید و دیگه اثری از لیزر ها توی اتاق نبود
عینکشو سر جاش گذاشت و به سرامیک های طلایی کف اتاق نگاه  کرد
کاش میتونست راحت راه بره ... اونجوری خیلی راحت تر  میتونست به کارش برسه
فقط پاهاش با لبه کانال کولر در ارتباط بود و این وارونه بودن باعث حجوم خون به سرش میشد
حتی اگه میتونست از داخل کانال کولری که وارد اتاق شده بود  کارهاشو بکنه هم راضی بود
طناب رو محکم دور دستش پیچید و گره پاهاشو به طناب محکم  کرد
با اینکه کمربندش به قرقره ای که از طبقه بالا محکم شده بود  وصل بود ولی توی کارش ، احتیاط شرط عقل بود
کمی خودشو پایین تر کشید و تاب خورد 
حالا دقیق رو به روی ویترین قرار داشت 
با دیدن پین روی شیشه اخم هاش توی هم رفت  چیزی راجب این پین لعنتی نمیدونست
زیر لب فحشی داد و تبلت پیشرفته اش رو از داخل جلیقه اش  بیرون آورد
اخرین میکرو رباتش رو به شیشه چسبوند و سعی کرد با هک  کردن ، پین رو پیدا کنه
راه بهتری غیر از هک کردن سراغ نداشت
هنوز نصف مراحل هک کردن رو نرفته بود که با صدای در  آسانسور ، نفسشو توی سینه اش حبس کرد  به این سرعت بهش مشکوک شده بودن؟
ییبو توی چار چوب اسانسور ایستاد و به فردی که بین زمین و  اسمون معلق بود پوزخندی زد
ژان زیر چشمی سر تا پاشو بررسی کرد حتی فرصت پنهان شدن هم نداشت 
لباس سرتا پا مشکی با نقاب و کوله پشتیش نگهبان بودنش رو رد  میکرد
سر و وضعش داد میزد قصد پسر چیه
بی توجه دوباره مشغول کارش شد
قرار نبود الماسی رو که براش انقدر زحمت کشیده به کسی بده
افکارش رو پس زد و تمرکزش رو روی هک کردن پین گذاشت
دکمه اینتر رو زد اما با علامت قرمزی که ارور میداد اخم هاش  توی هم رفت
سطح ایمنی که برای سیستم گذاشته بودن برای مهارت ژان زیاد   بود
ییبو که به قاب اسانسور تکیه داده بود و مشغول تماشای پسر معلق  بود خندش رو خورد
از هیچکاری نکردن خسته شده بود
شوریکنی از جیبش بیرون آورد و به سمت طناب پرتاب کرد
شوریکن طنابی که ژان به وسیله اون معلق بود رو برید و توی  دست های ییبو قرار گرفت
ژان با حس رها شدن به سرعت دست هاشو ستون بدنش کرد و پشتکی زد و مقابل ییبو روی  پاهاش ایستاد
بالاخره از اون وضعیت وارونه راحت شده بود
اما چیزی که باعث تعجبش میشد به صدا در نیومدن اژیرها بود
با دیدن تبلتش که کاملا خورد شده بود عصبی خندید و نگاهشو به  پسر ریز جثه رو به روش داد
ژان : انگار بلد نیستی ساکت یه گوشه وایسی و اجازه بدی بقیه   کارشونو بکنن
ییبو از پشت ماسک خندید و چند قدم جلو اومد
قبل از اینکه حرکتی بکنه ژان به سمتش حمله کرد
مشت هاش پشت سر هم به سمت صورتش پرت میشد و دفع شدنشون توسط ساعد و کف دست ییبو ، ژان رو بیشتر جدی  میکرد
ژان قدمی به عقب رفت تا نفس بگیره اما گارد دفاعیشو پایین  نیاورد
ییبو از فرصت استفاده کرد و مشتی به سمت سینه ژان زد
ژان دست راست ییبو رو گرفت و مشتی روکه قرار بود به سینش  بخوره پیچوند
مچش رو رها کرد و قدمی عقب رفت که ییبو همزمان جلواومد  باید این ادم رو از سر راهش برمیداشت
ژان اهی کشید و قبل از برخورد مشت بعدی ییبو با صورتش،   سرشو خم کرد و مشت هاشو به رون های ییبو زد
ناخودآگاه لبخندی به خاطر نرمی رون های ییبو زد و عقب رفت
دستاشو برای دفاع جلو آورد
ییبو به سختی تعادلشو حفظ کرد و اخم کمرنگی بخاطر جدیت توی  چهرهاش نشست
پای راستشو بالا آورد
شاید یه ضربه به سرش کارشو میساخت
ژان سریع واکنش نشون داد و سرش رو به عقب کشید
اگه اون ضربه با سرش برخورد میکرد صد در صد بیهوش میشد  ییبو سریع وزنش رو روی پای راستش انداخت و با حرکت  چرخشی پای دیگشو رو توی سر ژان کوبید 
ژان به جهت ضربه توی دیوار پرت شد
ناله اش رو توی گلوش خفه کرد و دستش رو روی سرش گذاشت
کمی سرش گیج میرفت 
بی صدا خندید
دست کم گرفته بودش…..
