part 8

91 33 1
                                    

لبخند مصنوعی روی لبش نشوند و گفت:آه من ... خب چیزه ... کار دارم نمیتونم همکارمو دست تنها بزارم
الکساندر نگاهی به یوبین که کنارشون ایستاده بود و با لذت به بحث بینشون گوش میداد کرد
یوبین با دیدن نگاه الکساندر ، خجالتزده لبخندش رو جمع کرد و رو به ییبو گفت: اگه میخوای بری برو من حواسم به اینجا هست
ییبو چشم غره ای به یوبین رفت
دلش میخواست این بشر رو تکیه تکیه کنه!
با اینکه کمک های زیادی بهش کرده بود اما گاهی مثل الان هم یهو گند میزد به همه چی...
از سر ناچاری با الکساندر همراه شد و به پیست رقص رفت
با اینکه به شدت مشتاق بود تا واکنش ژان رو ببینه اما به سختی خودش رو کنترل میکرد تا نگاهش به سمت ژان نچرخه
شاید میترسید بچرخه و ژان رو ببینه که برای انتقام ازش یانگزی رو بغل کرده باشه
الکساندر به نرمی دستش رو دور کمر ییبو حلقه کرد و اون رو به سمت خودش کشید
ییبو به اجبار دستهاشو دور گردن الکساندر حلقه کرد و مشغول تکون خوردن با اهنگ شد
بی اختیار نگاهش توی دریای نگاه الکساندر قفل شد
رنگ و حالت چشمهاش از نظر ییبو خیلی عجیب بود
شبیه گردابی قوی بود که ادم رو داخل خودش میکشید
گردابی که هر چقدر بیشتر برای نجات پیدا کردن توش دست و پا میزنی بیشتر توش غرق میشی
انقدر غرق چشم های عجیب الکساندر شده بود که متوجه نشد کی به کنار استخر رسیدن
خواست اعتراض بکنه و از استخر دور بشه اما قبل از اینکه چیزی بگه تنه محکم شخصی بهشون باعث شد الکساندر تعادلش رو از دست بده و همراه ییبو توی استخر سقوط کنه!
اب به سرعت داخل دهن و بینیش حجوم اورد
به سرعت خودش رو بالا کشید و دستش رو به لبه استخر گرفت
اونقدر شوکه شده بود که قفسه سینش تند تند بالا و پایین میرفت و درکی از موقعیت اطرافش نداشت
با صدای اشنایی که اسمش رو صدا میزد کم کم همه چیز به حالت طبیعی برگشت
به الکساندر که کنارش ایستاده بود و با نگرانی نگاهش میکرد و هر از چند گاهی سوالاتی میپرسید نگاه کرد
میدید الکساندر صحبت میکرد اما اونقدر عصبی بود که نمیتونست تمرکز کنه تا بفهمه چی میگه
چرخید و به مردی که بالای استخر ایستاده بود و با چشم هایی که اتیش ازشون میبارید نگاه کرد
در آنی عصبانیت جاش رو به نیشخندی لذت بخش داد
دیدن ژان که با اخم های درهم و دست های مشت شده از بالا بهش خیره شده بود براش لذت بخش بود
حرص ... خشم ... حسادت ... همه رو میتونست به طور واضح داخل چشم های ژان ببینه
حدس اینکه کی بهشون تنه زده بود سخت نبود
ژان روی دو زانو نشست و گفت: خوبین؟ ببخشید حواسم نبود...
الکساندر خودش رو بالا کشید و روی لبه استخر نشست
نگاه بدی به ژان انداخت و گفت: شک دارم ...
ژان بدون اینکه نگاهش رو از ییبو بگیره سری تکون داد و گفت: مهم نیست ... خوبی؟
مخاطبش ییبو بود
ییبو سری تکون داد و به سمت الکساندر رفت
ییبو: خوبم ... مشکلی نیست!!
