part 2

122 42 1
                                    

نفس عمیقی کشید و به اسمان خراش مقابلش خیره شد
پیراهن سفید ساده ای با شلوار کتونی مشکی به تن داشت و طبق معمول کیف دستی که لپ تاپش ، همراهش بود
با قدم های آرام و محتاط به سمت برج رفت‌
از همان اول سعی میکرد بطور نامحسوس اطراف رو بررسی کنه
با دیدن دوربین های مدار بسته لبخندی زد و از بالای عینک نگاه پر از شیطنتش رو به اسانسور دوخت
قدمی به عقب گذاشت تا نگاه دقیق تری به فضای لابی بندازه که به مردی برخورد کرد و کیفش افتاد
خم شد تا کیف لپ تاب رو از روی زمین برداره
با حرص به مردی که بدون اعتنا بهش در حال دور شدن ازش بود ، نگاه کرد
اخم محوی میون ابروهاش گره انداخت
حتی برنگشته بود تا از او معذرت بخواهد
طبق عادت لبهاشو جلو داد و چشم هاشو ریز کرد و به هیکل مرد خیره شد
حس آشنایی بهش میداد
صاف ایستاد و بعد تکاندن کیفش به قسمت پذیرش رفت
لبخند یه وری مغرورش را بر روی صورتش نشوند و به خانومی که پشت پیشخوان ایستاده بود خیره شد
_: میتونم کمکتون کنم؟
ییبو: سلام بله با آقای ژائو جیا چنگ قرار داشتم
_: آقای؟
ارنجش را به میز پذیرش تکیه داد و با سرخوشی گفت: شیائو ییبو هستم
ییبو نگاهش را به انگشتان کشیده دختر که در حال سرچ کردن نامش توی کامپیوتر بود کرد
در دل پوزخندی به سرعت کند دختر زد
با این سرعت میتوانست سه بار کامل ، قبل از اینکه فرصت هر عکس العملی را داشته باشد او را هک کند
دختر بالاخره بعد از چند دقیقه نگاهشو از صفحه مانیتور برداشت و کارتی رو به ییبو داد
_: طبقه 44 منتظرتون هستن
ییبو سری تکان داد و بعد از تشکر ارامی که خودش هم به سختی صدایش را شنید به سمت آسانسورها رفت
با دیدن تعداد زیاد اسانسور ها " واو "ی گفت و سوار اولین آسانسور شد و دکمه طبقه 44 رو فشرد
به ورقه آهنی پشت سرش تکیه داد و به ساعت نقره ای توی دستش نگاهی انداخت
هنوز پنج دقیقه تا ساعتی که برای ملاقات تعیین کرده بودن وقت داشت
وقت کافی برای هک کردن دوربین ها داشت ولی تا زمانی که تایید نمیشد میتواند اینجا کار کند هک کردن دوربینا هیچ فایده ای نداشت
با صدای زنی که طبقه 44 رو اعلام میکرد تکیه اش رو از دیواره اسانسور گرفت و دستی به لباسش کشید
با اینکه تیپش ساده بود اما نباید اشفته و کثیف به نظر میرسید
با قدم های محکم از آسانسور بیرون اومد و از اولین کسی که بهش رسید پرسید
ییبو: ببخشید اتاق کنفرانس کجاست؟
پسری که لباس نظافت چی ها تنش بود با خوش رویی او را به اتاق کنفرانس راهنمایی کرد
ییبو با احترام در زد
وقتی جوابی دریافت نکرد در رو به ارومی باز کرد و سرکی به داخل اتاق کشید
اتاق کنفرانس خالی بود
پوف کلافه ای کشید و داخل رفت
اولین صندلی رو عقب کشید و نشست
نگاه دیگه ای به ساعتش انداخت هنوز دو دقیقه فرصت داشت کیفشو کنار صندلی گذاشت ودستشو روی میز قرار داد بخاطر استرس انگشتاشو روی میز میزد
باید هر جور شده این مصاحبه را قبول میشد و وارد برج میشد
با ورود اقای ژائو از سر جاش بلند شد و با احترام با او دست داد و دستش را به گرمی فشرد
باید سعی میکرد خونگرم به نظر برسد
ژائو رو به روی ییبو نشست و پرونده سبز رنگ را روی میز گذاشت
دست هایش را توی هم قلاب کرد و بدون تلف کردن وقت سر موضوع اصلی رفت 
ژائو: رزومه ای که فرستاده بودین رو کامل بررسی کردیم . مشکل خاصی نداشت فقط برای اطمینان دو هفته به صورت ازمایشی کار میکنین تا تایید بشین بعدش میتونیم راجب قرارداد اصلی و حقوقتون حرف بزنیم
