part 4

111 40 2
                                    

یانگزی با سر درد شدیدی چشمهاشو باز کرد
هیچ چیز از شب قبل به یاد نمی اورد اخرین چیزی که یادش بود این بود که توی بار تا جایی که جا داشت از اون مشروب هایی که پسرک مو مشکی براش اورده بود خورده بود
دستشو روی سرش گذاشت و ناله ارومی کرد 
روی تخت نشست و نگاهشو دور تا دور اتاق چرخوند
توی یکی از اتاق های هتل بود
پوفی کشید و به ساعت نگاه کرد ساعت 9 رو نشون میداد
از روی تخت بلند شد که ژان با کاپ قهوه سمتش اومد
یانگزی نگاهی به لباس های راحتی ژان کرد
پس اینجا اتاق اون بود؟ 
با دستش قهوه رو پس زد که کاپ کف اتاق افتاد و شکست
محتوای کاپ موزاییک های سفید رنگ رو کثیف کرد
ژان با اخم اما با تن صدای پایین گفت:هی چیکار کردی؟
یانگزی با مهارت کمی که داشت دست ژان رو گرفت و پیچوند و پشت کمرش نگه داشت
یانگزی: بگو قصدت از آوردن من اینجا چی بوده
ژان میتونست خیلی راحت خودشو از اون حالت نجات بده یا اصلا اجازه نده اینکارو بکنه اما در عوض شروع به داد زدن کرد
امروز باید نقش ی پسر خوب و ساده رو اجرا میکرد
ژان برای تظاهر به رهایی، کمی وول خورد و گفت: اخ ولم کن دیشب خیلی مست شدی و نمیدونستم اتاقت کدومه آوردمت اتاق خودم ... در شان من نبود که بزارم یه خانوم مست توی بار تنها بمونه 
و به سختی پوزخندش رو خورد
یانگزی اخم کرد و فشار بیشتری به دست ژان آورد
یانگزی:یعنی نمیدونی من کی ام
ژان کمی وول خورد
ژان: یانگزی ... اسمتو دیشب گفتی بهم ولم کن
ژان با کمی تردید ادامه داد
ژان: من برای کنفرانس اینجام و تا یه ساعت دیگه باید اونجا باشم تا بتونم به کنفرانس برسم...
یانگزی خندید و دستشو رها کرد
انگار شکش به اون مرد بیخود بود
یانگزی با غرور پرسید: تو میدونی من کی ام؟
ژان در حالی که دستشو ماساژ میداد با اخم محوی بهش زل زد
ژان چشم های خندونش رو به مچ دستهای مثلا دردمندش دوخت و پرسید: کی؟
یانگزی قری به گردنش داد و گفت: دختر صاحب اینجا ... همون کسی که اومدی تا توی کنفرانسش شرکت کنی 
ژان با شنیدنش قیافه شوکه و ترسیده ای به خودش گرفت
ژان: اوه عجب افتخاری که دیشب توی اون بار شلوغ شما رو ملاقات کردم !!
یانگزی لبخند زد و چونه ژان رو گرفت و تو قیافه اش دقیق شد و لباشو کوتاه بوسید
یانگزی: بهتره برای کنفرانس اماده شی پدرم از ادمایی که سر موقع نمیرسن به شدت متنفره
*
با شنیدن اسمش از روی صندلیش بلند شد
نفس عمیقی کشید و لبخندی روی لبش نشوند
این لبخندها و خونسردی ذاتی که داشت همیشه برگ برندش بود
همونطوری که از پله های سن بالا میرفت دستی به کتش کشید و از مرتب بودن سر و وضعش اطمینان حاصل کرد
نگاهش رو به افراد حاضرتوی سالن دوخت
تقریبا همه صندلی ها پر بودن
تعظیم کوتاهی کرد و گفت: فنگ کای هستم از شرکت (...)