با پرت شدن ژان توی دیوار کرکره های آهنی ضخیمی از بالا  پایین اومدن و دیوار رو پوشوند
نور قرمز و صدای اژیری که توی فضا پخش میشد بیشتر روی  مخش میرفت
کرکره حتی در اسانسور رو پوشونده بود
ژان با عصبانیت از روی زمین بلند شد و لگد محکمی به شکم ییبو  زد
ییبو تعادلش رو از دست داد و به سمت ویترین الماس که دقیقا  پشت سرش بود پرت شد
ژان ترسیده دستشو گرفت و قبل از برخورد با ویترین ییبو رو به  سمت خودش کشید
ییبو با فرو رفتن توی اغوش نرم ژان تازه به خودش اومد
ژان با صدای بمی کنار گوشش گفت : بهتره همینجا تمومش کنیم  وگرنه نمیتونم بهت آسون بگیرم .. مستر وانگ
با شنیدن اسمش با اون صدای بم کمی شوکه شد 
صدا بینهایت براش اشنا بود
تنها کسی که اونو مستر وانگ صدا میکرد همون رقیب همیشگیش  بود
تعجبی نداشت که این چند روز توی هتل اقامت داشت اون هم  هدفش الماس بود
و صدای بم و جذابش؟ بی شک خودش بود 
ییبو دستش رو روی سینه ی ژان مشت کرد و اون به عقب هل    داد
با دیدن دود سفیدی که کم کم در حال پخش شدن توی هوای اتاق بود ماسک شیمیایی نیم صورتش رو از توی کوله اش برداشت و  رو به ژان گفت
ییبو: امیدوارم خودتو آماده همچین موقعیتی کرده باشی
ژان که حالا نسبت به قبل آروم تر شده بود کنار ییبو ایستاده و با  شونه اش ضربه ای به شونه ییبو زد
ژان : نمیدونستم قراره یه مزاحم کوچولو داشته باشم نگاهشو به ماسک مدل نورث 0077 ییبو دوخت  لعنتی به خودش فرستاد
پسرک خودخواه همه چیز رو خراب کرده بود و با پرویی با ماسکی که قبلا از خودش کش رفته بود ، جلوش راه میرفت و تیکه مینداخت   
ییبو : نفستو حبس کن
ماسک رو روی دهن و بینیش گذاشت تبلتش رو از داخل کوله اش در آورد خیلی خوب میدونست که تنها کسی که توان کنترل اتاق را داره فقط لی جائه است و ییبو خوش شانس بود که از قبل گوشیش رو هک کرده بود و حالا میتونست از راه دور موقعیت رو کنترل کنه ژان با حس خفگی ماسک رو از روی دهن ییبو برداشت و روی  دهن خودش گذاشت
نفس عمیقی کشید و اکسیژن رو داخل ریه اش حبس کرد  
همین یه نفس برای نگه داشتن نفسش به مدت یک دقیقه کافی بود  بی حرف ماسک رو روی دهن ییبو برگردوند ییبو چشم غره ای رفت و دوباره مشغول شد
با سبز شدن صفحه لبخندی زد
منافذی که گاز از اونها خارج میشد بسته و ورود گاز موقف شد
تهویه رو فعال کرد و رو به ژان پنج انگشتش رو بالا آورد و بعد   شستش رو نشون داد
ژان سریع منظورش رو گرفت 
پنج دقیقه طول میکشید تا گاز از اتاق خارج شه و بعدش همه چیز   اوکی میشد
ییبو با دیدن قیافه در هم ژان ماسک رو از روی صورتش برداشت  و روی صورت ژان گذاشت
ژان چند نفس عمیق پی در پی کشید