دستش رو به سمت الکساندر دراز کرد تا کمکش کنه
از این بازی داشت نهایت لذت رو میبرد و حالا حالاها قصد تموم کردنش رو نداشت
الکساندر دستش رو گرفت و با یه حرکت ییبو رو بالا کشید
ژان نگاه سنگین دیگه ای به ییبو کرد و بی حرف از اونها دور شد
اگه میتونست میپرید توی استخر و اون پسر اروپایی رو خفه میکرد
کلافه به جای قبلیش برگشت و گوشیش رو بیرون کشید
فقط یه لحظه حواسش پرت شد و بعدش یانگزی غیبش زد
غرید: دختره احمق منو کشونده اینجا که خودش بره دنبال عشق و حال ....
پیام بلند بالایی برای یانگزی نوشت و سندش کرد
دیگه نمیتونست این دختره احمق رو تحمل کنه!
همش تقصیر اون بود که ییبو با اون پسره الکساندر میپرید
فحشی زیر لبی به یانگزی داد و برنامه فرداش رو مرور کرد
دیگه حاضرنبود اینجا بمونه!
حالا که همه چی اماده بود دیگه نیاز نبود به خاطر ییبو هی برنامه اش رو به تعویق بندازه
به محض اینکه الماس رو میدزدید به لندن برمیگشت
هوفی کشید و به پشتی صندلی تکیه کرد
برای جلوگیری از دیدن اون صحنه های مزخرف که فقط روی اعصابش میرفت چشم هاشو بست و حتی برنگشت تا نیم نگاهی به استخر و جایی که میدونست ییبو ایستاده ، بکنه
حوله رو از دست یوبین گرفت و تشکر ارومی کرد
الکساندر نگاهی به ییبو کرد و گفت: به نظر میومد همو میشناسین
ییبو شونه ای بالا انداخت و گفت: درسته!
الکساندر ابرویی بالا انداخت و گفت: روت کراش داره...
ییبو نیشخندی زد و گفت: شاید...
الکساندر خندید و گفت: خیلی شخصیت جالبی داری! ازت خوشم میاد
ییبو چشمکی زد و گفت: توام چشمای قشنگی داری
الکساندر بلند خندید و گفت: فک نکنم بتونم مختو بزنم
ییبو خبیث خندید و گفت:من استریتم
الکساندر دستش رو روی باسن گرد ییبو گذاشت و گفت: عمرا..!
ییبو سریع خودش رو کنار کشید و گفت: هی دستمالیم نکن
الکساندر گوشی سوخته اش رو از جیبش بیرون کشید و گفت:آه گوشیم سوخته وگرنه حتما شمارتو میگرفتم
ییبو حوله رو روی موهاش کشید و گفت: مگه برای سمینار اینجا نیستی؟
الکساندر سری تکون داد و گفت: هستم ...
ییبو با پرویی گفت: اسم شرکتتو بگو اگه اومدم اونجا میام پیشت
الکساندر با لبخند سری تکون داد و گفت: ولی شرکت ما لندنه ها!
چشم های ییبو برق زد
ییبو: پس اون پسری که الان ما رو انداخت توی اب میشناسی
الکساند سری تکون داد و گفت: اره فنگ کای...پروژشون عالی بود!
ییبو با افتخار سری تکون داد و گفت: اون بینظیره
الکساندر چشم هاشو ریز کرد و گفت: دوست پسرته؟
سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: نه ....
و با صدای ارومتری ادامه داد: هنوز!!!
الکساندر دستی به لباس های خیسش کشید و گفت: آه من برمیگردم هتل لباسامو عوض کنم
ییبو سری تکون داد و گفت: باشه منم برم یه فکری برای لباسام بردارم برگردم سر کارم
الکساندر سری تکون داد و به سمت در ورودی رفت
هنوز چند قدمی از ییبو دور نشده بود که به سمتش چرخید و گفت: راستی اسم شرکتمون (...) اگه اومدی لندن خوشحال میشم ببینمت
با لبخند به مسیر رفتن الکساندر خیره شده بود
پسر بدی به نظر نمیومد
اگه قرار نبود دوست پسرش باشه بدش نمیومد حداقل باهم دوست باشن
صدای یوبین افکارش رو پاره کرد
یوبین: قصد نداری بیای کمک؟
ییبو به سرعت از جاش بلند شد و گفت: چرا چرا الان میام فقط یه لحظه تا سرویس برم میام
یوبین سری تکون داد و گفت: فقط سریع!