مکثی کرد و بدون معطلی شروع به توضیح کرد
ژان: شرکت ما برای طرح اولیه یه برج کاملا هوشمند رو در نظر داره
مکثی کرد و کلمه ها رو توی ذهنش ردیف کرد: برج جین مائو یکی از مجهز ترین برج ها محسوب میشه اما برجی که شرکت ما در نظر داره از نظر طبقات و متراژ زمین به فضای بیشتری نیاز داره همچنین نمای برج یکی از مهم ترین پارامترها برای ماست
نگاهی به عکس برجی که خودش طراحی کرده بود و روی پروژکتور نمایش داده میشد ، کرد و گفت: من دوست داشتم روی نمای برج نمایشگرهایی نصب بشه که ازش برای تبلیغات و جذب مشتری ها استفاده بشه که این نظریه از طرف شرکت رد شد و تصمیم گرفته شد تا برای اینکه نور بیشتری داخل فضای برج داشته باشیم سرتاسر شیشه باشه
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: همونطور که گفتم تمرکز اصلی ما روی نما و جذب مشتری و یه برج کاملا هوشمند و مکانیزه است ولی نکته دیگه ای که توی طراحی شرکت ما وجود داره اینه که ما یه برج ساده با طبقات زیاد نمیخوایم طراحی شکل برج هم برای ما از اهمیت زیادی برخورد داره و ترجیح میدیم از اشکال ساده مربع یا مستطیل برای برج استفاده نکنیم
نگاهی به یانگزی که توی قاب در ایستاده بود و بهش خیره بود کرد
در حالی که روی سن قدم میزد ادامه داد: برجی که ما طراحی کردیم داری 113 طبقه برای هتل  و 30 طبقه اداری و 30 طبقه تفریحیه که غیر از کلاب و بار و رستوران و مرکز خرید شامل یه روف گاردن ( روف گاردن به طراحی پشت بام گفته میشه) میشه که ما برای این روف گاردن یه استخر و فضای ابی رو درنظر گرفتیم  البته و 7 طبقه پارکینگ که جز طبقه های منفی ( یعنی زیر زمین هستن ) محسوب میشن از برنامه های شرکت ماست
لبخندی رو که در طول تمام صحبت هاش داشت پر رنگ تر کرد و بعد از تعظیم کوتاهی گفت: اگه کسی سوالی داره در خدمتم
صدای برخورد پاشنه های کفش یانگزی توی فضای ساکت سالن طنین انداخت و بالافاصله صدای خودش اومد: من یه سوال دارم
ژان متحرمانه گفت: البته! بپرسید!
یانگزی ادامه داد: اگه بخوایم فضای ابی روی پشت بوم داشته باشیم فشار زیادی به سقف میاد و هر لحظه امکان سقوط وجود داره
ژان خنده کوتاهی کرد و گفت: بله این اتفاق در صورتی میوفته که همه فشار پارک ابی روی یک نقطه از سقف متمرکز باشه ولی اگه فشار روی سقف پخش بشه و به ستون های اصلی منتقل بشه و ستونها فشار رو به زمین وارد کنن به عنوان بار مرده ساختمان ، هیچ مشکلی پیش نمیاد البته که استفاده از مصالح درست توی این بخش از اهمیت بالایی برخورداره
( ن* این بخش یه مقدار تخصصیه اگه سوالی براتون پیش اومد پیوی در خدمتم )
یانگزی ابرویی بالا انداخت و کنار لی جائه ایستاد
ژان عینکش رو با انگشت اشاره اش کمی بالا فرستاد و نگاهی به جمعیت که در سکوت بهش خیره شده بودن انداخت
ژان: ممنون از وقتی که در اختیارم گذاشتین
اخرین لبخندش رو زد و به طرف پله های سن رفت
تقریبا مطمئن بود طرحش از بین همه طرح هایی که تا الان توسط شرکت های مختلف معماری ارائه شده بود با اختلاف بهتره
با یاد اوری طرح ابتدایی که فنگ کای میخواست توی کنفرانس به این مهمی ارائه بده لبخندش تبدیل به پوزخند شد
با یاد اوری دیدار کوتاهش با فنگ کای لبخند کمرنگی زد
_فلش بک _
سطل اب رو روی مرد بیهوش خالی کرد
به چهره شوکه و ترسیده مرد لبخندی زد
کیف پول مرد رو باز کرد و کارت شناساییش رو بیرون کشید
اسم روی کارت رو خوند
ژان: فنگ کای درسته؟
کای با اخم گفت: تو کی هستی؟
