last part

145 38 11
                                    

کمی از قهوه اش نوشید و به در حمام خیره شد
به محض اینکه سوار کشتی شده بودن ییبو خودش رو توی حموم پرت کرده بود و هنوز بیرون نیومده بود
باقی مونده قهوه اش رو سر کشید و از روی تخت بلند شد و به سمت در حموم رفت
در زد و منتظر شد
ییبو شیر اب رو بست و گفت: بله؟
ژان تیشرتش رو در اورد و روی تخت پرت و کرد و گفت: خوبی؟ نگرانت شدم
ییبو لبخندی زد و گفت: خوبم ... مشکلی نیس
ژان نیشخندی زد و گفت: درو باز کن میخوام مطمئن شم
ییبو با پوزخندی زد و در رو کامل باز کرد و گفت: خوبم
ژان با دیدن بدن بی نقص ییبو که قطرات اب روش میلغزید اب دهنش رو قورت داد و گفت: خیلی طولش دادی نگران شدم
ییبو با دست به بالاتنه برهنه ژان اشاره کرد و گفت: اره کاملا نگرانی از سر و روت میباره
ژان اخم کمرنگی کرد و گفت: میخوام دوش بگیرم
ییبو خودش رو کنار کشید و گفت: خب بگیر
ژان پرسید: حمومت تموم شد؟
ییبو با بی قیدی شونه ای بالا انداخت و گفت: نه! میتونیم باهم دوش بگیریم
ابرو های ژان بالا پرید
این همه بی پروایی از ییبو بعید بود
کمی نزدیک تر رفت و دستش رو لای موهای خیس ییبو فرو کرد و در حالی که سرش رو بررسی میکرد گفت: نکنه خوردی زمین سرت خورده جایی...
ییبو دست ژان رو پس زد و قدمی به ژان نزدیک تر شد و گفت: سرم به جایی نخورده ... اگه میای بیا اگه نمیای برو بزار کارمو بکنم یخ کردم
ژان پوزخندی زد و دستش رو روی شونه ییبو گذاشت و اون رو به عقب هل داد و گفت: امکان نداره ... ادم به عشقش که نه نمیگه که...
وارد حموم شد و در رو پشت سرش بست
ییبو عقب عقب رفت و زیر دوش ایستاد و دوش اب رو باز کرد
ژان دست برد و شلوارش رو در اورد و اون رو گوشه حموم پرت کرد
نگاه حریص و گرسنه اش بدن ییبو رو میکاوید و هر لحظه برای داشتنش تشنه تر میشد

فاصله بینشون رو طی کرد و رو به روی ییبو ایستاد
بدون مکث خم شد و لبهاشو روی لبهای ییبو گذاشت
ییبو با لذت دستهاشو دور گردن ژان حلقه کرد و به بوسه هاش پاسخ داد
ژان کمر ییبو رو چنگ زد و اون رو به دیوار حموم چسبوند
ییبو اهی کشید که بین لب های ژان خفه شد
ژان سرش رو کمی عقب کشید و گفت: مطمئنی؟
ییبو سر تکون داد و لبهاشو روی گردن ژان گذاشت
پوست ژان رو بین لبهاش کشید و مک زد
ژان کمر ییبو رو محکم تر گرفت و آخی گفت
ییبو کمرش رو از دیوار فاصله داد و پاین تنه اش رو به پایین تنه ژان چسبوند
لبهاشو از گردن ژان جدا کرد و گفت: تحریک شدی
ژان پوزخندی زد و  گفت: جوری حرف میزنی انگار خودت تحریک نشدی
ییبو خندید و چیزی نگفت
خم شد و اینبار لبهاشو روی ترقوه ژان گذاشت
ژان دستهاش رو سر داد و باسن ییبو رو چنگ زد
سیلی ارومی روی باسنش زد که صدای ناله ییبو سکوت حموم رو شکست
ژان سیلی دیگه ای روی باسنش نشوند و انگشت اشاره اش رو روی سوراخ ییبو گذاشت
با فشار ارومی اولین انگشتش رو وارد کرد که ییبو گاز محکمی از شونه اش گرفت
ژان خندید و با دست دیگش باسن ییبو رو محکم تر از قبل اسپنک کرد
ییبو سرش رو بالا اورد و شاکی به ژان خیره شد
ژان ابرویی بالا انداخت و گفت: ممکنه دردت بیاد
قبل از اینکه بپرسه چرا ژان انگشت دیگش رو وارد ییبو کرد
ییبو دهن باز کرد فحش بده که ژان زودتر گفت: فحش بدی دردش بیشتر میشه هااا...پسر خوبی باش
ییبو نگاه وحشتناکی به ژان انداخت و دستش رو روی شونه ژان گذاشت
ژان انگشتهاش رو بیرون کشید و در حالی که ییبو رو میچرخوند گفت: دستاتو بزار روی دیوار
ییبو مطیعانه دستهاشو بالا اورد و روی دیوار گذاشت
ژان باکسرش رو در اورد و عضوش رو روی ورودی ییبو تنظیم کرد
فشار ارومی وارد کرد و  آلتش رو وارد ییبو کرد
ییبو هیسی از درد کشید و عضلاتش رو منقبض کرد
ژان خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد: تو که درد داری چرا تحریکم میکنی؟
ییبو عضلاتش رو کمی شل کرد و گفت: کی گفته درد دا....