ییبو برای موافقت سر تکون داد
ییبو:فقط همونطور که گفتم من به تازگی از خارج اومدم و در حال حاضر جایی برای اقامت ندارم امکانش هست اینجا یه اتاق بهم بدین تا یه جایی برای خودم پیدا کنم 
ژائو کمی فکر کرد
میتوانستند یه اتاق ارزان به او بدهند
به هر حال نمیتونست کسی مثل او را که توی خارج اموزش دیده رو از دست بده 
ژائو: باید راجبش مشورت کنم بهت خبرش رو میدم 
کمی مکث کرد و ادامه داد : ولی اتاقای اینجا اصلا ارزون نیست و بیشتر اتاق ها هم به خاطرکنفرانس مهمی که چند روز دیگه برگذار میشه پرن
ییبو سری تکون داد و گفت: هر اتاقی باشه مشکلی نیست فقط تا وقتی که یه جا پیدا کنم میتونم برای پولش توی نظافت کمک کنم 
ژائو کمی فکر کرد و گفت: باشه
ییبو لبخندی زد و تشکر کرد
ییبو: ممنون اقای ژائو
ژائو سری تکون داد و مشغول ورق زدن پروندش شد
ژائو: کارت ملیت رو نمیبینم اینجا….
ییبو کارت ملی جعلیش رو روی میز گذاشت و به سمت جائو هلش داد
ییبو: اون موقع که درخواست میدادم هنوز کارت ملی چینیم رو نگرفته بودم
ژائو سری تکان داد و کارت ملی رو به پروندش اضافه کرد
ییبو با تردید پرسید: چکش نمیکنین؟
ژائو سری به نشانه منفی تکان داد و گفت: بعدا بخش امنیت چکش میکنن
ییبو اهانی گفت و نگاهش رو به کفش هاش دوخت
از کار خودش مطمئن بود
اون کارت ملی با ظرافت و دقت زیادی درست شده بود و احتما لو رفتنش تقریبا صفر بود
ژائو بلند شد و پرونده رو برداشت 
ژائو: دنبالم بیا
ییبو مطیعانه بلند شد و پشت سر ژائو از اتاق بیرون زد
با اینکه هیچی از نظافت سرش نمیشد اما مجبور بود اینکارو قبول کنه
نه برای اینکه پول رزرو اتاق رو نداشت فقط به خاطر اینکه اینجوری راحت تر میتونست توی برج رفت و امد کنه و به اتاق ها دسترسی داشته باشه
ژائو جلوی میز پذیرش ایستاد و کارت ملی ییبو رو به دخترک پشت کانتر داد و گفت: جولی نزدیکترین اتاق خالی به کلاب طبقه 78 رو براش رزرو کن
دختر کارت رو گرفت و گفت: آقای ژائو میدونین که اتاقای طبقه 70 تا 78 اتاق های وی ای پی هستن و همشون برای کنفرانس رزرو شدن
ژائو هوفی کشید و گفت: بیخیال فقط یه اتاق ارزون باشه
جولی سری تکون داد و اطلاعات ییبو رو وارد سیستم کرد
کارت رو به سمت ژائو گرفت و گفت: اتاق 109 طبقه 53
ژائو تشکر مختصری کرد و کارت رو به سمت ییبو گرفت 
ییبو: ممنون
ژائو نگاهی به ساعت کرد و گفت: حالا که اینجا اقامت داری مشکلی نداری از همین امشب کارتو شروع کنی؟
ییبو لبخندی زد و گفت : نه مشکلی نیست ... پس من میرم کمی استراحت کنم که از امشب کارمو شروع میکنم
ژائو سری به معنای تایید تکان داد و از ییبو جدا شد
ییبو بالاخره نفس راحتی کشید و به سمت آسانسور رفت
قبل از بسته شدن در با قدم های محکم وارد شد و با لبخند محوی به دخترک جوانی که به ییبو زل زده بود نیم نگاهی انداخت
به دیواره آسانسور تکیه داد و طبقه مورد نظرشو فشار داد و نگاهشو به کف اسانسور دوخت و به فکر فرو رفت
قدم اول با موفقیت انجام شد ...
تونسته بود به راحتی وارد برج بشه حالا باید یه فکری برای دوربینا میکرد
با رسیدن به طبقه مورد نظر بدون نگاه به دختری که تمام مدت بهش زل زده بود از اسانسور خارج شد
به محض ورود به اتاق کلاه گیس مسخرشو از سرش برداشت و لنز های ابی رنگش رو در اورد
اون کلاه گیس مشکی به هیج وجه به چهرش نمی اومد و بزرگتر از چیزی که بود نشونش میداد
بی فوت وقت وارد حموم شد تا دوشی بگیره و کارشو شروع کنه....