ژان خندید و گفت: من فقط اینجام بهت بگم طرحی که میخوای برای اون کنفرانس زیادی ابتداییه
کای اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت: چی میخوای ازم؟
ژان ابرویی بالا انداخت و گفت: خب این شد یه حرفی ... میخوام اینجا بمونی
کای با چشم های گرد شده از تعجب به مردی که با خونسردی جلوش نشسته بود نگاه کرد
کای: چیکار کنم؟
ژان با خونسردی کیف پول کای رو به سمتی پرت کرد و گفت: ببین من باید به اون برج برم اما نمیتونم پس تو اینجا میمونی تا من با اسم تو به اونجا برم
مکثی کرد و با شیطنت ادامه داد: من کمکت میکنم تو و شرکتت اون پروژه رو بگیرین در عوض تو اینجا میمونی و کمی اطلاعات بهم میدی
کای با تردید گفت: چرا باید اینکارو بکنم؟
ژان شونه ای بالا انداخت و گفت: این دیگه انتخاب توعه که بخوای زنده از اینجا بیرون بری یا نه
کای ترسیده نگاهش رو به زمین دوخت
ژان ادامه داد: هر چی راجب جین مائو میدونی بهم بگو
کای نگاهش رو بالا اورد و گفت: من چیزی نمیدونم
ژان خندید و گفت: کامان من میدونم شرکت شما چجور شرکتیه امکان نداره اطلاعاتی راجب اون برج نداشته باشی مخصوصا که بیشتر برای جاسوسی داری میری تا گرفتن پروژه
کای: از کجا بدونم بعدش زندم میزاری؟
ژان کمی فکر کرد و گفت: اره چرا باید زندت بزارم؟ اصلا حالا که فکر میکنم نیازی به اون اطلاعات ندارم خودم میرم از نزدیک میبینم
بلند شد و اسلحه قلابیش رو به سمت کای نشونه رفت
کای همین که اسلحه رو دید شروع به التماس کرد: میگم...توروخدا نزن ... هر چی میدونمو میگم
ژان دوباره روی صندلی نشست و گفت: خب میشنوم
کای کلمات رو به سرعت پشت سر هم ردیف کرد
کای:پوسته خارجی برج تز شیشه و فولاد ضد زنگ و آلومنیوم و گرانیت و مرمر تشکیل شده ...در مورد سازه اش باید بگم که سازه برج جین مائو در برابر باد های تیفون با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت و زلزله های بیشتر از 7 ریشتر مقاومه ... سازه از یدونه هسته برشی بتنی به شکل 8 ضلعی با 8 ستون حجیم و مرکب و 8 ستون فولادی خارجی احاطه شده همینطور 3 مجموعه که شامل 8 خرپای بلند و 2 طبقه ستون داره که به هسته اصلی وصل میشه تا تکیه گاه اضافی برای برج باشه ... همینطور یه آتریم بلند با طاق استوانه ای داره که جز بلند ترین آتریم های جهانه
(آتریوم یا آتریم یه گشودگی قائم و باز که دو یا چند طبقه رو به هم مرتبط میکنه و انتهای اون بسته است. این گشودگی به غیر از پلکان دوربسته، آسانسورها، چاه آسانسورها، بلابرها، تاسیسات برقی، مکانیکی یا سایر تجهیزاته. اغلب توی پاساژ ها آتریم وجود داره)
ژان سری به معنای تایید تکون داد و گفت: راجب داخلش چی؟
کای نفس عمیقی کشید و گفت: 88 طبقه داره که مجموع ارتفاعش میشه 421 متر ... طبقه اول و دوم لابیه  ...طبقه 3 تا 50 طبقات اداریه ... طبقه 51 و 52 و هم مکانیکیه که فقط اسانسورای خدماتی بهش راه داره ... طبقه 53 تا 87 هتله که 555تا اتاق داره ... طبقه 86 کلابه و طبقه 87 رستوران و طبقه 88 هم که اون عرشه معروفه که البته توی این طبقه رصد خونه هم وجود داره ارتفاع سکو تا زمین 340 متره و 60 متر طول و 120 سانتی متر عرضشه...
ژان با پوزخند گفت: واقعا که شرکت شما یه جاسوسه ... چیزی جا ننداختی؟
کای کمی فکر کرد و گفت: یادم رفت بگم توی پایه برج یه ساختمون 6 طبقه هست که سالن کنفرانس و هتل و فروشگاه و رستوران و کلاب داره ... اه یه اداره پست هم داخل برج وجود داره ...
ژان از جا بلند شد و گفت: از همکاریتون کمال تشکر رو دارم ... درضمن
سرش رو به سمت کای چرخوند و گفت: تا وقتی برگردم همینجا میمونی!
_ پایان فلش بک _
نگاهش رو به طرح روی میز دوخت
خیلی روی این طرح کار کرده بود و حسابی از خودش راضی بود
روی صندلیش نشست و به نفر بعدی که روی سن رفت خیره شد
دیشب به خاطر حضور یانگزی توی اتاقش نتونسته بود راحت بخوابه و الان تنها چیزی که دلش میخواست تخت گرم و نرم خودش توی ایتالیا بود
تنها چیزی که باعث میشد اینجا بمونه اون الماس یک و نیم دلاری لعنتی بود
همیشه با حضور افراد غریبه توی اتاقش مشکل داشت و این مشکل دیشب بدجوری اذیتش کرده بود
با حس عطر یانگزی دقیقا کنارش چشم های خستش رو باز کرد و به یانگزی خیره شد
با شنیدن سرفه ای مردونه چرخید
با دیدن لی جائه کنار یانگزی ، به نشونه احترام ایستاد و نگاهشو از یانگزی گرفت
لی جائه با فاصله ازش نشست و گفت: فنگ کای درسته؟
ژان لبخندی زد و گفت: بله قربان
لی جائه ابرویی بالا انداخت و گفت: چقدر به این پلان (نقشه) اعتماد دارین؟
ژان با اعتماد به نفس گفت: من از چیزی که طراحی کردم مطمئنم و شرکت ما همیشه سعی میکنه که بهترینشو نشون بده
لی جائه ابرویی بالا انداخت و گفت: و اون نمایی که خودت طرحشو داده بودی و شرکتتون تایید نکرده بود ....
مکثی کرد و گفت: میخوامش
ژان دست دراز کرد و پارچ آب رو برداشت و لیوان رو پر آب کرد
لیوان رو به سمت لی جائه گرفت و گفت: من هر چیزی که مشتری ازم بخواد رو بهش میدم
لی جائه لبخند نادری زد و لیوان رو از ژان گرفت
کمی ازش نوشید و لیوان رو روی میز برگردوند
لی جائه: یانگزی خیلی ازت تعریف میکرد
ژان با فروتنی گفت: ایشون لطف کردن
لی جائه بی توجه به مردی که در حال ارائه دادن طرحش بود گفت: خوش حال میشم بعدا توی اتاقم بیشتر راجب جزییات طرح باهم صحبت کنیم
ژان با سر تایید کرد و گفت: حتما
لی جائه نگاهی به ساعتش کرد و گفت: پس بعدا توی دفترم همو میبینم
از روی صندلی بلند شد و اتاق کنفرانس رو ترک کرد
یانگزی چشمکی به ژان زد و پدرش رو همراهی کرد  
ژان نفس عمیقی کشید
امیدوار بود زودتر این کنفرانس کوفتی تموم بشه
نگاهشو دوباره به سن داد و سرشو به پشتی صندلی تکیه داد
با خروج اخرین نفر از اتاق سرشو از روی میز برداشت و گردنش رو مالید
تظاهر کردن به اینکه توی جلسه خوابیده باعث شده بود کمی گردنش درد بگیره
دستکش یه بار مصرف و پلاستیکی رو که از قبل همراه داشت رو از داخل جیبش بیرون کشید
لیوان رو با دستکش برداشت و باقی مونده اب داخلش رو داخل پارچ خالی کرد و با دقت لیوان خالی رو توی پلاستیک گذاشت
پلاستیک رو داخل کیفش گذاشت و به این فکر کرد که خوشانسه که اتاق کنفرانس دوربین نداره
کیفش رو برداشت و با لبخندی که لحظه ای از لبهاش دور نمیشد به سمت در رفت
همین که درو باز کرد با یانگزی سینه به سینه شد  
ژان: اوه اینجا چیکار میکنی؟ 
یانگزی لبخندی زد و گفت: به اتاقت رفتم اونجا نبودی فکر کردم شاید هنوز اینجایی 
ژان سری تکان داد و گفت: اره داشتم به اتاقم برمیگشتم تا کمی استراحت کنم دیشب خوب نخوابیدم
یانگزی سری تکان داد و گفت: باشه امشب بار میبینمت 
ژان باشه ای گفت و از کنار یانگزی گذشت
اخرین چیزی که لازم داشت صدای جیغ و روی مخ یانگزی بود
همین که وارد اتاقش شد  کیفش رو روی زمین گذاشت و به سمت نقشه هایی که روی تخت پخش بود رفت 
لبتابش رو از زیر نقشه ها بیرون کشید و روشنش کرد
به سمت کمد رفت و اسکنر کوچیک رو بیرون کشید
اسکنر رو به لبتاب وصل کرد و لیوانی که اثر انگشت لی جاعه روش بود رو از کیفش بیرون اورد و اثر انگشت لی جائه رو اسکن کرد
با نقش بستن خطوط اثر انگشت لی جائه روی صفحه اسکنر لبخندی روی لبهاش نقش بست
زمزمه کرد: اینم از دومین قدم ....
