part 6

97 42 1
                                    

نگاه نا امیدش رو سر تا سر اتاق چرخوند و در نهایت روی تخت بهم ریخته و خالی اتاق قفل کرد
همونطور که خودکار مخصوص رو داخل اتاق میذاشت زیر لب غر زد: احمق! نکنه انتظار داشتی بمونه؟ خیلی خوش خیالی! برای اون فقط یه سکس بود که تموم شد ... اه چقد رو مخم من...
با حرص روی تخت نشست و مشتی به تشک نرم تخت زد
با ندیدن بدن سفید ییبو بین اون ملافه های سفید تخت حسابی حالش گرفته شده بود و نمیتونست منکر عصبانیتش بشه
چرا همیشه بعد هر بار سکس یکیشون باید غیبش میزد؟
دستی لای موهاش کشید و چندتا دکمه بالایی پیراهنش رو باز کرد
همونجوری که پاهاش از تخت اویزون بود روی تخت دراز کشید و ساعدش رو روی چشم هاش گذاشت
باز هم غر زد: اگه میدونستم رفته حداقل با یانگزی میرفتم بار تا ببینمش
اهی کشید و با حرص دندوناشو روی هم سایید
شاید انتظار داشت دیشب بعد از اون همه ابراز احساسات ییبو بمونه و ازش توضیح بخواد یا حداقل بهش بگه که نمیخوادش ولی اینجوری بی حرف رها کردنش درست مثل این بود که بین اسمون و زمین معلق باشه و این معلق بودن چیزی بود که بیشتر از هرچیزی توی دنیا ازش متنفر بود
با صدای باز شدن در به سرعت توی جاش نیم خیز شد تا ببینه کی بدونه اجازش جرات کرده وارد اتاقش بشه
با دیدن در بسته گیج به اطراف نگاه کرد
با دیدن ییبو که از حموم بیرون اومد لبخند به ارومی روی لبهاش نشست
کاملا بلند شد و روی تخت نشست
ژان: فکر کردم رفتی!
ییبو خودش رو به اون راه زد
ییبو: دارم میرم ....
ایستاد و قدمهای ارومش رو به سمت ییبو که جلوی ایینه ایستاده بود و مشغول مرتب کردن موهاش بود ، برد
عادت قشنگی که ژان عاشقش بود...
ییبو نگاهش رو از داخل ایینه به ژان که دقیقا پشت سرش ایستاده بود ، دوخت
ژان با قدم بلندی فاصلشون رو به حداقل رسوند
ییبو نفسش رو داخل سینه حبس کرد .... این نزدیکی باعث میشد قلبش تند بزنه و از اینکه ژان صداشو بشنوه وحشت داشت
ژان دستش رو بالا اورد و روی بازوی ییبو گذاشت
بوسه ریزی روی لاله گوشش نشوند و گفت: مرسی که موندی تا برگردم
ییبو دست ژان رو به شدت پس زد و به سمت ژان چرخید
مستقیم توی چشماش زل زد و گفت: کدوم خری منتظر توعه؟ تازه بیدار شدم ، دوش گرفتم ، الانم میخوام برم سرکارم
ژان نیشخندی زد و با صدای اروم وسوسه انگیزی گفت: کیو داری گول میزنی؟ هر دوتامون میدونیم اگه میخواستی بری همون موقع که بیدار شدی باید لباساتو میپوشیدی و میرفتی ... تو خونه خودتم میتونستی دوش بگیری اما موندی تا برگردم
دستش رو به سمت کمربند حوله برد و خواست بازش کنه که دست ییبو روی دستش نشست
ییبو نفسش رو به شدت بیرون داد و گفت: نه! امشب کار دارم ... همینجوریشم بدنم خستس
ژان سری تکون داد و بعد از بوسه سریعی که روی لبهای ییبو زد به سمت کمدش رفت
تیشرت و شلواری بیرون کشید و به سمت ییبو گرفت
ییبو سوالی به ژان خیره شد
ژان لبخند کجی زد و گفت: میدونم دوست داری بعد حموم لباس تمیز بپوشی
ییبو با چشم های گرد شده گفت: تو از کجا میدونی؟
ژان چشمکی زد و گفت: تو فکر کن کلاغا برام خبر اوردن
نزدیک ییبو شد و زیر گوشش زمزمه کرد: تازه میدونم عادت داری موقع حموم با خودت اون اردک کوچولوی زردو ببری
ییبو با خشم ژان رو به عقب هل داد و گفت: کجاس؟
ژان خودش رو به اون راه زد
ژان: چی؟
ییبو دندون هاش رو روی هم سایید و گفت: اون دوربین لعنتی رو کجای خونم کار گذاشتی؟
ژان لبهاشو جلو داد و حالت تفکری به خودش گرفت
ژان: یدونه تو کانال کولر توی پذیرایی یکی توی اباژور کنار تختت یدونه توی اشپزخونه توی اون مجسمه فرشته ای که ماه توی دستشه
ییبو با ناباوری به ژان نگاه کرد
زمزمه کرد: شوخی میکنی؟
ژان نیشخندی زد و گفت: راستی انیمه های یائویی که میبینی خیلی خوبن باید باهم چندتاییشو ببینیم
ییبو با خشم مشتی به سمت صورت ژان پرت کرد که ژان با خنده جا خالی داد و مشت ییبو رو گرفت
ییبو غرید: توی عوضی ....