سرسری خودش رو شست و از حموم بیرون اومد
در حالی که حوله دور کمرش رو محکم تر میکرد جلوی ایینه ایستاد
تار موهایی که روی پیشونیش افتاده بود رو با دست بالا فرستاد و برای اوردن لبتابش به سمت اتاق پرواز کرد
لپ تاپشو روی تخت گذاشت و قلنج انگشتاشو شکست
باید ویروسی میساخت تا بتونه باهاش دوربین ها رو هک کنه و تحت کنترلش داشته باشه
کش و قوسی به بدنش داد و اهنگ مورد علاقه اش رو پلی کرد
عادت داشت موقع کار اهنگ گوش کنه یه جورایی بهش تمرکز میداد
انگشتاش خیلی حرفه ای بین اعداد 0 و1 حرکت میکرد
کلید اینتر رو فشرد و به اعداد رو به روش خیره شد
نگاهی به ساعت کرد
سه ساعت از وقتی شروع کرده بود میگذشت
با اینکه ساختن یه ویروس معمولی کمتر از یه ساعت براش وقت میبرد اما به خاطر زیاد بودن تعداد دوربین ها و سیستم امنیتی بالای سیستم ها مجبور بود یه ویروس قوی و سریع بسازی که توی کمتر از یه دقیقه کل سیستمو الوده کنه و ناپدید بشه
یه بار دیگه اعداد روی صفحه رو با اعدادی که توی دفترش نوشته بود چک کرد
وقتی از درست بودن همه چیز خیالش راحت شد ویروس رو روی فلشش ریخت
از روی تخت بلند شد و در حالی که به بدنش کش و قوس میداد به سمت کمد رفت تا لباس مناسبی برای خواب بپوشه
تیشرت سفید به همراه شلوار ورزشی خاکستری رنگی انتخاب کرد و از اتاق بیرون رفت
در یخچال کوچیک اتاق رو باز کرد و بطری ابی بیرون کشید
خودش رو روی کاناپه پرت کرد و کمی از اب نوشید
مچ دست هاش و گردنش درد میکرد و به زودی باید به بار میرفت
حالا باید راهی پیدا میکرد تا به اتاق کنترل بره و ویروس رو وارد سیستم مرکزی بکنه 
خمیازه کوتاهی کشید و همونجا به مبل تکیه داد و دستاشو روی سینه اش به هم قفل کرد تا کمی استراحت کنه
تمام دیشب رو بیدار مونده بود و هویت جعلیش رو وارد سیستم امنیتی کشور کرده بود
تازه چشم هاش داشت گرم میشد که با صدای در از خواب پرید و ترسیده روی مبل نشست
با دیدن فضای تاریک اتاق لرز بدی به بدنش افتاد
گوشیشو چنگ زد و چراغ قوه اش رو روشن کرد
ساعت حدودا 6 بود
بلند شد و به کلاه گیسش رو از روی میز چنگ زد و موهای مشکی با هایلایت سبزش رو با بی نظمی زیر کلاه گیس فرستاد 
وقتی از خیالش بابت تیپش راحت شد از اتاق بیرون زد و در رو قفل کرد
در رو باز کرد و به خدمتکاری که پشت در بود خیره شد
خدمتکار: اقای ژائو گفتن این فرم رو برای کارتون بپوشین
دست دراز کرد و لباس هایی که دست خدمتکار بود رو گرفت
سری تکون داد و در رو بست و داخل اتاق برگشت
نفس راحتی کشید و برق اتاق رو روشن کرد و مقابل ایینه ایستاد
با دیدن کلاه گیس بهم ریختش لبخندی زد و مشغول درست کردن موهاش شد
بی معطی لباس هاش رو پوشید و از اتاق بیرون زد
سوار اسانسور شد و دکمه طبقه 78 رو فشرد
*
نگاهی به فضای خلوت بار انداخت
صدای اروم اهنگ باعث شد لبخندی روی لبش بشینه
با دیدن پسرک جوانی که پشت کانتر در حال پاک کردن شیشه ها بود قدم هاشو سریع تر برداشت و به سمتش رفت
کمی روی میز خم شد و گفت:ام ببخشید ..