وقتی خیالش بابت اثر انگشت راحت شد بلند شد ، لباساشو با یه دست لباس راحتی عوض کرد
رو تخت نشست و دوباره مشغول چک کردن نقشه های برج شد
برای بار آخر چکشون کرد و وقتی از درست بودن فرضیه اش مطمئن شد با ذوق روی تخت دراز کشید
همونظور که حدس میزد یه مشکلی توی طبقه 50 وجود داشت دقیقا بالای اتاقی که مخصوص رئیس و مالک برج بود یه فضای خالی به اندازه یه اتاق وجود داشت
با اینکه هیچ نشونی از اتاق نبود اما توی برجی که از سانتی متر به سانتی مترش استفاده کرده بودن ، رها کردن 25 متر فضا خیلی عجیب بود و چون دقیقا بالای اتاق لی جائه بود این فرضیه که اون مکان میتونه یه اتاق مخفی باشه رو تقویت میکرد
طبق اطلاعاتی که موقع مست بودن یانگزی ازش گرفته بود فقط پدرش میتونست وارد اتاق بشه و سطح امنیتیش بالاست
نقشه تاسیسات رو بیرون کشید و چک کرد
با دیدن کانال تهویه که دقیقا به همون فضا ختم میشد شکش به یقین تبدیل شد 
با این حال چون ساختمون ها مدام تحت بازسازی قرار میگرفتن باید مطمئن میشد که این نقشه ها قدیمی نباشن
با یاد اوری قرارش با یانگزی اهی کشید و به ساعت نگاه کرد
زمان زیادی نداشت
فحشی به یانگزی داد و گفت: شاید بعد اینکه دیدمش بتونم یه سر برم و چک کنم
*
با چپه شدن لیوان نوشیدنی روی لباسش اهی کشید و فحشی به کسی که خودش هم نمیدونست کیه داد
یوبین با نگرانی گفت: خوبی؟
ییبو سری تکان داد و گفت: خوبم یکم ذهنم درگیره
یوبین سری تکان داد و دوباره مشغول کارش شد
نا خوداگاه نگاهش به سمت میز 6 کشیده شد
یانگزی به همراه ژان نشسته بودند و هر چند ثانیه یک بار بلند میخندیدند که البته صداشون با وجود صدای بلند اهنگی که در فضا پخش میشد به گوش نمیرسید 
با اینکه میدونست همش نقشه اس اما بازم حس خوبی به رابطه یانگزی و ژان نداشت و عصبیش میکرد
دستشو روی میز زد
زیر لب غر زد: اینهمه راه وجود داره احمق با لاس زدن اخه....
نفسشو با حرص بیرون فرستاد و بطری رو برداشت و سمت میز مورد نظرش رفت
درشو باز کرد و کمی ازش داخل جام مرد ریخت که صدای مرد باعث لرزش دستش و سرازیر شدن شراب از گوشه جام شد   
مرد:این شرابی نیست که من سفارش داده بودم احمق! 