ژان حرفش رو قطع کرد : به هر حال باید بدونم عشقم داره چیکار میکنه
و نگاهش رو مستقیم به لبهای ییبو دوخت
ییبو با شنیدن کلمه " عشقم " اروم گرفت و ضربان قلبش باز بالا رفت
ژان مشت ییبو رو باز کرد و انگشتهاشو قفل انگشتهای ییبو کرد
با زبونش لبهاشو تر کرد و جمله ای که مدتها منتظر بود تا به زبون بیاره رو گفت
ژان: ییبو من ....
با قرار گرفتن انگشت ییبو روی لبهاش ساکت شد
ییبو چشمهاشو محکم روی هم فشرد و گفت: نگو! ما رقیبیم ... ما دزدیم ... ما هر دو مردیم ... همه چیز این رابطه اشتباس بزار همون سکس پارتنر و رقیب بمونیم .. اوضاع رو برام سخت نکن
ژان با ناراحتی به ییبو که چشمهاشو بسته بود و جمله های با ربط و بی ربط رو به زبون میاورد نگاه کرد
میتونست دوست داشتن رو از چشمهای ییبو هم بخونه و این بهونه های الکیش....
دستش رو روی گونه ییبو گذاشت و گفت: باشه باشه نمیگم!
ییبو بالاخره ساکت شد و چشمهاشو باز کرد
ژان برای اروم کردنش گفت: نمیگم ییبو! تا وقتی اماده نباشی قبولش کنی نمیگم
ییبو با خجالت انگشتش رو که هنوز هم روی لبهای ژان بود برداشت
لبهای نرم ژان وسوسش میکرد تا کامی ازشون بگیره
اونا که سکس میکردن پس چه اشکالی داشت تا یه بوسه از لبهایی که همه بدنشو لمس کرده بود بگیره؟
سرش رو جلو برد و بوسه نرم و سریعی روی لبهای ژان نشوند
قبل از اینکه ژان بتونه شیرینی بوسه شون رو حس کنه ییبو عقب کشید
خم شد و لباس هایی که روی زمین افتاده بود رو برداشت و مقابل چشم های حریص و عاشق ژان مشغول پوشیدنشون شد
*
با صدای یانگزی نگاهش رو از پسرک مو مشکی که بین میز ها میچرخید و مشروب سرو میکرد گرفت و با حرص بهش خیره شد
ژان: چیزی گفتی؟
یانگزی سری به نشونه مثبت تکون داد و گفت: بابا میخواد نقشه های دقیق تری از برج رو ببینه و اگه بشه یه ماکت
ژان سری تکون داد و گفت: میشه ولی یه مدت طول میکشه الان همه چی با نرم افزارا شبیه سازی میشن و معمولا کسی ماکت نمیسازه ولی میشه درضمن باید یه سری مواد خاص سفارش بدم برام بیارن
یانگزی دستش رو روی دست ژان که روی میز بود گذاشت و گفت:هر چی میخوای لیست کن تا برات تهیه کنیم
ژان سری به علامت منفی تکون داد و گفت: نه شرکت ما خودش وسایل مورد نیاز رو از جایی که همیشه باهاش کار میکنیم تهیه میکنه و برام میفرسته فقط یه نفر باید حضوری بره و اونا رو از پست تحویل بگیره چون بعضی از وسایل به شدت حساس و شکننده ان
یانگزی با غرور گفت: داخل برج یه اداره پست داریم ... لازم نیست نگرانش باشی فقط ادرس اینجا رو بده و بگو هر چی که میخوای برات اینجا بفرستن 
ژان سری تکون داد و کلافه نگاهش رو چرخوند تا دوباره ییبو رو پیدا کنه
با رد شدن شخصی از کنارشون نگاهش رو بالا اورد و به چشم های ییبو خیره شد ولی نگاه ییبو به نقطه اتصال دستش با دست یانگزی خیره بود
با پوزخندی که ییبو زد به سرعت دستش رو عقب کشید و صاف نشست
ییبو اما دیگه نگاهش نکرد
با عصبانیت شدید به سمت یوبین رفت و گفت: من میرم انبار یه سری شراب بیارم حواست به اینجا باشه
یوبین سری تکون داد و به ییبویی که هر لحظه امکان داشت از عصبانیت منفجر بشه خیره شد
هر دفعه از کنار میز 6 رد میشد اخم روی پیشونیش عمیق تر میشد
شونه ای بالا انداخت و مشغول کارش شد
ییبو در حالی که غر میزد اسم مشروب ها رو میخوند تا مارک مورد نظرش رو پیدا کنه
دلش میخواست اون دخترک نچسب رو از همین طبقه پرت کنه بیرون
