Part 6

224 35 4
                                    

-سوار ماشین نشو راه بریم
نامجون کلافه به پسر توی بغلش نگاه کرد و گفت
-کجا بریم؟
تهیونگ بی تفاوت به او نگاه کرد و گفت
-نمیدونم یه جای خوب
و لبخند دلربایی زد. نامجون بخاطر دیدن لبخند زیباش که شده نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد و به حرف او گوش نکند. باشه آرامی زیر لب گفت و میخواست تهیونگ را روی زمین بگذارد که تهیونگ محکم تر به گردنش چسبید و سرش را در گردن نامجون فرو کرد. نفس های داغش به گردن نامجون برخورد میکرد و احساس خوبی به او میداد. نامجون دوباره او را در اغوش گرفت و گفت
-ببین چه دردسری درست کردی واسم نصف شبی.
و شروع به راه رفتن کرد. همانطور که راه میرفت شروع به حرف زدن کرد
-شانس اوردی دیر وقته و زیاد ادم بیرون نیست مگرنه خبری از اینجوری بیرون گشتن نبود.
تهیونگ که تمام مدت سرش درون گردن نامجون بود سرش را بیرون اورد و با چشمان مظلومش به او نگاه کرد. لبانش را غنچه کرد و تمام سعیش را کرد تا کیوت حرف بزند
-اماااا
نامجون به او خیره شد و گفت
-اما چی؟
دوباره نزدیک گردن نامجون شروع به نفس کشیدن کرد و گفت
-تو هم خوشت میاد.
لبخندی زد و خودش را در اغوش نامجون ول کرد. دستانش را در هوا تکان داد و سرخوشانه و بلند بلند شروع به خندیدن کرد. نامجون از حرکات پسر خسته شده بود و باید عینکش را روی صورتش مرتب میکرد. توی کوچه نزدیک خانه اش بودند پس تهیونگ را آرام روی زمین گذاشت و گفت
-همینجا واستا
عینکش را در اورد و شروع به تمیز کردنش کرد. تهیونگ در همان لحظه خودش را به نامجون نزدیک کرد و دستش را دور گردنش انداخت.
-بهت گفتم ازت خوشم میاد کیم نامجون
و به او نزدیکتر شد. سرش را روی بالا تنه نامجون گذاشت و شروع به گریه کردن کرد
-تو...تو خیلی.... خیلی....عوضی اییی
نامجون عینکش را توی جیب پیراهنش گذاشت و تهیونگ را در اغوش گرفت. میخواست همانطوری که او میخواست رفتار کند. چانه اش را روی موهای تهیونگ گذاشت. با اینکه خودش میدانست جواب تهیونگ چه خواهد بود اما باز هم پرسید
-چرا؟ چرا من یه عوضیم؟
تهیونگ همانطور که گریه میکرد و صدایش از گریه کردن میلرزید گفت
-چون....چونن....تو کاری کردی که... که من... مننن ازت خوشم بیاد
کلمات اخرش را ارام زمزمه کرد به طوری که فقط و فقط خودش و نامجون متوجه آن کلمات بشوند. نامجون ارام زمزمه کرد
-تو الان مستی نمیفهمی چی میگی
تهیونگ با شنیدن این حرف نامجون عصبانی شد و از او فاصله گرفت. برای ثابت کردن آنکه مست نیست سعی کرد روی پاهایش بایستد و راه برود
-دیدی دیدی میتونم راه برم ینی مست نیستم
اما موفق نشد. نزدیک بود زمین بخورد که نامجون مانعش شد و او را در اغوش کشید. تهیونگ به گریه کردن ادامه داد و گفت
-اما... اما مگه ادما توی مستی واقعیتو نمیگن؟
نامجون موهایش را نوازش کرد و گفت
-نمیدونم... اما تو چطور میخوای به کسی که دزدیدتت و بهت آزار جنسی رسونده علاقه مند شی؟ همش توهمه.
تهیونگ روی پنجه های پاهایش ایستاد. دستش را از روی شلوار روی دیک نامجون گذاشت و گفت
-توهم نیست. میتونی امشب باهام رابطه داشته باشی با رضایت خودم.