حرفش با ورود یهویی الت ژان نصفه موند
اخی گفت و دستش رو مشت کرد که دست ژان روی دستش نشست
ژان به ارومی مشتش رو باز کرد و انگشت هاشون رو قفل کرد
ییبو لبخندی به دست های قفل شدشون زد و گفت: خوبم میتونی حرکت کنی
ژان به ارومی حرکت کرد
ییبو لبش رو گزید تا از درد ناله نکنه
هنوز کمی درد داشت
با ضربه های بعدی ژان درد رو از یاد برد و کم کم لذت جای درد رو گرفت
کم کم سرعت ضربه های ژان تندتر شد و لذت رو به هر دوتاشون تزریق کرد
ژان خم شد و لاله گوشش رو بین لبهاش گرفت و مک زد
ییبو ناله بلندی کرد و اسم ژان رو زمزمه کرد
ییبو: اههه...ژ..ژااان...آخ
ژان اومی کشید و گفت: صدام کن
ییبو پوزخندی زد و اسمشو با ناله صدا زد: ژاااااااان
ژان دستش رو جلو برد و روی عضو هارد شده ییبو گذاشت
دستش رو چندبار بالا پایین کرد که مایع داغی رو روی انگشتهاش حس کرد
بدن بی حس و سِر شده ییبو رو به خودش تکیه داد و ضربه هاش رو سریعتر کرد
اخرین ضربه اش رو زد و قبل از اینکه به ارگاسم برسه آلتش رو بیرون کشید و خودش رو روی کمر ییبو خالی کرد
ییبو دستهاش از روی دیوار برداشت و به سمت ژان چرخید
با نارضایتی گفت: چرا کشیدی بیرون؟
ژان نیشخندی زد و گفت: چیه دوس نداشتی؟
ییبو به دیوار سرد حموم تکیه داد و مستقیم به چشم های ژان زل زد و گفت: نه! دوس دارم پرم کنی
ژان جلو رفت و بوسه ای روی لبهای ییبو کاشت و گفت: با اینکه برات ضرر داره شاید گاهی این کارو کردم
ییبو چشم غره ای به ژان رفت و زیر دوش ایستاد و گفت: باشه حالا کمک کن دوش بگیرم خستم
ژان به سمتش رفت و گفت: حتما....
*
خودش رو بیشتر به ژان فشرد و گفت: سردمه
ژان پتو رو بالاتر کشید و گفت: الان گرم میشه
ژان لبخندی زد و گفت: وقتی هوس سکس توی حموم میکنی این چیزا رو هم باید تحمل کنی
ییبو مشت ارومی به سینه ژان زد و گفت: اگه سرما بخورم باید ازم مراقبت کنی
ژان پوکر نگاهی به ییبو کرد و گفت: ببین من زود سرما میخورم نباید نزدیک بشی
ییبو با ناباوری به ژان خیره شد
چهره ژان جدی بود و این ییبو رو نگران میکرد
اب دهنش رو قورت داد و صداش زد: ژان!