دفعه اولش نبود که ژان رو کنار کسی میدید ولی هیچوقت چنین رفتارهایی بروز نداده بود
همیشه به مسخره کردن شخص ختم میشد اما اینبار حسی که داشت از همیشه شدیدتر و قوی تر بود
خودش هم نمیدونست این حجم از مالکیت و حسادت کی وارد وجودش شده بود
با پیدا کردن شراب مورد نظر دست از فکر کردن به احساست درونیش برداشت و با نفس عمیقی خودش رو اروم کرد
لبخندی زد و سعی کرد به اون میز 6 نفرین شده نگاه نکنه
یوبین با دیدنش گفت: ییبو بیا این لیمو ها رو تیکه کن تا من برم دسشویی ... جان تو واجبه
ییبو سری تکون داد و گفت: اوکی برو من اینا رو تیکه میکنم
یوبین چاقو رو روی میز رها کرد و رفت
ییبو بدون اینکه نیم نگاهی به میز ژان و یانگزی بندازه مشروب رو برای میز مورد نظر برد و برگشت
چاقو رو برداشت و مشغول خورد کردن لیمویی که یوبین بهش سپرده بود شد
بعد از کلی خوددرگیری نیم نگاهی به میز 6 انداخت اما با دیدن یانگزی که به سمت ژان خم شده بود و سعی داشت لبهاشو ببوسه خشک شد
ژان به سرعت خودش رو عقب کشید و چیزی به یانگزی گفت که یانگزی عقب کشید
با صدای داد یوبین به خودش اومد
یوبین: مواظب باش
با ترس نگاهش رو به دستش دوخت
چاقو فقط چند میلی متر با دستش فاصله داشت
چاقو رو روی میز گذاشت و نفس عمیقی کشید
زیر لب نق زد: به خاطر این بچ نزدیک بود انگشتامو از دست بدما .....
*
بی حوصله فیلم بعدی رو پلی کرد
با اینکه همه چیز هایی که میخواست رو گیر اورده بود ولی نمیتونست ریسک کنه و چیزی رو از قلم بندازه
با وجود ژان توی برج نمیتونست زیاد اینجا بمونه و الماس رو رها کنه تا ژان به راحتی اون رو بدزده و ببره
هنوزم خاطره اخرین باری که سر یه دزدی به هم برخورد کرده بودن و کشمکش ها و دعواهاشون جلوی چشمهاش بود
لبخندی از یاد اوری اون روزها زد و طاق باز روی تخت دراز کشید
با اینکه تقریبا همه دیدار هاشون همیشه پر از ماجرا بود اما اولین دیدارشون میتونست بگه تاریخی بود
مدتها بود که شایعه اینکه یه گنج بزرگ توی فاضلاب های لندن وجود داره توی سر تا سر جهان پیچیده بود و تقریبا همه خلافکار ها برای پیدا کردن اون گنج به فاضلاب ها هجوم برده بودن و با فلزیاب یا هر امکانات دیگه ای که داشتن دنبال اون گنج میگشتن
و خب برای کسی مثل ییبو که هم جوون بود و هم دیوونه هیجان چیز بدی نبود ، بود؟
اولین بار ژان رو توی تونل های کثیف و بدبوی فاضلاب دید در حالی که هر دو بعد از کلی گشتن به یه دیوار مشترک رسیده بودن
اونم در حالی بود که سر تا پای هر دوتاشون کثیف بود و با چشم های به خون نشسته بهم نگاه میکردن
هیچکدوم دوست نداشتن اگه چیزی پشت اون دیواره با دیگری تقسیم کنن
بعد از کلی نطق ژان به خاطر اینکه اون دیوار یکی از دیواری اصلیه و اگه خرابش کنن اونجا روی سرشون اوار میشه به سختی با همون امکانات کمی که داشتن وسط دیوار حفره ای به اندازه عبور یه فرد ایجاد کردن و اینجا تازه دعوای اصلیشون برای اینکه کی اول وارد بشه شروع شد
هیچکدوم نمیخواست با یه سهل انگاری کوچیک گنجی که انقدر شایعه های مختلف راجبش شنیده بودن رو از دست بدن
بعد از کلی بحث نتیجه گرفتن دستاشونو به هم دسبند بزنن تا نتونن فرار کنن ولی هر دو نفر به خوبی میدونستن باز کردن قفل یه دسبند ابتدایی ترین کار برای یه دزده ...

𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒Where stories live. Discover now