نامجون دست تهیونگ را پس زد و گفت
-بسه دیگه نمیخوامت میتونی بری خونه خودت
و به سمت خانه اش راه افتاد. تهیونگ دنبال نامجون راه افتاد و دستش را کشید و او را به سمت خودش چرخاند و داد کشید
-اما... اما من بجز تو کسیو ندارم
نامجون به سمت پسر قدم برداشت. موهایش را ارام نوازش کرد
-من بهت فرصت فرار دادم
صورتش را به صورت پسرک نزدیک تر کرد
-اما خودت فرار نکردی
و تهیونگ را بوسید. مزه شور اشک هایش را روی لبانش حس میکرد. تهیونگ هم با او همراهی کرد و به او نزدیک تر شد. نامجون دستانش را دور کمر تهیونگ حلقه کرد. از او فاصله گرفت و گفت
-بهتره بریم توی خونه سکس توی پابلیک دوس ندارم
تهیونگ لبخند زد و باشه ارامی زیر لب گفت. به سمت برج راه افتادند و وارد شدند. دکمه آسانسور را زدند. پس از چند لحظه اسانسور به آن طبقه رسید و وارد اسانسور شدند. توی اسانسور نامجون از موقعیتی که تنها بودند استفاده کرد و به تهیونگ نزدیک شد. میخواست دوباره او را ببوسد اما تهیونگ مانعش شد
-مگه اینجا دوربین نداره؟
نامجون لبخندی زد و گفت
-نگاش کن توی مستی ام مغزش خوب کار میکنه
تهیونگ تلاش کرد تا بدون تکیه دادن به دیواره های اسانسور سره جایش بایستد تا به او ثابت کند که مست نیست اما درون اغوشش فرود امد. نامجون بلند بلند شروع به خندیدن کرد و گفت
-نمیخواد بهم نشون بدی که مست نیستی
و بوسه ارامی روی موهایش زد. اسانسور در طبقه اخر ایستاد و از اسانسور خارج شدند. وقتی وارد اپارتمان شدند تهیونگ به سمت نامجون قدم برداشت. دوباره روی پنجه پاهایش ایستاد و شروع به بوسیدن نامجون کرد. از او فاصله گرفت و گفت
-چرا زودتر نزاشته بودی ببوسمت
دوباره کوتاه او را بوسید و ادامه داد
-لبات خیلی خوشمزن
نامجون کتش را روی کاناپه پرت کرد. دستانش را دور کمر تهیونگ حلقه کرد و او را محکم به خودش چسباند. تهیونگ میخواست زودتر بدن نامجون را ببیند پس دست را روی دکمه های لباس نامجون برد اما نامجون دستان تهیونگ را میان دستانش نگه داشت و گفت
-صبر کن
تهیونگ گیج به او نگاه کرد. نامجون ادامه داد
-من رابطه معمولی دوست ندارم.
-پس چی دوست داری؟
نامجون روی لبه کاناپه نشست و گفت
-باید همه قدرت دست من باشه
تهیونگ تند تند سرش را تکان داد و گفت
-باشه باشه میخام بدونم کیم نامجون چی دوست داره.
نامجون دستش را روی گونه پسر کشید و به سمت چانه اش برد
-پس ازین به بعد بهم بگو ارباب
تهیونگ مطیعانه سرش را تکان داد
-چشم ارباب
و برای چندمین بار در ان شب لبخند دلربایی زد. نامجون تهیونگ را بلند کرد و روی شانه اش گذاشت و به سمت یکی از اتاق ها حرکت کرد
-باید بریم توی اتاق مخصوص
در اتاقش را باز کرد. تهیونگ میتوانست وسیله های مختلفی اطراف اتاق ببیند. نامجون تهیونگ را روی تخت گذاشت و به سمت چندتا از وسیله های آن اطراف رفت. لوب، گوش های روباه و پلاگی که از ان دم روباه اویزان بود برداشت و به سمت تخت رفت. چیزا هایی که برداشته بود را روی میز کنار تخت گذاشت. به تهیونگ نگاه کرد و گفت
-از جات بلند شو و لباساتو در بیار
تهیونگ با آرامش از روی تخت بلند شد و شروع به در اوردن لباس هایش کرد. دکمه های پیراهنش را یکی یکی باز کرد و در اخر پیراهنش را در آورد. ترقوه اش به چشم میخورد. سپس شروع به در اوردن شلوارش کرد و بعد از ان باکسرش را در آورد. نامجون به سمت پسر رفت و او را روی تخت انداخت. شروع به مکیدن گردنش کرد. دلش میخواست روی گردنش هیکی ایجاد کند. ارام شروع به گاز گرفتن قسمت های مختلفی از گردنش کرد که باعث ایجاد ناله های ارامی از طرف تهیونگ شد. به سمت ترقوه اش رفت و بوسه های ارامی روی ترقوه اش زد. روی ترقوه اش را هم گاز گرفت دلش میخواست با هیکی هایی ک ایجاد میکرد نشان بدهد که تهیونگ ماله اوست نه ماله