پسرک با دیدنش لبخندی زد و گفت: تو نیروی جدیدی؟ اقای ژائو گفته بودن امشب میای
ییبو سری تکون داد و صاف ایستاد
ییبو: خودمم میشه اینجا بهم کمک کنین و شرایط رو بگین..؟
یوبین لبخندش پررنگ شد و بهش اشاره کرد داخل بیاد
دستش رو به سمتش دراز کرد و گفت: من یوبینم مسئول اینجا
ییبو دستش رو به گرمی فشرد و گفت: شیائو ییبو هستم
یوبین سری تکون داد و گفت: خوبه بیا تا شلوغ نشده بهت بگم چیکار کنی
ییبو سری تکون داد و گفت: باشه
یوبین با حوصله مشغول معرفی انواع مشروب و گفتن قیمت شد
ییبو پشت به کانتر تکیه داده بود و با دقت به حرفاش گوش میکرد
یوبین کمی فکر کرد و گفت: خب همینا بود
ییبو خواست چیزی بگه که با صدایی که از پشت سرش اومد ساکت شد
_: وودکا برای میز 6
با شنیدن صدای فوق اشنای مرد ناخوداگاه بدنش لرز نامحسوسی گرفت
ضربان قلبش بدون علت کمی بالا رفته بود
اشتیاقی باور نکردنی برای چرخیدن و نگاه کردن به صاحب صدا داشت
دستش رو مشت کرد و با خودش مرور کرد
" اروم باش اون اینجا نیست اون الان توی انگلیس دنبال دزدی از اون پولدارای بی درده .... خودتو کنترل کن ... این فقط یه صدا شبیه صدای اونه "
یوبین: چشم قربان الان براتون میارم
بالاخره طاقتش رو از دست داد و چرخید
بار نسبت به لحظه ورودش شلوغ تر شده بود
توی اون شلوغی چشم هاشو بین قیافه های مختلف چرخوند، دنبال قیافه آشنایی گشت که یوبین دستشو گرفت و دنبال خودش کشید
یوبین: بیا بریم از انبار شراب بیاریم تازه میخوام بهت انبارو نشون بدم
ییبو ناخواسته نگاهشو از جمعیت گرفت و دنبال یوبین رفت
با خود تکرار کرد " اروم باش اون فقط یه توهم بود .... یه نفری که صداش فقط شبیه اون بود..."
*
ژان نیم نگاهی به پسر مو مشکی که پشت بهش به کانتر تکیه داده بود کرد
هیکلش اشنا به نظر میرسید
ژان: وودکا برای میز 6
نگاه دیگه ای به پسر کرد و نفس عمیقی کشید که عطر پسر توی بینیش پیچید
اشنا بود
بینهایت اشنا .....
اخمی کرد و به سرعت از کانتر دور شد
این یه عطر محدود نبود که فقط اون ازش استفاده کنه
با قدم های بلند خودشو به میز مورد نظرش رسوند و صندلی رو عقب کشید و نشست
باید هر طور شده توی اون کنفرانس توجه و اعتماد لی جائه رو جلب میکرد
طبق اطلاعاتش لی جائه یه دختر داشت و اگه از طریق کنفرانس موفق نمیشد تنها راهش دخترش بود ...
انقد توی فکر بود که متوجه نشد کی سفارشش حاضر شد
*
ییبو با خستگی خودش رو روی صندلی رها کرد و به یوبین که هنوز با لبخند جواب تک و توک مشتری هایی که توی بار مونده بودن رو میداد خیره شد
حدودا ساعت 3 بود و بار نسبت به یه ساعت پیش خیلی خلوت تر شده بود
یوبین نیم نگاهی به ییبو انداخت و گفت: خسته شدی؟
ییبو سری تکان داد و گفت: دارم میمیرم
یوبین خنده کوتاهی کرد و گفت: روز اوله کم کم عادت میکنی
ییبو اهی کشید و گفت: کی تعطیل میکنین؟
یوبین نگاهی به ساعتش کرد و گفت حدودا 3 و نیم تا 8 برای تمیز کاری تعطیل میکنیم بعدش شیفت ما تموم میشه
ییبو نالید: چی؟؟ نیم ساعت دیگه؟
یوبین دستی به گردنش کشید و گفت: چون روز اولته میتونی زودتر بری البته دیگه کسی هم نمونده
ییبو با چشم هایی که از خوشحالی برق میزد گفت: واقعا؟
یوبین سری تکون داد و گفت: برو ... فردا میبینمت
ییبو بی معطلی خداحافطی مختصری کرد و از بار بیرون زد
وارد اتاقش شد و لباس هاشو به یه دست لباس راحتی عوض کرد

𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒Where stories live. Discover now