part 4

159 29 1
                                    

انقدر بدم میاد تا الان که اینو اپ کردم حدودا ۳۰ نفر خوندنش اما ووت نمیدن بابا گذاشتن دست تون روی اون ستاره چقدر کار داره :|💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح که شد چشماش به رومی باز کرد اما متوجه شد دیگه تو اون اتاقک نم کشیده پر از موش تاریک نیست بلکه تو یک عمارته و بعد یادش اومد که دیروز جیهون اونو دخترشونو به اینجا اورده .دستش رو روی تخت تکون داد تا دخترش رو کنارش حس کنه ام هیچکس کنارش نبود با ترس از اتاقش بیرون زد و به سمت هان دوست و منشی وفادار  جیهون هجوم اورد و فریاد کشید :
+هی جیون دختر منو کجا بردینش
_خانم ری وو دخترتون خیلی وقته رفتن
ری وو وحشت زده شد .
+چی ؟شما عوضیا اونو کجا بردینش ؟
_نگران نباشید اونا رفتن بیرون و بزودی بر میگردن لطفا اروم باشید
ری وو میترسید که جیهون مبادا بلایی سر دخترش بیاره .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_هعی جیونا بیا باهم بریم برای اوما و تو هرچی که دوستداشتی بخریم باشه ؟
جیهون دست دخترش دو باع عشق دو دستاش فشرد و اونو به سمت فروشگاه خیلی خیلی بزرگی همراهی کرد
_یونی برو و هر چی دوستش داری انتخاب کن من برات میخرم .
«اما اوما به من دفته که اونا برای ما نیشتن و یونی نمیتونه داشته باشتش چون ما پولشو ندالیم»
جیهون با حرف یونی دلش خورد شد .همه بچه ها برای بدست اوردن چیزی که میخوان ساعت ها غر میزدنو گریه میکردن اما ..جیون اینطوری نبود اون خیلی عاقل بود و این قلب جیهون رو به درد میاورد اون قطعا نالایق ترین پدری بو که جهان به خودش دیده .
_جیونا برو هرچی که دوستداشتی برش دار اصلا مهم نیست که غیمتش و یا تعدادشون چقدر باشه من اونو برای تو میخرمش .
«نه یونی به اوما قول داده که وقتی میله بیلون نباید چیزی بخله و یا بهش دشت بزنه »
همینطور که جیون این حرفای غمناکو میزد به عروسک های پارچه ای رو به روش نگاه میکرد یادش میاد مادرش دوتا ازاون هارو برای تولد دوسالگیش خریده بود و اون اولین و اخرین کادوی تولدی بود که بهش داده بودن چون مادرش نتونسته بود برای تولد سه سالگیش کادویی بخره .
جیهون به بادیگارداش دستور داد از هر وسیله ای که جیون بهش نگاه میکنه یدونه براش بردارن و طولی نکشید که اون برای ری وو و جیون حدود 9 میلیون وون خرید کرده !

+اقای پارک منشیتون تماس گرفته
بادیگار این رو گفت و تلفن رو به جیهون سپرد .
-بله ؟
+جناب کیم ،خانم ری وو خیلی ناراحتن و دارن گریه میکنن و بهانه دخترشونو میکنن زودتر برگردید .
_خیله خب بهش بگو داریم برمیگردیم نگران جیون نباشه .

اونها سوار ماشین گرون قیمت جیهون شدن و به سمت عمارت راه افتادن
+جیوناااا اوا دلش برات تنگ شده بود
«اوما یونی بچه خیلی خوبی بودم یونی  هیچی نخواست یونی میدونه هیچی برای اون نیشت اوما من کار بدی نکلدم »
جیون این حرفشو همراه با دلهره و بغش میگفت .جیون دختر کوچیکی اما با درکو فهم بود همیشه همهی همسایه های ری وو اون رو به خاطر تربیت چنین دختری تحسین میکردن .جیون دختری بود که خیلی ملاحظهی مادرش رو میکرد چون دکتر کیونگ به اون گفته بود مادر سخت کار میکنه ازش مراقبت کنه و جیون هم باید مادرش رو ناراحت نکنه و واقعا هم همینطور بود .

دختری که آپا صدام کرد ...Where stories live. Discover now