𝑝𝑎𝑟𝑡 33

1.6K 248 123
                                    

خون آشام سیاه رو داخل یکی از اتاق ها به صندلی بستیم و منتظرش شدیم تا به هوش بیاد.
اما خب بعد از به هوش اومدنش هم برای مدت زیادی کمکی بهمون نکرد.
درست طرفای صبح بود که با قرار گرفتن نور خورشید
درست روی پوست و سوختنش به حرف اومد.
چیز زیادی نمی‌دونست فقط تا جایی میدونست که گروهی از خون آشامای سیاه قراره روز جشن رو بهم بریزن...

Minho:

روز جشن رسیده بود و متاسفانه یا که خوشبختانه هیچ اتفاقی دیگه نیفته بود.
با اینکه تمام افراد حتی خون آشامای اصیل زاده برا گشت زدن جمع شدن اما هیچ اثر دیگه ای از اون محفل و اون آدم دیگه نشده بود.
اما خب همین کافی نبود تا بیخیال گفته اون خون آشام سیاهی بشیم که فردای روزی که گرفتیمش به طرز مشکوکی جون داد.
چانگبین به طرز سختگیرانه‌ای تمام نیرو هارو چیده بود و هیچ ناحیه خالی برای نفوذ و یا آسیب به فلیکس و چان باقی نذاشته بود.
و البته از ماجرای اون شب نذاشتیم چان باخبر بشه چون قطعا حاضر بود هر سه سرزمین رو زیر و رو کنه تا اون آدم و خون آشام هارو پیدا کنه.
حال جیسونگم به نحوی بهتر شده بود، البته هنوز هم کمی غر میزد و حالش گاهی خراب می‌شد اما میتونست امروز توی جشن حضور پیدا کنه.

تقریبا تمام کارهای داخل پایگاه درست شده بود و بابت جشن زود تر میتونستیم به خونه برگردیم تا اماده بشیم و قبل از ماه کامل برای جشن برسیم.
سونگمین همراه سه تا اصیل زاده قرار بود تا به عنوان تنها میهمان های خون آشام جشن حضور پیدا کنن اما، هیچکس بهتر از خودمون نمیدونست که اون چهار نفر درواقع نقش مهم و حیاطی برای محافظت از فلیکس رو داشتن.

تمام پوشه های گزارش نامه این چند روز رو برای هزارمین بار مرور کردم اما هیچ منطقه ای خبری از آشفتگی نبود.
با نشستن دستی روی شونم به خودم اومدم و به اون شخص خیره شدم.
چان بود که با ابروهای بالا رفته به من و گزارش ها خیره شده بود:
-چیشده که لی مینهو بیشتر از همه سر شیفتش مونده و اینطوری با علاقه به لیست گزارشات خیره شده؟ نکنه کارتو پیچوندی داری مقاله های شیمیتو با این دقت میخونی؟

به ساعت نگاه کردم بیست دقیقه از ساعت اتمام گذشته بود و من هنوز گزارشات دستم بود.
-مقاله های شیمیمو با یه لبخند میخونم نه با یه اخم مثل برج ظهرمار پیر مرد. داشتم بازم چک میکردم دیگه تموم شد دارم میرم.

اخم کوتاهی کرد و چندبار رو شونم کوبید:
-برو پی کارت دیگه باید برگردم پیش فلیکس، تو و چانگبین و سونگمین و اون سه تا باید زودتر از فلیکس داخل جشن باشین.

حتی نذاشت ذره ای اعتراف کنم و سمت در رفت:
-ذره‌ای هم اعتراض وارد نیست پس سعی کن زود بری و حاضر بشی و بیای.

با حرص نفسم رو بیرون فرستادمو سمت ماشین رفتم، هانی منتظر من بود که باهم حاضر شیم ولی خب از اونجایی که کمی فس فسو بود باید زنگ میزدم تا زودتر حاضر میشد.
شمارش رو گرفتم و راه افتادم؛ بعد از مدتی گوشی رو برداشت.
-بیب کجایی؟
-دارم میام جیسونگ، چان ظالم دستور داده من باید زودتر از اون و فلیکس توی جشن باشم پس سعی کن تا میرسم حاضر شده باشی که رسیدم حرکت کنیم بیبی باشه؟

Ai ajuns la finalul capitolelor publicate.

⏰ Ultima actualizare: Aug 22, 2022 ⏰

Adaugă această povestire la Biblioteca ta pentru a primi notificări despre capitolele noi!

𝗦𝗶𝗹𝗲𝗻𝘁 ɪɴ ᴛʜᴇ 𝗗𝗮𝗿𝗸Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum