با استرس لبشو گزید و دسته چرخ دستی رو بیشتر توی دستش فشرد
برای صدمین بار لعنتی به جاستین فرستاد که لحظه اخری پیچونده بودش ...
اخمی کرد و قبل از اینکه بیشتر جلوی دوربین ها ضایع بازی در بیاره در زد
نگاهش رو به زمین دوخت و منتظر شد
با صدای پایین رفتن دستگیره و باز شدن در همه امیدش از بین رفت
کلی با خودش برنامه ریزی کرده بود که اگه ژان توی اتاقش نبود سریع کارش رو انجام بده و بعد به بهونه اینکه میخواسته ازش معذرت خواهی کنه ولی اون نبوده از زیر رو به رو شدن باهاش در بره اما حالا در داشت باز میشد و تنها چند ثانیه با دیدنش فاصله داشت
اب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو بالا اورد
شلوار گشاد راحتی و تیشرت یقه بازی که سینشو با دست و دلبازی به نمایش گذاشته بود و موهای بهم ریختش منظره وصف نشدنی برای ییبو ساخته بود
لبهاش نیمه باز بود و چشم هاش به سختی باز مونده بود
به چارچوب در تکیه داد و گفت: هوممممم
صدای خمارش باعث شد ییبو فکر کنه قلب بیمارش یه ضربان رو جا انداخت
توی دلش سر خودش داد زد
" اروم باش احمق "
نفس عمیقی کشید تا از لرزش صداش جلوگیری کنه
ییبو: خدمات اتاق
ژان با شنیدن صدای اشنایی که هر لحظه قلبش برای شنیدنش بیقراری میکرد چشمهاش تا اخرین حد باز شد
خواب از سرش پریده بود و تازه میتونست موقعیتشون رو انالیز کنه
در رو باز کرد و خودش رو کنار کشید
سرفه ای کرد و گفت: بیا تو
ییبو ناخوداگاه لبهاشو جمع کرد
حاضر بود برای شنیدن دوباره اون صدای خمار میلیون ها دلار بده
سری تکان داد و چرخ دستی رو به داخل اتاق هدایت کرد
ژان ناباور به ییبو نگاه کرد
هنوزم نمیتونست باور کنه اون اینجاست
شاید داشت خواب میدید؟
به ارومی عطر ییبو که در حال رد شدن از کنارش بود به ریه کشید
خیلی واقعی تر از یه خواب به نظر می اومد
لبخند عمیقی زد و در رو بست
دست ییبو رو که از کنارش در حال رد شدن بود گرفت و به در کوبیدش
ییبو چشم غره ای به ژان رفت و گفت: چته یهو افسار پاره میکنی؟
ژان بی توجه به ییبو نزدیک رفت و سرش رو روی شونه ییبو گذاشت
نفس داغش رو روی پوست ییبو رها کرد و گفت: چه بلایی سر موهای سبز من اوردی؟
ییبو پوزخند ناباوری زد و گفت: سبزِ تو؟؟؟؟؟ تو کدوم خری هستی اصن؟
ژان بی صدا خندید و خودش رو بیشتر به ییبو چسبوند
انگشتهای دست چپش رو داخل انگشت های همیشه سرد ییبو قفل کرد و نفس عمیق دیگه ای کشید
زبونش رو به نرمی روی پوست گردن ییبو کشید و گفت: آه خدا هیچوقت مزش عوض نمیشه
ییبو بالا رفتن دمای بدنش رو به وضوح حس کرد
همون یه جمله برای سرخ شدن گونه هاش کافی بود
سرش رو به سمت مخالف چرخوند و اب دهانش رو به سختی قورت داد
این دقیقا همون دلیل فاکی بود که از این مرد باید دوری میکرد
هر بار که همو میدیدن کارشون به تخت میرسید و فرداش دوباره همون دشمنای تشنه به خون هم میشدن
دستهاش رو بالا اورد و روی سینه ژان گذاشت
با همه قدرتش ژان رو به عقب هل داد وتهدید امیز گفت: نه!