احمق رو با صدای بلندی ادا کرد که همه نگاه ها رو به سمت خودش جلب کرد 
ییبو با خونسردی کمی از میز فاصله گرفت و تعظیم کوتاهی کرد 
ییبو: خودم اینو حساب میکنم و سفارشتون رو میارم 
مرد بلند خندید و گفت:اصلا میدونی قیمتش چنده چطور یه خدمتکار میتونه پولشو بده؟
ییبو دستشو مشت کرد تا توی صورت مرد فرود نیاد  
یانگزی با شنیدن صدای دعوا از چند میز اونطرف تر بلند شد و به سمت صدا رفت
ژان با کنجکاوی به یانگزی که به سمت منبع سر و صدا میرفت خیره شد
با دیدن پسری که از لحظه ورود توجهش رو جلب کرده بود، به دنبال یانگزی از جا بلند شد و به سمت میز راه افتاد
کنار یانگزی ایستاد و از فاصله نزدیک به صورت پسر نگاه کرد
با دیدن چهره خشمگین پسری که روپوش تنش بود یخ زد
پسر حواسش به اون نبود و به راحتی میتونست صورتش رو انالیز کنه
چشم ها ، لب ها ، بینی ....
اون خودش بود
نگاهش رو به کفش هاش دوخت و فکر کرد " فاک اون اینجا چیکار میکنه؟ نکنه برای الماس اومده؟! "
نفس عمیقی کشید و خواست  قبل از اینکه ییبو متوجهش بشه از اونجا بره که مرد جام شراب قرمز رنگ رو برداشت و روی صورت و لباس ییبو ریخت
بدون اینکه فرصتی به ییبو که از شدت تعجب دهانش باز مونده بود برای تحلیل موقعیت بده به سمت ییبو هجوم برد و یقه اشو بین انگشتای قدرتمندش گرفت  
مرد بی توجه به جمعیتی که دورشون جمع شده بود داد زد: باید بیشتر حواستو جمع میکردی کودن 
ییبو دستای مرد رو گرفت ونفسشو با صدا بیرون فرستاد که قطرات شراب توی صورت مرد پاشیده شد
به سختی دستای مرد رو از یقه اش جدا کرد و به عقب هلش داد
ییبو:گفتم خودم میزتونو حساب میکنم ولی الان منصرف شدم 
مرد عصبی خندید و سیلی توی گوشش زد 
مرد: پسره گستاخ بدبخت آخه از کجا میخواستی پولشو بیاری؟
ژان با دیدن این حرکت مرد ، تنه ای به یانگزی زد و از کنارش عبور کرد
پشت سر مرد ایستاد و یقه اش رو گرفت و به سمت خودش چرخوند
مشتی به صورتش کوبید و با صدای دورگه ای گفت: نشنیدی گفت خودم حساب میکنم؟به تو ربط نداره که چطوری حسابش میکنه!
یقه اشو بیشتر توی مشتش فشرد و.....
مکثی کرد و نفس عمیقی کشید تا بقیه جمله اش رو توی صورت مرد فریاد نزنه : حق نداشتی روش دست بلند کنی فهمیدی؟ حالا هم گورتو از اینجا گم کن
  با صدای نسبتا بلندی گفت و دستشو از یقه مرد جدا کرد ازش فاصله گرفت
لباس مرد رو مرتب کرد و آروم شروع به حرف زدن کرد 
ژان:اینجا جایی نیست که هر خری از راه رسید واردش بشه پس گمشو بیرون  
مرد دندوناشو روی هم سایید و از اونجا رفت
یانگزی دست ژان و گرفت و با نگرانی به چهره اش خیره شد 
یانگزی:خوبی؟ 
ژان دستشو از بازوش جدا کرد و لباسشو مرتب کرد
ژان: خوبم فقط حواستون بیشتر به کارمنداتون باشه 
گفت و به ییبو نگاه تیزی کرد و از بار خارج شد
بیشتر از هر چیزی از دست خودش و حسی که اون لحظه داشت عصبی بود 
یانگزی به ییبو اشاره کرد
یانگزی : بهتره بری خونه و سر وضعت رو درست کنی و برگردی بعدا راجب امشب حرف میزنیم 
ییبو سرشو تکون داد و بدون حرف از بار بیرون رفت
پوزخندی زد و گوشی رو که بین شلوغی ها کش رفته بود از جیبش در آورد
پوزخندی به عکس یانگزی که روی اسکرین بود زد 
با گرفتن این گوشی میتونست راحت گوشی پدرشو هک کنه
با به یاد اوردن نگاه تیزی که ژان بهش کرده بود ، پوزخندش از بین رفت 
نگاهش از جلو چشماش کنار نمیرفت
چه لزومی داشت دخالت کنه؟
لبخند کوچیکی روی لباش نشست که زود محو شد :وانگ ییبو این دیوونگیه اون رقیبته 
*           
لباسشو با پیراهن هم رنگ با فرمش و شلوار کتان سیاهی عوض کرد و روی کاناپه نشست و گوشیشو از روی میز برداشت و دنبال شماره ای گشت
با پیدا کردن اسم مورد نظرش صفحه رو لمس کرد و تماس گرفت
بعد چند تا بوق صدای خواب الود مرد توی گوشی پیچید
جک: الو؟ 
ییبو: سلام خوبی جک؟ 
جک: خوبم چیزی لازم داشتی؟ 
ییبو مستقیم رفت سر اصل مطلب : اطلاعاتشو برات فرستادم میخوام این لنز رو هر چه زودتر برام بفرستی تا دو روز دیگه میخوامش 
جک : الان دیدمش خوشبختانه یکی از افرادم کره اس بهش اطلاع میدم باهات تماس میگیره با نحوه کار ما که آشنایی همین که پول توی حسابم باشه با پست برات میفرستم 
ییبو تذکر داد :اگه اشتباهی پیش بیاد در جریانی که چه اتفاقی میوفته!
