part 3

240 12 1
                                    


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ری وو با تمام سرعتش دنبال دخترش میدویید و فریاد میکشید .
+هعی دخترمو کجا میبری ولش کن لعنتی اون تمام زندگی منه بزارش زمین
_نمیزارم اینجا بمونه اینجا برای دختر من جای مناسبی نیست اون باید تو بهترین جاها تحت بهترین پزشکا در مان شه نه ادم های بیسوادی مثل اون دکتر احمق .
جیهون دخترش رو بغلش خوابوند و اروم داخل ماشین گذاشت .
-هعی برو بشین داخل
+گفتم بچمو پسش بده
-ساکت شو نمیفهمی بچه خوابه ؟میخوای تو این هوا ببریش خونه ؟اگه اتفاقی براتون بیفته چی
+از کی تاحالا زندگی منو اون بچه برات مهم شده ؟اون موقع که از درد بارداری تو تنهایی داخل اون خونه نم کشیده که ممکن بود هر لحظه رو سرم خراب شه به خودم میپیچیدم و پول رفتن به سنو گرافی و خریدن سیسمونی بچمو ندارم چا نگران نبودی ؟چرا اون موقع برات مهم نبودم ؟
جیهون با حرفای ری وو از خودش متنفر شده بود اون مرد عوضی پست بی احساسی بود چطور تونسته بود دوست دخترشو با همچین وضعیتی رها میکرد ؟
+جیهون تو ازم خواستی اون بچه ای که الان اونجا به ارومی خوابیده رو بکشمش میفهمی ؟درکش میکنی ؟
جیهون بی درنگ دوست دختر گریونش رو به اغوشش کشید و با تموم وجودش ازش عذر خواهی کرد .
+داریم کجا میریم ؟
_خونهی من جایی که در شان تو و جیون باشه جایی که هردوتون تو رفاه کامل زندگی کنید

بعد از رسیدن به مقصدشون ری وو به عمارت بزرگ روبه روش چشم دوخت میتونست قسم بخوره که حتی این خونرو تو خوابو رویاهاشم نمیتونست ببینه البته جیهون مدیر عامل یک شرکت تجاری بزرگ بود و بعید نبود چنین کاخی داشته باشه .
_اتاقت اون طرفه برو استراحت کن
+جیون چی ؟اونو کجا میبریش
_اونم میارم پیش خودت
جیهون روی بدن نحیف ری وو پتوی گرمی انداخت و دختر کوچیکشون رو بینشون گزاشت و بعد بوسه کوچیکی به پیشونی دخترش و بعد همسرش زد و به خودش قول داد تا اخر عمرش ازشون محافظت میکنه و نمیزاره کوچیکترین زجری رو تحمل کنن.

دختری که آپا صدام کرد ...Where stories live. Discover now