ییبو با حس کم اوردن نفس ماسک رو دوباره روی صورت  خودش برگردوند
مرحله بعدی برداشتن این کرکره ها بود
کرکره ها ویترین رو پوشونده بود و تنها راه دسترسیش به الماس  رو بسته بود
روی زمین نشست و لب تابش رو از توی کوله پشتی بیرون کشید 
استین هاش رو بالا زد و مشغول شد
ژان زیر چشمی نگاهی به چشم های حریص ییبو که به صفحه  لب تاب خیره شده بود کرد
مثل پسر بچه ای شده بود که از بازی ویدیوییش داره لذت میبره  صدایی توی سرش زنگ زد : " اون رقیبته"
با بالا رفتن کرکره ها لبخند روی صورت هر دوشون نقش بست  ییبو نگاهی به ساعتش انداخت و به سرعت از روی زمین بلند شد  لب تاب رو داخل کوله اش برگردوند و روی پاهاش ایستاد
بین کارش چند باری ژان ماسک رو جا به جا کرده بود و حالا پنج  دقیقه تموم شده بود
ماسک رو از روی صورتش برداشت و داخل کوله اش برگردوند
با قدم ها بلند به سمت الماس " ویتل باخ " رفت و به میکرو رباتی  که ژان به صفحه پین وصل کرده بود،  وصل شد
این سخت تر از چیزی بود که فکرشو میکرد اما هیچ چیزی نمیتونست جلوشو بگیره
حتی قفل به این سختی هم نمیتونست جلوی ییبو رو برای رسیدن به خواستش بگیره تنها نیازمند کمی وقت بود و بالاخره مقابل ییبو  کم میاورد و باز میشد
لبخندی به صفحه تبلت که کد 4 رقمی روش نقش بسته بود زد  کد رو وارد کرد و منتظر باز شدن ویترین شد 
اما با دیدن رمز بعدی اخماش توی هم رفت اسکن اثر انگشت؟
این همه رمز برای یه الماس؟
البته الماسی به قیمت 1.5 میلیون دلار
ژان قدمی به جلو گذاشت و دستکشی رو که از قبل اماده کرده بود   بیرون آورد و دستش کرد
قبلا اثر انگشت های لی جائه رو کپی کرده بود 
با گذاشتن انگشت هاش روی اسکنر چند لحظه صبر کرد  این مرحله هم موفقیت امیز بود
تنها میموند مرحله نهایی که برای باز شدن به صدای لی جائه نیاز  داشت
ییبو فحشی زیر لب داد و نالید: تف تو روحت  وقت زیادی نداشتن
نگاهش رو دوباره به ساعتش دوخت 07 دقیقه از ورودش به اتاق میگذشت و فقط 57 دقیقه تا رفتن پیامی به نگهبان ساختمون که نشون از ورودش به اتاق مخصوص میداد و گرفتار شدنشون ،  وقت داشت
ییبو: بخوام هکش کنم خیلی طول میکشه نمیشه فقط بشکنیمش؟ ژان پوزخندی زد و به تبلت خورد شده اش اشاره کرد
ژان : اگه هوس نینجا بازی نمیکردی الان صداشو داشتم درضمن   شیشه ضد گلولس ینی خودتو جر بدی خراش برنمیداره
ییبو آرنجشو توی پهلوی ژان فرو کرد و تبلت خورد شده رو از  روی زمین برداشت
رم تبلت رو از داخلش بیرون آورد، داخل تبلتش گذاشت  ییبو: امیدوارم این تو باشه فایل ها رو تند تند چک کرد
با دیدن فایلی که به اسم لی جائه سیو شده بود چشم هاش برق زد  فایل رو پخش کرد ... درست بود