جک چاپلوسی کرد : شما مشتری همیشگی ما هستین پیش نمیاد نگران نباشین 
با تموم شدن حرفاش مکالمه قطع کرد و لب تابش رو روشن کرد
بعد از چند دقیقه اتاق لی جائه روی مانیتور بود
صفحه رو بست و با خودش فکر کرد وقت زیادی نداره
گوشی یانگزی رو با سیم به لب تابش وصل کرد و رمزشو در عرض پنج دقیقه بدون پاک کردن اطلاعاتش باز کرد
داخل صفحه چتش با پدرش رفت و مشغول گشتن شد
با کنجکاوی لینک هایی که اخرین بار پدرش برای یانگزی فرستاده بود کلیک کرد و منتظر شد 
همشون مربوط به ماشین های جدیدی بودن که وارد بازار شده بودن لبخندی زد و توی اینترنت ماشینای جدید رو بررسی کرد
با دیدن بوگاتی چنتو دیه چی سوتی کشید و وارد اطلاعاتش شد
این ماشینی بود که اون عوضی داشت
با یاداوریش ، لبش رو گزید و مشغول مطالعه مشخصات و ویژگی هاش شد
طبق عادت موقع خوندن کلمات رو زیر لب تکرار کرد: خب خب اینجا چی داریم؟ اسپرته و موتورش فرانسویه ... نه انگار یه چیزایی سرش میشه ... خدای من تعدادش محدوده چطور تونسته گیرش بیاره؟
لبهاش رو جمع کرد و فکر کرد "باید چقدر پولدار و خوش شانس باشی که بتونی همچین ماشینی رو بخری"
اما با خوندن کلمات بعدی مغزش بیشتر از قبل دود کرد
_: بوگاتی چنتو دیه چی که به مناسبت 110مین سالگرد تاسیس شرکت بوگاتی طراحی شده است پنجمین ماشین گران جهان است ... اوکی خب الان بهش زنگ میزنم و میگم که کی بریم ازدواج کنیم
سیلی ارومی توی صورتش زد و با ناراحتی به ماشینی که عاشقش شده بود خیره شد 
قبل از اینکه بیشتر افسرده بشه صفحه اطلاعات رو بست و وارد عکس ها و ویدئوها شد
طولانی ترین ویدیو رو انتخاب و دانلود کرد
باید ویروسی میساخت که لی جائه به محض لمس لینک و تموم شدن ویدیو تمام گوشیش هک شده باشه
قلنج انگشتاشو شکست و طبق معمول هدفونشو توی گوشش گذاشت و شروع به ساخت ویروس کرد
بعد از تقریبا بیست دقیقه یه سایت درست کرد و اون ویدیو که در اصل یه ویروس بود رو داخلوش اپلود کرد
خوشبختانه از قبل ویروس رو درست کرده بود و حالا فقط تکمیلش کرده بود
لینک رو برای پدرش فرستاد و همراه متن کوتاهی برای پدر یانگزی فرستاد
هنوز چند دقیقه از فرستادن لینک نگذشته بود که لی جائه وارد لینک شد
لبخندی زد و به سرعت مشغول شد و در عرض چند دقیقه همه اطلاعات گوشی لی جائه در خدمتش بود
پوزخندی زد و پیام ها رو یک طرفه پاک کرد
سیم رو از لبتابش جدا کرد و گوشی رو توی جیبش گذاشت
امیدوار بود بتونه بدون جلب توجه گوشی رو برگردونه
*
عصبی دستی داخل موهاش کشید و به سمت طبقه 50 رفت
با اینکه خوشحال بود راهی برای فرار از دست یانگزی پیدا کرده ولی هیچ از اون موقعیت خوشش نیومد
وقتی دید اون مرد به صورت ییبو سیلی زد حس میکرد کسی چاقوشو توی سینش فرو کرده
به لطف حافظه تصویری که داشت نیاز به نقشه نداشت و میدونست چطور باید خودشو به اونجا برسونه
با رسیدن به دیواری که از نا کجا اباد جلوش سبز شده بود اخم کرد
مطمئن بود الان باید یه فضای خالی 25 متری جلوش باشه نه یه دیوار.....