ژان نگاه پر از لذتش رو بالا اورد و گفت: وقتی کسی رو بیدار میکنی باید وظیفه دوباره خوابوندش رو قبول کنی دارلینگ این یه قانونه
و نگاهی رو به پایین تنه برجستش دوخت
ییبو با ناباوری گفت: وات د فاک؟ تو فقط گردنمو بوسیدی و شق کردی؟
ژان با تخسی گفت: تقصیر خودته که دیر به دیر میای پیشم و بدنم تشنت میشه.....
ییبو با لجبازی حس شیرینی که توی قلبش پیچیده بود رو نادیده گرفت و گفت: به هر حال من نمیتو....
با قرار گرفتن لبهای ژان روی لبهاش ساکت شد
دروغ میگفت... دروغ میگفت که نمیخواد
اگه بیشتر از ژان مشتاق نبود کمتر هم نبود
با نشستن دست ژان روی کمرش بیخیال همه رقابت ها و تنفرش شد و خودش رو به ژان چسبوند
دستهاش رو دور گردن ژان حلقه کرد و با خشونت مشغول بوسیدن شد
ژان لبخندی از بیقراریش زد و دستش رو به سمت زیپ لباسش برد
با نشستن زبون ییبو روی زبونش اه پر از لذتی کشید که بین لبهای ییبو خفه شد
ییبو مکی به زبون ژان زد و عقب کشید
با تردید به پایین تنه ژان که برجستگیش کمی کمتر شده بود نگاه کرد
شوکه گفت: ارضا شدی؟
ژان با تخسی موهایی که روی پیشونیش پخش شده بود رو کنار زد و گفت: توام اگه از اخرین رابطت 7 ماه گذشته باشه با رسیدن به چیزی که ماه ها منتظرش بودی مثل من میشدی
ییبو کمی فکر کرد
اخرین باری که ژان رو دیده بود 7 ماه پیش توی لندن بود
با فکر به اینکه ژان توی این هفت ماه با هیچکس نبوده تکون خوردن چیزی توی پایین تنش رو حس کرد
میدونست به محض اینه از این در خارج بشه ژان میشه همون شیائو ژان عوضی ای که رقیبشه پس سعی کرد با دقت تک تک لحظات رو توی ذهنش ثبت کنه
شاید مجبور میشد تا ماه ها یا حتی سالها با این خاطره زندگی کنه
ژان رو به سمت تخت هل داد و گفت: زیادی حرف میزنی
ژان نیشخندی زد و دستش رو به سمت زیپ لباس فرم ییبو برد
ییبو لبهاشو بهم فشرد و نگاهش رو به سمت دیگه ای دوخت
ژان بی صدا خندید و فرم ییبو رو در اورد
لباس خاکستری رنگ رو روی زمین رها کرد و دستش رو به سمت تخت کشید
ییبو رو روی تخت هل داد و روش خیمه زد
روی پایین تنش نشست و تیشرتش رو در اورد
دستش رو به سمت کلاه گیس ییبو برد و کلاه گیس رو در اورد
ییبو با چشم های خمار نگاهی به ژان کرد و گفت: زود باش
ژان چهره متفکری به خود گرفت و گفت: چیکار کنم؟
ییبو با ناله اسمشو صدا زد
ییبو: ژااااااان
پایین تنش سفت شده بود اذیتش میکرد
ژان گونشو نوازش کرد و گفت: باشه پسر خوبم
خم شد و لبهاشو روی گردن ییبو گذاشت
بارها تلاش کرده بود با کسی جز صاحب این بدن بخوابه اما هیچ اتفاقی برای پایین تنش نمی افتاد اما به محض یه لمس ساده توسط این مرد میتونست به اوج برسه
با حرص مکی به گردنش زد
با سوزشی که پشتش حس کرد
گاز محکمی از گردنش گرفت که صدای داد ارومش فضای اتاق رو پر کرد
ییبو: اشغال عوضی
ژان بدون اینکه سرش رو بالا بیاره دستش رو به سمت شلوار ییبو برد و هومی گفت
ییبو اهی کشید و کمی کمرش رو از تخت فاصله داد تا ژان راحت تر شلوارش رو از پاش دربیاره
ژان شلوار ییبو رو به جای نامعلمومی پرت کرد و دستش رو روی عضو برجسته ییبو کشید
ییبو هیسی کشید و توی خودش جمع شد
ژان اخرین بوسه اش رو روی گردن ییبو کاشت و ازش جدا شد
پایین تر رفت و بوسه ای کمی بالا تر از التش نشوند که صدای نفس عمیق ییبو گوشش رو پر کرد
دستش رو دور الت ییبو حلقه کرد و گفت: قراره حسابی درد بکشی مستر وانگ چون نه لوب دارم و نه کاندوم
خنده مصنوعی کرد و گفت: باید مواظب باشم حامله نشی
ییبو که توی حالش خورده بود نیم خیز شد و گفت: به جای این کسشرا اون الت لعنتیتو بکن توم
ژان چشمهاشو بست و با لذت به صدای ییبو گوش داد
صد برابر قیمت اون الماس لعنتی حاضر بود برای شنیدن همیشه صدای ییبو بده اما حرفه و شغلشون ایجاب کرده بود که حتی اگه تمام پول های زمین رو هم به پای ییبو میریخت هیچ فایده ای نداشت چون اونها رقیب بودن و هیچ چیز نمیتونست این رو تغییر بده
ییبو دهنشو برای اعتراض باز کرد اما با حرکتی که ژان کرد حرفش توی دهنش ماسید
ییبو: میخو...
لبهای صورتی و نرم ژان دور الت تحریک شدش حس بهشت رو بهش میداد
ژان حجم بیشتری از الت ییبو رو بلعید و ییبو رو به جایی فراتر از بهشت برد
یکی از دست هاشو به سمت سر ژان برد و انگشتاشو توی موهاش فرو کرد
سر ژان رو بیشتر به التش فشرد که ژان عقی زد و دستش رو روی دست ییبو گذاشت و فشار رو کمتر کرد
ییبو نق زد: لیسش بزن
چشم های ژان خندیدن و بعد زبونش الت ییبو رو لمس کرد
ییبو هیسی ازلذت کشید و به رو تختی چنگ زد
ژان چنگی به کمر ییبو زد و سرعتش رو بیشتر کرد
ییبو با حس حجوم چیزی به سر التش به ژان هشدار داد: من ...آه ... من فکنم ... نزدیکم
ژان به سرعت سرش رو عقب کشید که لبهاش با صدای بلندی از الت ییبو جدا شد
دستش رو جایگزین دهانش کرد و مشغول پمپ کردنش شد
ییبو اه عمیقی کشید و روی دست های ژان خالی شد
ژان با چندش به مایعی که دستش رو پر کرده بود نگاه کرد و گفت: خب فکنم از این بتونیم به جای لوب استفاده کنیم
ییبو نگاهی به پایین تنه ژان که دوباره تحریک شده بود انداخت و با لذت خودش رو به دستهای ژان سپرد
ژان با احتیاط سوراخ ییبو رو با انگشتش ماساژ داد و کمی از انگشتش رو به داخل فرستاد
به هیچ وجه دوست نداشت به مرد رو به روش درد بده
ییبو غرید: فاک یو شیائو ژان باکره که نیستم انقدر اروم پیش میری
ژان بی صدا خندید و انگشتهاشو اضافه کرد
ییبو پاهاشو بیشتر از هم فاصله داد و سوراخ نبض دارشو به نمایش گذاشت
ژان با دیدن اون صحنه اب دهنش رو به سختی قورت داد و به سرعت شلوار خودش رو هم به جمع لباس های روی زمین اضافه کرد
بین پاهای ییبو نشست و التش رو تنظیم کرد
فشار ارومی وارد کرد که به خاطر مایع لغزنده ای که دور تا دور سوراخش رو پر کرده بود کمی بیشتر از چیزی که میخواست التش وارد ییبو بشه ، شد
ییبو لبش رو گزید تا فحش هایی که ردیف کرده بود رو به زبون نیاره
ژان خم شد و بوسه ای روی سینه چپش نشوند و گفت: متاسفم
ییبو موهای روی پیشونیش رو به عقب فرستاد و با تخسی گفت: درد ... آخ ... درد نداره
ژان سری به معنای تاسف تکون داد و گفت: تخس!
با حرکتی که به کمرش داد همه التش داخل ییبو جا گرفت
ییبو به بازوی ژان چنگ زد و ناله بلندی کرد
ژان مکثی کوتاهی کرد و ضربات عمیقش رو شروع کرد
با هر ضربه ای که داخل ییبو میزد بدن ییبو تکون میخورد و ناله هاش بلند میشد
ژان دستش رو کنار سر ییبو روی تخت گذاشت و ضربه محکمی به پروستات ییبو زد
ییبو فریاد ارومی از درد و لذت کشید و فحش داد
ییبو: اخ ... دیک هد
ژان بی توجه خم شد و با لبهاش ییبو رو ساکت کرد
با حس نزدیک شدن به اوج حرکاتش رو سریعتر کرد
ییبو نفس حبس شدش رو ازاد کرد و گفت: م... من ..دوباره دارم میام
ژان لبخندی زد و گفت: آه ... منم ...
هنوز جملش تموم نشده بود که ییبو مایع داغی رو داخلش حس کرد و همزمان خودش هم ارضا شد
ژان خودش رو بدون توجه به کثیف بودن بدن هاشون ، روی بدن برهنه ییبو انداخت و روش دراز کشید
ییبو بی حال نالید: پاشو سنگینی
ژان بی صدا خندید و خودش رو از روی ییبو کنار کشید
روی تخت کنار ییبو دراز کشید و بوسه ای روی شقیقش زد
ییبو از لای پلک هاش نگاهی به ساعت انداخت
نزدیک ظهر بود و تقریبا همه کاراش مونده بود
ژان که نگاه درمونده اش رو به ساعت دید لبخندی زد و گفت: نگران نباش به یانگزی میگم من نگهت داشتم
با اومدن اسم یانگزی پوزخندی زد و گفت: به خاطر دوست دخترت اومدی اینجا؟
ژان با ارامش توضیح داد: من فقط برای کنفرانس معماری اومدم اینجا
مکثی کرد و گفت: من غیر از دزدی کارای دیگه هم دارم
ییبو پوزخندش رو خورد و گفت: اوهومممممممم
ژان با زرنگی پرسید: خودت چی؟ اینجا چیکار میکنی؟
ییبو با بیخیالی گفت: میدونی که مشروبایی که من درست میکنم تکه
ژان سری تکان داد و گفت: پس باید امشب ازم با مشروبای معرکت پذیرایی کنی
ییبو به سختی خواست بلند شه که ژان دستش رو روی شونه اش گذاشت و اون رو مجبور کرد دوباره روی تخت دراز بکشه
ژان: همینجا بخواب ... خسته ای و ضعف داری اینطوری نمیتونی کار کنی
ییبو که انگار منتظر همین جمله بود چشم هاش رو بست و اجازه داد بدن کوفته اش کمی استراحت کنه
میدونست ییبو باورش نشده ولی نمیتونست به این زودی وا بده که اینجا چیکار داره
اگه حتی یه درصد ییبو از وجود الماس خبر نداشت نباید چیزی بروز میداد
سرش رو کمی خم کرد و بوسه ای روی چشم های بسته ییبو نشوند و گفت: خوب بخوابی صاحب رویاهام
*
با قفل شدن انگشت های یانگزی بین انگشتهاش به سختی جلوی خودش رو گرفت تا دستش رو عقب نکشه
هر چی بیشتر میگذشت بیشتر از رفتار ها و حرکات یانگزی بدش میومد
نه اینکه یانگزی کار بدی کرده باشه اما اون قلبش جای دیگه ای بود و این لمس ها براش عذاب اور بود
نگاه کلافه ای به یانگزی کرد و گفت: دستمال داری؟
یانگزی دستش رو از دست ژان بیرون کشید و مشغول گشتن توی کیفش شد
ژان راضی از دور شدن یانگزی به دیواره اسانسور تکیه داد و به تیپش خیره شد
یه پیراهن ساده سفید و شلوار جین مشکی پوشیده بود
نمیخواست تجملاتی به نظر برسه
یانگزی بالاخره سرش رو از داخل کیفش بالا اورد و گفت: دستمال ندارم
ژان سری تکون داد و گفت: عیبی نداره
یانگزی با پرویی پرسید: برای چی میخواستی؟
ژان لبخند تصنعی زد و گفت: وقتی استرس دارم کف دستام عرق میکنه برای اون میخواستم
یانگزی سری تکون داد و به طبیعت از ژان به دیواره اسانسور تکیه داد
با دیدن کبودی روی دست ژان با تعجب پرسید: اون چیه؟
ژان رد نگاهش رو دنبال کرد تا به کبودی که روی ساعدش بود رسید
خودش رو به خاطر تا زدن استین هاش لعنت کرد و گفت: اه اون صبح حواسم نبود دستم خورد به لبه تخت
یانگزی باشه ای گفت و بالاخره ساکت شد
ژان نگاهی به کبودی دستش کرد
قبل از اینکه برای قرار با یانگزی به اینجا بیاد گردن ییبو رو حسابی کبود کرده بود و ییبو هم در عوض گاز محکمی از ساعدش گرفته بود که نتیجش کبودی بنفش رنگی بود که روی ساعدش به جا مونده بود
زیر لب زمزمه کرد: پسره وحشی! اگه فقط گیرت بیارم....