  تبلتش رو کنار شیشه نگه داشت و دکمه رو لمس کرد
" لی جائه .... "
بالاخره ویترین با کمی مکث پایین رفت
ییبو دستش رو به سمت الماس برد که ژان مچش رو گرفت  ژان: سنسور داره 
ییبو نالید: بازممممم؟؟؟؟
ژان شونه ای بالا انداخت و گفت: فقط به این یکی گند نزن
الماس رو برداشت سریع جاش رو با الماس تقلبی که با جزئیات  الماس اصلی مو نمیزد، جا به جا کرد
ییبو که از سرعت عمل ژان شوکه شده بود چشم هاشو باز و بسته  کرد
نگاهش رو به الماس داخل دست ژان دوخت
هیچ فرقی با الماسی که جاش توی ویترین بود نمیکرد ییبو: چقدر شبیهن
ژان با افتخار گفت: بخاطر درست کردنش یک شبانه روز  درگیرش شده بودم
دست دراز کرد و میکرو ربات رو برداشت که ویترین بالا اومد و  دوباره بسته شد
الماس ابی رنگ رو داخل جعبه فلزی گذاشت  جعبه رو توی جلیقه اش پنهان کرد
ییبو عصبی دستشو مشت کرد و به ژان ضربه زد
اما قبل از برخورد دستش به صورت ژان ، دستش رو متوقف کرد
نفس حرصی کشید و گفت: پسره عوضی ...
دستشو به سمت ژان دراز کرد و گفت: پسش بده!
ژان نگاهی به ساعتش انداخت
ژان: بعدا بحث میکنم فعلا باید از این جهنم بریم بیرون 07 دقیقه  شد ، الان همه جا پر از نگهبانه
ییبو از اگاهی ژان به این موضوع شوکه شد   خبر داشت؟
ژان ادامه داد : بهتره از کانال تهویه هوا برگردیم احتمالا توی اتاق لی جائه الان پر بادیگارده
ییبو: این کانال به کدوم اتاق میرسه ژان: اتاق کنفرانس طبقه44
ییبو چند ثانیه مکث کرد و بعد صفحه تبلت رو رو به روی ژان   گرفت
ییبو: انگار اوضاع اونجا نسبت به اتاق لی جائه بهتر نیست
ژان نگاهی گذرا به صفحه تبلت کرد و گفت: هنوزم نظرم عوض نشده، اتاق کنفرانس به آسانسور و پله ها نزدیک تره و همینطور   اون طبقه شلوغ تره و احتمال تیر اندازی پایین میاد
ییبو کمی فکر کرد و سرشو به نشانه موافقت تکون داد   ییبو : گذشتن از اون اتاق رو بسپر به من
از توی کوله اش نارنجک نورزا رو بیرون آورد و جلوی  چشمهای ژان گرفت
ژان ابروی بالا انداخت و به وسیله ای که توی دست ییبو بود نگاه  کرد
  این بمب چیزی نبود که هر جایی پیدا بشه
ییبو: این بمب باعث کوری و کری موقت میشه وقتی بهت اشاره   کردم چشماتو  ببند و گوشاتو محکم بگیر
ژان سرشو تکون داد و گفت: میدونم اون چیه و چیکار  میکنه
قدمی به ییبو نزدیک شد و نگاهش  رو به کانال کولر دوخت
ژان: تو اول برو بالا
کمی به سمت ییبو چرخید و برای ییبو قلاب گرفت
ییبو شونه ای بالا انداخت و بمب و تبلتش رو توی کوله اش  برگردوند 
ژان: امنه؟
ییبو از حرکت ایستاد 
ییبو: چی؟
ژان: که یه بمب توی کوله ات این ور اون ور ببری!