از جا بلند شد و با قدم های بلند به سمت سرویس رفت
لحظه اخر نیم نگاهی به ژان که به نظر میومد خوابش برده انداخت و وارد سرویس شد
بالاخره تونسته بود یکم از حرصی که هر بار بعد از دیدن ژان و یانگزی باهم توی قلبش حس میکرد رو تلافی کنه و از این بابت هیچ پشیمونی نداشت
با شنیدن صدای ناله ارومی توی فضای ساکت سرویس ناخوداگاه گوش هاش تیز شد
صدا اونقدری ضعیف بود که لحظه ای به گوش هاش شک کرد اما با صدای ناله ای که کمی بلند تر از قبلی توی فضا پخش شد مطمئن شد
ناخوداگاه صدای ضعیف رو دنبال کرد
صدا از پنجره باز یکی از دستشویی ها میومد
پاش رو روی کاسه توالت گذاشت و خودش رو بالا کشید
با احتیاط سرش رو بالا برد و از لای پنجره نیمه باز به منبع صدا خیره شد
پسر قد بلند جلوی دیدش رو گرفته بود و تقریبا هیچی جز یه باسن برهنه که متعلق به پسر بود نمیدید
خواست قبل از اینکه متوجهش بشن عقب بکشه که با صدای دختر سرجاش میخکوب شد
_:آه تند تر
شک نداشت این صدا ، صدای یانگزیه
به سرعت گوشیش رو بیرون کشید و منتظر شد تا یه صحنه خوب برای عکس گرفتن گیرش بیاد
پسر ثانیه ای برای عوض کردن پوزشین عقب کشید و همون چند ثانیه برای ییبو کافی بود تا عکس مورد نظرش رو بگیره
عکسی که صورت یانگزی توش کاملا واضح و خیانتش اشکار باشه!
از روی کاسه توالت پایین اومد و بی سر و صدا دستشویی رو ترک کرد
دیگه حتی لباس های خیسش هم براش مهم نبود فقط میخواست شاهکارش رو به ژان نشون بده
میدونست ژان به یانگزی اهمیت نمیده اما باز هم از خراب کردن اون دختر جلوی ژان لذت میبرد
قدم هاش رو سریع تر کرد اما با ایستادن شخصی جلوش مجبور شد متوقف بشه
بدون اینکه حتی نیم نگاهی به شخصی که جلوش رو گرفته بود بکنه سعی کرد از سمت چپش عبور کنه که دستش توسط دست های قدرتمندی گرفته شد
بالاخره نگاه خیرش رو از ژان گرفت و به یوبینِ عصبانی دوخت
قبل از اینکه یوبین چیزی بگه گفت: بگو توی دستشویی مچ کیو گرفتم؟
یوبین که با سوال ییبو به کل عصبانیتش رو فراموش کرده بود گفت: کیو؟
ییبو با هیجان گفت: یانگزی
یوبین با چشم های گرد شده به ییبو که لحظه ای اروم و قرار نداشت خیره شد
ییبو از غفلت یوبین استفاده کرد و سرع از کنارش رد شد
یوبین که تازه به خودش اومده بود چرخید و داد زد: شیائو ییبو اگه تا ده دقیقه دیگه برنگردی سرکارت گزارشتو میدم
ییبو بی اهمیت دستش رو به معنای باشه تکون داد و راهش رو ادامه داد
اخرین چیزی که براش مهم بود این بود که این شغل رو حفظ کنه
امشب اخر شب کارش رو میکرد و دیگه فردا حتی نیاز نداشت توی این کشور بمونه
جلوی ژان ایستاد و صداش کرد
ییبو: ژان؟
ژان چینی به بینیش داد اما چشم هاشو باز نکرد
ییبو کنار صندلی نشست و به ژان خیره شد
باورش سخت بود که توی اون شلوغی و صدای بلند اهنگ تونسته بود بخوابه
انگشت اشاره اش رو نوازش وار روی گونه ژان کشید
لبهای نیمه بازش به ییبو چشمکی میزد و وسوسه اش میکرد تا کامی ازشون بگیره اما با فکری که توی سرش جرقه زد از جا بلند شد