ژان سوالی بهش خیره شد و گفت: چیه؟
ییبو سرش رو پایین انداخت و گفت: تو که جدی نبودی؟
ژان با لحن مهربونی گفت: معلومه که نه
دستش رو زیر چونه ییبو گذاشت و سرش رو بلند کرد
به چشم های ییبو که سعی میکرد از نگاه کردن بهش فرار کنه خیره شد و گفت: صبر کن!!! تو ... ترسیدی؟
ییبو با خجالت چشم هاش رو بست و کلمات رو تند تند پشت سر هم ردیف کرد
ییبو: اینطور نیست فقط من تاحالا با کسی توی یه رابطه جدی نبودم چه برسه به اینکه باهاش زندگی کنم ... و خب ... یکم ا..استرس دارم
ژان لبخندی به لکنت ییبو زد
خودش هم استرس داشت ولی میخواست این رو تجربه کنه
بوسه کوتاهی روی لبهای ییبو نشوند و گفت: منم تا حالا با کسی زندگی نکردم و اندازه تو استرس دارم ولی از ته دلم میخواد اینو با تو تجربه کنم
ییبو بالاخره نگاهش رو بالا اورد و به چشم های ژان دوخت
ژان به ارومی زمزمه کرد: تا با منی از چیزی نترس باشه؟ هر اتفاقی بیوفته باهم حلش میکنیم چیزی نیست که از پسش برنیایم ... من تا هر وقت اجازه بدی پشتتم
و چشمکی به ییبو زد
ییبو مشتی به سینه ژان زد و گفت: بحثو عوض کن تا دوباره کارمون به سکس نکشیده
ژان بلند خندید و گفت: باشه
مکثی کرد و گفت: بیا راجب پریدن از برج حرف بزنیم من بیهوش شدم و نفهمیدم چیشد
ییبو اخمی کرد و گفت: بله فهمیدم همین که زیر پام خالی شد و پریدم چند بار صدات کردم وقتی دیدم جواب نمیدی فهمیدم بیهوش شدی با اون همه خونی که از دست داده بودی اصلا تعجب نکردم ولی اون لحظه خیلی وحشت کرده بودم چون جون دوتامون دست من بود و میترسیدم گند بزنم و خرابش کنم ولی خب وقتی چتر رو باز کردم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و اونجایی که گفتی بودی قایق هست فرود اومدم و بعد سوار قایق شدیم و اون مرده ک تو قایق بود مارو  برد پیش اون یکی قایق
ژان ابرویی بالا انداخت و گفت: همین؟
ییبو چشم غره ای رفت و گفت: همین؟ همینا انقدر توی نیم ساعت بهم استرس وارد کرد که موهام سفید شد
و دستی لای موهاش کشید
ژان با خنده خم شد و بوسه ای روی موهاش کاشت و گفت: شلوغش نکن بابا
ییبو اروم خندید و سرش رو توی سینه ژان پنهان کرد
ژان با لذت گره دستهاشو دور کمر ییبو محکم تر کرد
ییبو بعد از چند دقیقه سرش رو بالا اورد و با صدای ارومی گفت: میشه یه چیزی بپرسم؟
ژان مثل خودش اروم زمزمه کرد: حتما!
ییبو لبش رو گزید
میترسید سوالش ژان رو ناراحت کنه اما کنجکاوی بیش از حدش هم نمیذاشت تا این سوال رو بدون پاسخ رها کنه
لبهاشو با زبون تر کرد و گفت: خب ... چیزه ... ما تا الان بارها باهم خوابیدیم و من تو رو لخت دیدم اما چرا تا حالا اون سوختگی رو ندیده بودم ؟
شل شدن دستهای ژان دور کمرش رو حس کرد
سرش رو بالا اورد و به چهره گرفته ژان خیره شد
توی دلش خودش رو برای پرسیدن اون سوال لعنت میکرد
ژان لبخند تلخی زد و گفت: خب اون سوختگی خاطرات خوبی رو بهم یاداوری نمیکنه برای همین همیشه با گریم یا یه تیکه پوست اضافی (از اینایی که برا گریم استفاده میکنن) میپوشونمش
ییبو با سر تایید کرد و خمیازه طولانی ای کشید
ژان نگاهی به قیافه خواب الود ییبو کرد و گفت: بخواب
و پتو رو تا گردن ییبو بالا کشید
ییبو اومی کشید و چشم هاش رو بست
*
( یک سال بعد )
لیوان شیر رو جلوی ییبو که با لباس خواب پشت میز نشسته بود و هنوز چرت میزد گذاشت و با لبخند بهش خیره شد
لباس ابی رنگش که روش خرس های کوچیک قهوه ای داشت و موهای بهم ریختش که روی پیشونیش ریخته بود اون رو دقیقا شبیه پسربچه ها کرده بود
لبخندی زد و گفت: شیرتو بخور باید بریم
ییبو سرش رو تکون داد و بدون اینکه چشم هاشو باز کنه لیوان شیر رو برداشت و مشغول خوردن شد
در حالی که به سمت در میرفت گفت: وانگ ییبو اگه امروزم دیر برسی دیگه برات پا درمیونی نمیکنم و واقعا تنبیه میشی
و بدون اینکه به واکنش ییبو نگاه کنه از خونه خارج شد

𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒Onde histórias criam vida. Descubra agora