part 5

133 14 1
                                    

ووت و کامنت بدید گلب ادمینو شاد کنید ::::)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ری وو جیهون رو سر زنش میکرد برای اینکه بیخبر دخترشون رو برده بود ،البته جیهون دلیل خوبی داشت چون وقتی صبح بیدار شد دید دوست دخترش تب شدیدی داشت برای همین گزاشت که استراحت کنه بجاش دخترشو اول برد بیمارستان تا دوباره چکاپ بشه و بعد رفت که براشون خرید کنه.
ری وو به دختر کوچیکش که سعی داشت از خودش دفاع کنه لبخندی زد که باعث دلگرمی جیون میشد .
_جیونا اشکالی نداره اونا برای توعن اونا همشون مال توعن .
حس شورو شوغی توی چشم های درشت و صورتش کوچیک بامزش نمایان بود .
«اوما یونی میتونه اونالو داشته باشه ؟واقعا اونا بلای یونی هشتن ؟»
مادر دخترک به نشایه تایید با لبخند مهربانانش سری تکون داد .
جیون انقد خوشحال و پر شورو شق شده بود که انگار واقعا دنیارو بهش دادن اون انقدر خوشحال بود که با تمام سرعتش به سمت جیهون دوید و بلند فریاد زد« عاشقتم  آپا !»
جیهون چنان شوکی بهش وارد شده بود که نمیدونست چی بگه ؛جیون اونو آپا صدا زده بود ؟بلاخره لیاقت اینو داشت که خودشو پدر اون دختر بچه بدونه ؟و بعد با تمام عشقو علاقش دخترش رو به اغوشش کشید .دخترک دست پدر مادر رو گرفت و اون هارو کنار هم نشوند و هر دوشون رو به بغل گرمو کوچیکش راه داد و بوسه ای به گونه ی والدینش زد .
برای جیهون دوم وسایل عروسک و لباس ها و همه وسایل مورد نیاز خانوادش و بعد عشق و محبت بی پایانی که قرار بود به خانوادش بده مهم بود

دختری که آپا صدام کرد ...Where stories live. Discover now