𝑝𝑎𝑟𝑡 5

1.9K 363 78
                                    


Felix:

با حس دل درد خفیفی، از خواب بلند شدم.
دستمو رو دلم گذاشتمو ماساژش دادم.
-چرا انقدر درد میگیره همش؟
غرزنان چشمامو باز کردم.

اتاق نسبتا تاریک بود و تاریکی حالم رو  بد می کرد.
از جام بلند شدم و روی دیوار ها دست میکشیدم تا کلید برق ها رو پیدا و روشن کنم.
با لمس کلید برق اتاق روشن شد و لبخند به لب هام برگشت.

کم کم اتفاقات یادم اومد،باید به لوکاس خبر می دادم.
اصلا من کجا بودم؟

در اتاق و باز کردم و با راهروی طولانی پهنی که با رنگ های زرشکی و مشکی تزئین شده بود روبرو شدم.
صدای معدم وادارم کرد برمو چیزی برای خوردن پیدا کنم.

آروم راهرو رو طی می کردم و غر میزدم.

چرا انقدر اینجا بزرگه چطور آشپزخونه رو پیدا کنم؟
همونطور ادامه می دادم که یک دفعه همون مرد، چان جلوم خیلی ناگهانی سبزشد.

هول کرده خودم رو عقب کشیدم :
-چیکار میکنی... ترسیدم.

لبخند کجی گوشه لبش بود،البته اگه می شد اسمشو گذاشت لبخند:
-پس بالاخره بیدار شدی،حالت خوبه؟

فقط سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم:
-میتونم به لوکاس زنگ بزنم؟
همون لبخند کجش تو یه صدم ثانیه از بین رفت و با لحن قاطعی گفت:"نه"
سرمو کمی خاروندم :
- لطفا هوم؟ نگرانمه

این دفعه کمی عصبی غرید:
-گفتم نه، اون رو فراموشش کن و وانمود کن دیگه نمیشناسیش.

دل دردم اعصابمو ضعیف کرده بود و از طرفی دیگه به خاطر اینکه مانع زنگ زدنم شده بود، ناراحت شده بودم.

عصبی مثل خودش جلو رفتم و انگشتم رو سمتش به نشونه تهدید تکون دادم:
-حق نداری به من دستور بدی فهمیدی؟لوکاس نگرانمه و دلم نمیخاد ناراحت بشه.

با چهره سرد و بی حالتی بهم خیره شد :
-منم دستور ندادم فقط حق نداری اینکارو بکنی چون، دیگه قرار نیست اون آدمو ببینی تو یه گرگینه ای و دنیات از آدما جداست پس همه چیز رو فراموش کن.

حق به جانب نگاش کردم:
-اینکه واسم تعین تکلیف میکنی نشون میده داری بهم دستور میدی و منم از این متنفرم.
بعدشم برای چی نباید ببینم؟هروقت که دلم بخواد میرم پیش لوکاس و دوستام.

پوزخنده عصبی ای زد و به عقب هولم داد:
- هیچ میفهمی تو چه وضعیتی هستی؟ هیچ میفهمی همه چیز بخاطرت بهم ریخته؟ میفهمی ممکنه اگه پاتو ازینجا بیرون بذاری کشته بشی؟ میفهمی آدما بعد پیدا کردنت و فهمیدن هویتت،چه بلایی سرت میارن ؟ اصلا وضعیتو درک میکنی؟

از ضرب دستش آروم عقب رفتم و با وحشت به حرفایی که می زد گوش می کردم.

بمیرم برای چی؟چرا دنبال هویت منن؟
چه وضعیتی بود که اون بخاطرش داشت به من دستور می داد؟

𝗦𝗶𝗹𝗲𝗻𝘁 ɪɴ ᴛʜᴇ 𝗗𝗮𝗿𝗸Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin