اه خفه ای کشید و به در بسته کابین نگاه کرد
تند رفته بود؟؟؟ شاید ...
از حرفایی که زده بود پشیمون بود و ارزو میکرد ژان اونطور که ادعا میکرد بشناستش و بفهمه که اون حرفا رو از ته دل نزد
لگد محکمی به بدنه قایق زد که پای خودش بیشتر درد گرفت
ناخوداگاه خم شد و پاش رو گرفت
اخم غلیظی که روی پشونیش نقش بسته بود کم کم جاش رو با بغض عوض کرد
لبهاش رو به پایین خم شد و اشک به چشم هاش هجوم اورد
بی رمق کف قایق نشست و پاش رو محکم تر گرفت
چه عیبی داشت به بهونه پاش چند قطره اشک بریزه؟
فقط چند قطره تا دل ناارومش کمی اروم بشه
دیگه مهم نبود ژان توی قایقه و ممکنه با دیدنش فک کنه اون یه بچه نق نقوعه ... دیگه هیچی براش مهم نبود
اولین قطره اشکی که از چشمش چکید مصادف شد با باز شدن در کابین
سرش رو پایین انداخت و توی دلش لعنتی به شانسش فرستاد
فقط چند ثانیه طول کشید و بعد صدای نگران ژان توی گوشش پیچید
ژان: هی خوبی؟ صدای چی بود؟
سرش رو بالا اورد و با چشم های اشکیش به ژان خیره شد
همون نگاه کافی بود تا بغضش با صدا بترکه و اشک هاش شدت بیشتری بگیرن
ژان با دیدن شدت گرفتن اشک های ییبو هل شد
حس میکرد حرف بدی زده
با اینکه دوست نداشت به این زودی جلوی ییبو وا بده اما چشم های قرمز شده و لب های صورتی رنگش که به پایین خم شده بود اجازه نمیداد بیشتر از این عقب بایسته
دستش رو دور شونه ییبو حلقه کرد و سرش رو روی شونش گذاشت و سکوت کرد
میترسید حرفی بزنه و دوباره باعث شدت گرفتن اشکای ییبو بشه
ژان فشار ارومی به بازوی ییبو وارد کرد و نگران بهش زل زد
توی این چند دقیقه که به کابین رفته بود چه اتفاقی افتاده بود؟
ییبو بعد از چند دقیقه خودش رو از اغوش ژان بیرون کشید و با صدای ارومی گفت: معذرت میخوام
ژان با گیجی بهش نگاه کرد
این حالت های ییبو رو درک نمیکرد
ژان هم مثل خودش زمزمه کرد: برای چی؟
ییبو به کوله ای کمی اونطرفتر روی صندلی بود اشاره کرد و گفت: الماس اون توعه میتونی برش داری
![](https://img.wattpad.com/cover/317662086-288-k931916.jpg)
YOU ARE READING
𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒
Fanfiction• خلاصه: دوتا دزد ، دوتا رقیب....دو نفر که دقیقا روی یه چیز دست گذاشتن...الماس ۱۵ میلیون دلاری ویتل باخ! اما ایا واقعا اینجوریه؟؟؟ _______________________________________________________ "زمزمه کرد: بالاخره پیدات کردم ویتل باخ.... ژان : انگار بلد...