به ارومی دست توی جیب ژان کرد و جیب هاشو خالی کرد
گوشی خودش به همراه وسایل دیگه رو روی میز کنار صندلی گذاشت
شانس اورده بود که گوشیش ضد اب بود و موقعی که ژان توی اب شوتشون کرده بود مثل گوشی الکساندر نسوخته بود
به سختی صندلی رو تا لبه استخر کشید
بی توجه به نگاه های خیره ای که روش زوم شده بود پشت صندلی ایستاد و صندلی رو به سمت استخر کج کرد
فقط چند ثانیه طول کشید و بعد ژان به شدت توی استخر پرت شد
لبهاشو بهم فشرد تا خنده اش رو کنترل کنه
ژان به شدت توی اب دست و پا میزد و کاملا معلوم بود از شدت شوک نمیدونه چیکار کنه
بعد از چند ثانیه بالاخره ژان تونست خودش رو ثابت نگهداره
دستی به صورتش کشید و موهای خیسش رو بالا فرستاد
نگاه سردرگمش رو چرخوند تا باعث و بانی این اتفاق رو پیدا کنه و وقتی ییبو رو دید که دلش رو گرفته بود و میخندید اصلا تعجب نکرد
تقریبا انتظارش رو داشت
خودش رو به سمت لبه استخر کشید و گفت: شیائو ییبو
ییبو میون خنده هاش "جانمی" گفت
ژان با لذت به خنده های از ته دل ییبو خیره شد
حتی براش مهم نبود لباس های مارکش خیس شدن و باید تا هتل با همین لباس های خیس بره تنها چیزی که اهمیت داشت پسر خندون رو به روش بود
دروغ نبود اگه میگفت زیبا تری لبخندی که به چشم دیده تعلق به این پسره
لبخندی که نفهیده بود کی روی لبهاش شکل گرفته رو خورد و اخمی روی پیشونیش نشوند
با لحن جدی گفت: بسه دیگه
ییبو بالاخره صاف ایستاد و گفت: اینم تلافی این که شوتم کردی تو استخر
ژان دستش رو به سمت ییبو دراز کرد
ژان:کمکم کن بیام بالا
ییبو با تردید به ژان خیره شد
ژان نگاه پوکری به ییبو کرد و گفت:تو که خیسی از چی میترسی؟
ییبو چند ثانیه با شنیدن منطق ژان به فکر فرو رفت
حق با اون بود ... اون که دیگه خیس شده بود چه اهمیتی داشت دوباره هم خیس بشه؟
دستش رو داخل دست ژان گذاشت و اجازه داد ژان اون رو به داخل استخر بکشه
قبل از اینکه حرکتی بکنه ژان اون رو به لبه استخر چسبوند و کنار گوشش زمزمه کرد: انتقام اره؟
ییبو سرش رو به نشونه مثبت بالا و پایین کرد
ژان گازی از گوشش گرفت و گفت: منم میخوام ازت انتقام بگیرم اما به سبک خودم
ییبو دست هاش رو روی سینه ژان گذاشت و اون رو به عقب هل داد
ییبو: صبر کن قبلش برات یه سوپرایز دارم
ژان بی اهمیت دوباره جلو رفت و گفت: بزار برای بعد الان کارای مهم تری داریم ...
ییبو خواست چیزی بگه که لبهاش با لبهای ژان قفل شد
در کسری از ثانیه یانگزی و عکسی که گرفته بود رو به فراموشی سپرد و اجازه داد ژان هر کاری دوست داره بکنه!
*
یوبین نگاهش رو دور تا دور استخر چرخوند تا ییبو رو پیدا کنه
اخرین بار اون رو کنار صندلی کای(ژان) دیده بود
برای لحظه ای نگاهش روی دو مردی که داخل استخر در حال بوسیدن هم بودن ثابت شد
شک نداشت یکی از اون دو نفر ییبوعه و نفر دوم کی میتونست باشه جز کای؟
سری تکون داد و گفت: از اولشم میدونستم امشب باید دست تنها همه کارا رو بکنم

𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒Where stories live. Discover now