ییبو لبهای کش اومده اش رو جمع کرد و دستاشو روی شانه ژان  گذاشت
پاشو روی دست ژان گذاشت و با فشاری که به شونه های ژان  وارد کرد خودش رو بالا کشید و لبه کانال رو گرفت 
ژان غر زد: یکم رژیم بگیر
ییبو بی توجه کمی خودش رو بالا تر کشید و وارد کانال شد  ییبو: حداقل دراز نیستم
ژان با یه پرش طناب قطع شده رو گرفت و در حالی که خودشو  رو بالا میکشید جوابش رو داد
ژان: چیه حسودیت میشه انقد خوش هیکل و قد بلندم
ییبو پوزخند صدا داری زد و دستش رو به سمت ژان دراز کرد 
ژان نگاه مرددی به دست ییبو کرد
وقتی برای اینکه به دشمنی و رقابتشون فکر کنه نداشت
انگشتهاشو میون انگشتهای ییبو قفل کرد و بالاخره وارد کانال   کولر شد
  ژان: حواست باشه جلو تر یه شیب تند داره
ییبو بعد از کمی جلو رفتن به سراشیبی رسید
چراغ قوه رو به کوله اش اویزون کرد و دستشو به دیواره های  اهنی کانال ، گرفت
با احتیاط و اروم پایین رفت
ژان: اگه به خاطر این وقت تلف کردنات بگیرنمون میگم گروگان  گرفته بودیم تا کمکت کنم
ییبو اهی کشید و گفت: دلم برای همکارات میسوزه ... چقد غر  میزنی نمیشه سرت به کار خودت باشه؟
ژان: سرم به کار خودم بود تا یه مستر کوچولو اومد و گند زد به  همه چی و برای اطلاعت میگم من تنها کار میکنم 
ییبو: پس بیچاره دوست دخترت  
ژان پشت سر ییبو قرار گرفت
خواست چیزی بگه که ییبو به سمتش چرخید و انگشت اشاره اش  رو روی لبهای ژان گذاشت
با دست دیگش به پایین اشاره کرد
ژان با دیدن بادیگارد ها نفس حرصی کشید و بیخیال جواب دادن  شد
ییبو بدون اینکه دستش رو از روی لبهای ژان برداره دوباره  نگاهش رو به پایین دوخت
توی فیلم دوربینا 6 نفر بودن ولی فقط 4 نفر توی دیدش بودن  ژان با تعجب به دست ییبو که روی لبهاش بود خیره شد 
نفس هاش تند شده بود 
عصبی سرش روعقب کشید
  ییبو نارنجک رو از داخل کوله اش بیرون آورد دستشو بالا برد و تا سه شمرد
ماشه رو کشید و نارنجک رو داخل اتاق پرت کرد  چشم هاشو بست و روی هم فشرد
گوش هاش رو محکم گرفت و توی ذهنش تا 07 شمرد  میدونست فردا سر درد میگیره
هر بار بعد استفاده از این بمب همین حال بهش دست میداد و  هیچوقت هم تا زمانی که مجبور نبود ازش استفاده نمیکرد
با رسیدن به عدد 07 چشماشو باز کرد و ضربه ارومی به بازوی ژان زد
ییبو : وقتشه
گفت و از داخل کانال پایین پرید
بدون توجه به نگهبانایی که یا خون دماغ شده بودن و بی حال به دیوار تکیه داده بودن یا بخاطر سرگیجه تلو تلو میخوردن از  موقعیتشون درک درستی نداشتن به بیرون اتاق دوید 
ژان خودش رو به ییبو رسوند 
ژان: اول بزرگترا ، بهت یاد ندادن؟
و جلوتر ازییبو به راه افتاد
به محض پیچیدن داخل راهرو با نگهبان سینه به سینه شد
قبل از اینکه نگهبان واکنشی نشون بده پاشو بالا آورد و به دست  نگهبان که اسلحه داخلش خود نمایی میکرد ضربه زد  اسلحه از دستش افتاد
صدای بخورد اسلحه با سرامیک های طلایی برج توی همهمه و  شلوغی جمعیت گم شد