با ایستادن اسانسور دست از حرف زدن با خودش برداشت و همگام با یانگزی به سمت اتاق لی جائه رفت
با وجود هکری مثل ییبو مطمئن بود الان تمام دوربین های برج در اختیارشه و باید خیلی محتاط تر از قبل عمل میکرد
با یاد اوری ییبو گفت: راستی اون پسری که اون روز توی بار کمکش کردم امروز اومده بود برای تشکر و من ازش خواستم برام یه نوشیدنی درست کنه برای همین کارش دیر شد ... میشه با مسئولشون صحبت کنی تنبیهش نکنه؟
یانگزی سری به نشانه تایید تکون داد و گفت: باشه
ژان لبخندی زد و پشت در قهوه ای رنگ ایستاد
با دیدن تابلوی مدیریت نفس عمیقی کشید
دستش رو برای در زدن به سمت در برد که یانگزی مانع شد
نگاهش رو به انگشتهای ظریف یانگزی که دور مچش حلقه شده بود زوم شد
نگاهش رو با مکث کوتاهی بالا اورد و به یانگزی دوخت
یانگزی با قدمی که برداشت فاصله کم بینشون رو پر کرد
با لحن ارومی زمزمه کرد: استرس داری؟
ژان سرشو به نشونه منفی تکون داد و با قدمی که به عقب برداشت سعی کرد فاصله بینشون رو بیشتر کنه
یانگزی دوباره قدمی به جلو گذاشت و گفت: واو شیائو ژان تو اولین مردی هستی که مقابل من مقاومت میکنی
ژان نفس عصبیش رو روی صورت یانگزی تخلیه کرد و گفت: نمیخوام پدرت فکر کنه دارم به وسیله تو این پروژه رو میگیرم
یانگزی بوسه ای روی خط فکش نشوند و گفت: مطمئن باش همچین فکری نمیکنه
ژان به ساعت مچیش نگاه کرد و گفت: دیر میشه بریم داخل؟
یانگزی سری تکون داد و بالاخره فاصله گرفت
ژان نفس راحتی کشید و در زد
اگه ییبو از داخل دوربین این صحنه ها رو میدید جنگ جهانی به پا میشد
اون پسر خیلی حسود و خودخواه بود
با صدای لی جائه که اجازه ورود داد لبخندی زد و در رو باز کرد
بعد یه احوال پرسی گرم ، بالافاصله سر اصل مطلب رفت
ژان: در رابطه با مصالح و جزئیات بیشتر برج من یه فایل اماده کردم که توی فلشمه
لی جائه مشتاق گفت: البته خوشحال میشم
ژان خم شد و از داخل کیف لبتاب فلش رو به همراه دفترچه و خودکار بیرون کشید
فلش رو به سمت لی جائه گرفت و گفت: فیلمی که اماده کردم یه نمونه سه بعدی از فضای داخل و بیرون برجه که با مکس (نرم افزار نقشه کشی تری دی مکس) انجام دادم به همراه یه سری توضیحات .... هر جا که مشکلی داشت یادداشت میکنم تا همه چیز طبق خواسته شما باشه
لی جائه سری تکون داد و فلش رو به لب تابش وصل کرد
ژان دکمه مخصوص بالای خودکار رو لمس کرد و منتظر موقعیت مناسب شد تا سوالش رو بپرسه
لی جائه با دقت به صفحه لبتاب زل زده بود و مشغول بررسی طرح پیشنهادی بود
یانگزی رو به روش نشسته بود و بیخیال مشغول بازی با گوشیش بود