توی هیچکدوم از نقشه ها این دیوار وجود نداشت
به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست
زیر لب زمزمه کرد: الان فقط یه دیوار با ویتل باخ فاصله دارم
با صدای زنگ گوشیش اخمی روی پیشونیش نشست
نگاهی به شماره ناشناس انداخت و جواب داد
با شنیدن صدای یانگزی پوزخند روی لبش نشست
یانگزی: کجا رفتی؟
ژان : نمیدونم اعصابم خورد بود همینجوری توی برج راه میرفتم فکر کنم گم شدم
یانگزی خنده ارومی گفت: خُلی؟ شهر که نیست گم شی فقط یه اسانسور پیدا کن و بیا بار
ژان ریز خندید و گفت: الان میام
*
یانگزی رو پشت میز همیشگی دید
نفس عمیقی کشید و پیشش رفت و دقیقا کنارش وایساد 
ییبو:ببخشید خانم یانگزی 
یانگزی سرشو سمتش برگردوند 
یانگزی :بله  بفرمایید 
ییبو دستشو پشت کمر یانگزی رد کرد و گوشی رو توی کیف بازش انداخت و در حین این کار باهاش حرف میزد 
ییبو:میخواستم بپرسم که قیمت اون بطری ویسکی چقدر بوده و برای برگردوندن پولش چقدر زمان دارم 
کارش که تموم شده بود دستشو کنار بدنش برگردوندو کمی عقب رفت 
یانگزی:فعلا نگرانش نباش میتونی در طول زمانی که اینجا کار میکنی پولشو با گرفتن حقوقت پرداخت کنی 
ییبو بعد از تشکر تعظیم کوتاهی کرد پشت پیشخوان رفت
همینطور که کارهاشو انجام میداد زیر لب با خودش حرف میزد
تازه یادش اومده بود باید از دست اون مرد حرص بخوره
ییبو: فاک خب .... مرتیکه گاو زد تو صورت عزیزم .... اگه گیرش بیارم یه چوب میکنم توش .... اه گه تو این شانس .... چرا اون مرتیکه بوزینه دخالت کرد؟ حالا یه جوری به نظر میرسه انگار نمیتونم از خودم دفاع کنم ...اه .... اگه نمیدونست من اینجام خیلی بهتر بود
با ضربه ای که یوبین به شونش زد توی جاش پرید
ترسیده به یوبین نگاه کرد و گفت: چته؟
یوبین با خنده گفت: خوبی پسر؟ با کی حرف میزنی؟
ییبو لبهاشو اویزون کرد و گفت: با خودم.....
یوبین سری تکان داد و گفت: باشه حرف بزن مزاحمت نمیشم ....
ییبو خندید و گفت: حالا که مزاحم شدی بگو چیکار داشتی؟
یوبین سری از روی تاسف تکون داد و گفت:یانگزی موقع رفتن گفت بهت بگم از اون مردی که نجاتت داد حتما تشکر کنی
ییبو لبهایش را روی هم فشرد و پشت سر هم ژان را به خاطر دخالت بیجایش به فحش کشید

𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐒𝐔𝐂𝐂𝐄𝐒𝐒Where stories live. Discover now