  نگهبان عصبی مشتی سمت صورت ژان پرت کرد ناشی بودن از حرکاتش اشکار بود
  ژان با ساعدش مانع بخورد مشت با صورتش  شد
از فرصت استفاده کرد و بی هیچ مکثی مشت محکمی توی صورتش زد
بدنش رو کمی به عقب خم کرد و لگدی توی سرش کوبید
نگاهشو به نگهبانی که عقب تر ایستاده بود و با چشم های لرزان بهش خیره بود و درگیر باز کردن قلاب و در آوردن اسلحه اش  بود ، دوخت
قبل از اینکه موفق بشه اسلحه اش رو در بیاره با لگد چرخشی که  ژان به سینه اش زد به سمت دیوار پرت شد
دست ییبو رو که شوکه عقب تر ایستاده بود و به حرکات حرفه ای ژان خیره شده بود گرفت و قبل از اینکه دوباره از سر جاشون بلند  شن و خودشو به سمت آسانسور کشید 
دکمه رو لمس کرد که با ناباوری در آسانسور باز شد  زمزمه کرد: اه خدایا شکرت
جلو تر از ییبو وارد اسانسور شد و به عقب چرخید  ییبو فقط چند قدم با اسانسور فاصله داشت
درست قبل از وارد شدن به آسانسور متوجه دستی روی شونه اش  شد
دستی که روی شانه اش بود را گرفت کمی بلندش کرد و به کمر  اونو به زمین کوبید
چرخید و روی شکمش نشست و مشت محکمی به صورت نگهبان   زد
ژان با سر اشاره ای به داخل اسانسور کرد و گفت: زودباش وقت  نداریم
ییبو نگاه حرصی اش را از نگهبان گرفت بدون معطلی وارد  آسانسور شد
ییبو: از این یکی کینه داشتم باید میذاشتی حالشو بگیرم  ژان: میتونی برگردی ولی من منتظرت نمیمونم
ییبو اخمی کرد و سکوت رو برگزید 
ژان دکمه طبقه 87 رو فشرد
ییبو با تعجب و اخم محوی بهش خیره شد
ییبو: دیوونه شدی چرا داریم میریم بالا؟
ژان کلافه دستی توی موهاش کشید و تکیه اشو به گوشه آسانسور  داد و دست به سینه ایستاد ییبو: با تو بودما!!
ژان بازهم سکوت کرد
با نزدیک شدن به طبقه87 باتوم سه تیکه آهنی رو از داخل کمربندش بیرون آورد و با چند ضربه محکم به صفحه نمایش آسانسور باعث خرابیش و متوقف  شدنش شد
ییبو: عالی شد حالا هم توی اسانسور زندانیمون میکنی ژان: اه چقدر حرف میزنی
ییبو نیشخندی زد
ییبو: پس خودتو ندیدی که به من میگی وراج  ژان بی توجه به ییبو روی کارش تمرکز کرد
پاشو روی میله آهنی آسانسور گذاشت و بالا رفت
دریچه سقف آسانسور و باز کرد و لبه آسانسور و گرفت و خودشو  بالا کشید
دستشو سمت ییبو دراز کرد و گفت: زود باش وقت نداریم   ییبو با تردید دستشو گرفت و بالا رفت
ژان به سمت نردبونی که روی دیواره کنار اسانسور نصب شده  بود رفت و دستاشو دو طرفش قرار داد  لحظه ای مکث کرد و به عقب چرخید و به ییبو نگاه کرد
  ژان: دنبالم بیا مستر وانگ  و از پله ها بالا رفت
با رسیدن به درب فلزی که به طبقه 87 میرسد متوقف شد
با یه پرش دستشو به تسمه های ضخیمی که به اسانسور متصل بود  رسوند و تسمه رو محکم گرفت
با چند تا لگد محکم به در ، در رو باز کرد  دوباره تاب خورد و با یه پرش وارد طبقه 87 شد ییبو کنارش ایستاد و خاکی رو که روی لباس هاش نشسته بود تکوند
به تقلید از لحن ژان که همیشه اون رو مستر وانگ صدا میزد  گفت: الان میخوای چیکار کنی مستر شیائو ؟