لی جائه قسمتی از فیلم رو نگه داشت و گفت: مصالحی که اینجا گفتی خیلی اقتصادی و مناسبن مخصوصا دیوار سبزی (دیوار سبز دیواریه که از گیاه پوشیده شده باشه) که توی طبقات اداری و لابی قراره استفاده بشه
ژان لبخندی زد و تایید کرد: توی اسمون خراش ها زیاد به گیاهان بها داده نمیشه و کمتر ازشون استفاده میشه اما گیاها باعث میشن مشتری و کارکنا بیشتر جذب بشن و به ارامش بخش بودن فضا هم کمک میکنه
لی جائه سری تکون داد و دوباره فیلم رو پلی کرد
ژان خودکار و دفترچش رو توی کیفش برگردوند و به مبل تکیه داد
ماموریتش با موفقیت انجام شده بود
حالا فقط باید موقعیتِ رسیدن به اون الماس لعنتی رو جور میکرد
با یاد اوری موجود مزاحم کوچولوی حسودی به اسم وانگ ییبو دوباره توی فکر فرو رفت
نه باید اونقدر عجله میکرد که ییبو بهش شک کنه و نه اونقدر لفتش میداد که الماس به جای دیگه ای منتقل باشه
تازه باید با خریدار هم همانگ میکرد و راهی برای دست به سر کردن یانگزی پیدا میکرد
با صدای لی جائه به خودش اومد
لی جائه: اقای فنگ من تصمیمم رو گرفتم
ژان با کنجکاوی به لی جائه خیره شد
لی جائه: میتونیم به طور رسمی همکاریمون رو شروع کنیم
ژان لبخند ناباوری زد
باورش نمیشد لی جائه طرحش رو قبول کرده باشه
خنده ارومی کرد و بلند شد
با لی جائه دست داد و گفت: مطمئنم پشیمون نمیشین
لی جائه سری تکون داد و گفت: یانگزی شما رو برای یه نوشیدنی به بار همراهی میکنه
ژان سری تکون داد و گفت: شما نمیاین؟
لی جائه روی صندلی چرمش نشست و گفت: من الان یه سری کار دارم شاید یه موقع دیگه
یانگزی با خوشحالی بلند شد
دستش رو دور بازوی ژان حلقه کرد و گفت: بریم؟
ژان سری تکون داد و گفت: حتما
و به همراه یانگزی از اتاق لی جائه خارج شد
یانگزی به محض خروج از اتاق پدرش دستهاشو دور گردن ژان حلقه کرد و گفت: تبریک میگم
ژان لبخندی زد و دستش رو مشت کرد تا بوسه ای که یانگزی روی گونش کاشت رو پاک نکنه
یانگزی گفت: بریم بار؟
ژان سری به نشونه منفی تکون داد و گفت:میشه شب جشن بگیریم من الان خستم
یانگزی لبخند زوری زد و گفت: ا..اها باشه ... پس شب میبینمت
ژان به رفتن یانگزی خیره شد
سکسی که صبح داشت به علاوه استرسی که یه ساعت اخیر تجربه کرده بود همه انرژیش رو گرفته بود
با یاد اوری ییبویی که هنوزم روی تخت توی اتاقش خوابه به سمت اتاقش پرواز کرد

YOU ARE READING
𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒
Fanfiction• خلاصه: دوتا دزد ، دوتا رقیب....دو نفر که دقیقا روی یه چیز دست گذاشتن...الماس ۱۵ میلیون دلاری ویتل باخ! اما ایا واقعا اینجوریه؟؟؟ _______________________________________________________ "زمزمه کرد: بالاخره پیدات کردم ویتل باخ.... ژان : انگار بلد...