قبل از اینکه پاسخی بگیره مردی رو دید که به سمتشون میاد  استین هاشو با حالت نمایشی بالا زد و گفت:  تماشا کن  خودشو به نگهبان رسوند
نگهبان مشتی به سمت صورتش پرت کرد
ییبو با یه حرکت کاملا حرفه ای جا خالی داد و بدون هیچ فرصتی  جاشو با نگهبان عوض کرد
  گارد گرفت و پاشو توی پهلو و بلافاصله توی سر نگهبان زد   نگهبان با بالا اوردن ساعدش مانع برخورد ضربه به سرش شد ژان کمی اون طرف تر درگیر مبارزه با نگهبان دیگه ای بود
با دیدن بادیگاردی که ابتدای راهرو ایستاده بود و اسلحه اش را  سمت ییبو گرفته بود، سر مرد روبه روش رو گرفت زانواش رو خم کرد و سر مرد را توی زانوش زد
چاقوی کونای را از کمربندش بیرون آورد و  ماهیچه دست  بادیگارد رو هدف گرفت
نفس عمیقی کشید و کونای رو پرت کرد
با صدای افتادن اسلحه ییبو نگاهش رو به اون سمت دوخت که مرد روبه رویش از فرصت سو استفاده کرد و با پاش ضربه ای توی  سر ییبو کوبید
کونا دقیقا به جایی که مد نظرش بود خورد بادیگارد فریادی زد و روی زمین نشست
اسلحه اش کمی دور تر ازش روی زمین افتاد
ژان جلوی بادیگارد زانو زد تا چاقو رو از توی دستش دربیاره اما با ضربه ای که به پهلوش خورد چشمهاش گرد شد
بادیگارد بی وقفه چاقو رو روی بدن ژان فرود میاورد
ژان با جاخالی دادن مانع برخوردش به بدنش شد اما حواسش به سمت ییبو که ضربه ای توی سرش خورد پرت شد
وقتی به خودش اومد سعی کرد ضربه ای که به سمتش میومد رو با سپر کردن ساعدش دفع کنه ، مرد بعد از زدن چند ضربه پشت سر هم لحظه ای مکث کرد تا نفسی بکشه
ژان از فرصت استفاده کرد و قدمی به عقب برداشت
باتوم سه تیکه اشو بیرون اورد اون رو روی عصب دست مرد  کوبید
چاقو از دست مرد رها شد و مرد روی زمین زانو زد
ژان عصبی جلوش ایستاد و لگد محکمی توی صورتش زد  خون از دماغ مرد فواره زد
ژان راضی ابرویی بالا انداخت و به ییبو که روی زمین دراز  کشیده بود نگاه کرد
ژان هوفی کشید و به کمکش رفت
با باتوم ضربه ای به پشت گردن نگهبان زد و بیهوشش کرد  دستش رو به سمت ییبو گرفت و گفت: جمع کن خودتو
  ییبو نگاهش رو به استین پاره و ساعد زخمی ژان دوخت 
سر گیجه اش بهتر شده بود
دستش رو داخل دست ژان گذاشت و بلند شد
امروز چندین بار دستهای مردی رو گرفته بود که همیشه به نحوی  مقابلش قرار میگرفت
مبارزه کردن در کنارش حس عجیبی داشت  حس هیجان خالص.....
به هیچ وجه نمیتونست این حد از هیجان و لذت رو با کس دیگه ای  تجربه کنه
ژان: سرت گیج میره؟
ییبو: نه خوبم ضربه اش زیاد محکم نبود... خودت چی خوبی؟  دستت داره خون میاد
و به قطرات خونی که روی زمین ریخته بود اشاره کرد  ژان ساعدش رو جلوی شکمش قرار داد و گفت: چیزی نیست
ییبو دست ژان رو به طرف خودش کشید و اعتراض امیز گفت:
چی چیو چیزی نیس داره... خون .... میاد
با دیدن سوختگی که روی ساعدش بود صداش کلمه به کلمه پایین  اومد  امکان نداشت  نه محال بود
شاید چیزی فراتر از غیر ممکن...............

*

( *فلش بک _ دو هفته قبل* )
دستی به کت و شلوار سرمه ای با کروات مشکی که جذابیتش رو چند برابر کرده بود کشید و با قدم های محکم به سمت برج رفت
به سمت ورودی هتل رفت
با غرغر زیر لب گفت: این مسخره بازیا چیه همه ورودیا که به لابی راه داره چرا ورودی جدا گذاشتن
به ورودی کارکنای برج نگاه کرد و باز افسوس خورد که این جدا بودن ورودی ها کارش رو سخت تر میکنه
به محض ورود به برج ، نگاه های خیره دختر ها رو روی خودش حس میکرد
لبخند جذابی روی لبهاش نشوند و به سمت پذیرش رفت
- میتونم بهتون کمک کنم
ژان:یه اتاق رزرو کرده بودم
-اسمتون
ژان: فنگ کای
-کارت شناسایی
دستشو توی کیفش کرد و شناسنامه اشو بیرون کشید و دست خانمی که پشت پیشخوان داد
برای جعل مدارک پول زیادی پرداخت کرده بود و مطمئن بود که متوجه جعلی بودنش نمیشه
با تائید شدنش زیر اسکن لبخندی زد
هکری رو که استخدام کرده بود خوب کارش رو انجام داده بود
-اتاق 63
تشکری کرد و به سمت اسانسور رفت
با دیدن اسانسور هایی که بی وقفه پر و خالی میشد زیر لب زمزمه کرد: چندتا بودن؟؟
با صدای پسری که لباس مخصوص تنش بود از افکارش بیرون اومد
_: وسایلتون رو براتون میارم قربان
ژان لبخندی زد و دسته چمدون چرخدارش رو رها کرد
با لحن ساختگی گفت: واو چه همه اسانسور.. چندتان؟
پسر لبخندی زد و با خوش رویی جواب داد: 61 اسانسور معمولی و 19 تا اسانسور بزرگ
ژان: چرا انقدر زیادن؟
_: برای صرفه جویی تو وقت مهمانان عزیزی مثل شما
ژان پوزخندی از چاپلوسی پسر زد و دوباره پرسید: اتاق 63 کدوم طبقه میشه؟
پسر چند ثانیه مکث کرد و گفت: طبقه 55
ژان جلوتر از پسر سوار اسانسور شد
با ندیدن دوربین نفس راحتی کشید
اگه توی اسانسور ها دوربین داشتن کارش سخت میشد
با صدای پسر از از فکر بیرون اومد
_: برای سمینار اینجا اومدین؟
ژان ابرویی بالا انداخت
ژان: درسته از کجا فهمیدی؟
_: اغلب مهمونایی که این چند روز اومدن واسه سمینار اومدن
ژان فرصت رو غنیمت شمرد
ژان: اه حالا که حرفش شد سالن کنفرانس طبقه چنده؟
_: توی پایه برج یه ساختمون 6 طبقه هست که سالن کنفرانس طبقه چهارمه . اونجا فروشگاه و رستوران هم داره
ژان با زیرکی پرسید: کلوب چطور؟
_: هم طبقه 6 این ساختمون و هم طبقه 86 که اخرین طبقس کلوب داره
با ایستادن اسانسور بی توجه به پسر به سمت اتاقش رفت
نقشه برج هیچ فرقی با نقشه های قدیمی نداشت و این به نفعش بود
برای اطمینان اخرین سوالش رو هم پرسید
ژان: راستی من راجب عرشه ای که توی طبقه 88 هست خیلی شنیدم
_: آه اون....بله! اگه از ارتفاع نمیترسین حتما برای دیدنش برین
ژان با تردید پرسید: کسی هم همراهمون میاد روی عرشه؟
_: البته هر بار دوتا مربی به همراه 15 تا نفر میرن روی عرشه . البته اینم بگم که برای نگهداری سه شنبه ها از صبح تا ساعت 2 بسته اس
ژان جلوی در اتاقش ایستاد و از توی جیبش انعام پسر رو در اورد
پسر با دیدن انعام چشمهاش برق زد
چمدون رو به ژان داد و بعد از گرفتن انعام با خوشحالی از ژان دور شد
ژان وارد اتاق شد و چمدون رو همون وسط رها کرد
به سمت پنجره رفت و مشغول تماشای رودخونه هانگ پو شد
زمزمه کرد: شاهد موفقیتم باش جین مائو

𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒Where stories live. Discover now