هیچ شخص دیگری. از ترقوه تا نیپل هایش را ارام ارام بوسید و زبانش را روی نوک نیپلش تکان داد که باعث ایجاد ناله بلندتری از طرف تهیونگ شد. از روی پسر بلند شد. لوب را از روی میز برداشت و مقداری روی دستش ریخت. انگشتانش را با لوب توی دستانش پوشاند و به سمت باسنش برد. ارام ارام انگشتان را وارد پسر کرد که باعث ایجاد ناله های پی در پی ای از طرفش شد. انگشتانش را قیچی وار در او تکان داد. سپس با انیکی دستش پلاگ را برداشت انگشتانش را بیرون کشید و پلاگ را درون باسنش کرد. تهیونگ از سردی فلز درونش به خودش لرزید و ناله ای کرد. نامجون گوش ها را از روی میز برداشت و به تهیونگ اشاره کرد که جلویش زانو بزند. تهیونگ از جایش بلند شد اما با احساس تکان خوردن پلاگ درون باسنش آه ارامی گفت. اما به راه رفتن ادامه داد و رو به روی نامجون روی زمین زانو زد. نامجون گوش های روباه را روی موهایش تنظیم کرد و با دستش صورتش را جوری تنطیم کرد تا بتواند چهره تهیونگ را خوب ببیند. با گوش های روی موهایش و دمی که روی زمین افتاده بود انقدر زیبا شده بود که نامجون دلش می‌خواست همه جای بدنش را بمکد و بوسه باران کند اما حلوی خودش را گرفت. پیراهنش را در اورد و گوشه اتاق انداخت. تهیونگ با دیدن بدن ورزیده و زیبای پسر مقابلش ناخوداگاه اب دهانش را قورت داد. میتوانست حس کند حتی با دیدن بدنش هم هورنی تر شده است. نامجون از جایش بلند شد و روی کاناپه گوشه اتاق نشست میخواست تهیونگ با آن گوش ها و دم به سمتش بیاید.
-چهار دستو پا دقیقا مصله یه روباه بیا سمتم
لبخند محوی زد
زود باش
تهیونگ ارام تکرار کرد
-چشم ارباب
و به سمت نامجون راه افتاد. پلاگ توی باسنش هنوز هم سرد بود و تکان میخورد. با تکان خوردنش احساس عجیبی به او دست میداد. نه فقط پلاگ بلکه دیکش هم تکان میخورد و احساس عجیبی با تکان خوردنشان داشت. رو به روی نامجون نشست و منتظر دستور بعدیش ماند. نامجون سر او را بالا اورد و انگشتش را روی لبان تهیونگ تکان داد
-زود باش میخام با دهنت زیپ شلوارمو باز کنی
و خودش دکمه شلوارش را باز کرد و منتظر تهیونگ ماند. تهیونگ دهانش را نزدیک زیپ شلوار نامجون برد و با دندانش زیپ شلوارش را باز کرد و منتظر دستور بعدی ماند.
-میتونی از دستات استفاده کنی تا درش بیاری.
تهیونگ با کمک دستانش شلوار نامجون را از پایش در اورد. با دیدن دیک نامجون از پشت باکسرش نتوانست خودش را کنترل کند از روی باکسر شروع به بوسیدن و کشیدن زبانش روی دیکش کرد. نامجون دستش را لای موهای تهیونگ برد و موهایش را کشید، صورتش را از لای پاهایش دور کرد و گفت
-من بهت نگفتم واسم ساک بزن
تهیونگ ارام زمزمه کرد
-ببخشید ارباب
موهایش را ول کرد
-چون دفعه اولته می‌بخشمت
با پاهایش شلوارش به گوشه اتاق پرت کرد.
-حالا که اونقدر مشتاقی میتونی با دهنت باکسرمو در بیاری.
تهیونگ با تصور کاری که باید میکرد اب دهانش را قورت داد و با احتیاط سعی کرد با دندانش باکسر نامجون را پایین بکشد. توانست مقداری باکسرش را جا به جا کند اما انگار نمی‌توانست فقط با دهانش کامل باکسرش را در بیاورد. پس تصمیم گرفت در حدی که بتواند برای نامجون ساک بزند باکسرش را پایین بکشد. پس از مقداری تلاش کردن توانست باکسر نامجون را مقداری پایین بکشد. نامجون که تلاش زیاد تهیونگ را دید از جایش بلند شد و خودش باکسرش را در اورد و دوباره رو به روی تهیونگ نشست. تهیونگ با چشمان خمارش به دیک هارد شده و بزرگ نامجون نگاه کرد. میخواست زبانش را روی دیک نامجون بکشد اما نامجون مانعش شد
-انگار خیلی عجله داری
تهیونگ سرش را به نشانه تایید تکان داد و بله ارباب ارامی زیر لب تکرار کرد. نامجون از مطیع بودن پسر رو به رویش خوشش میامد. کلاهک دیکش را روی لبان تهیونگ قرار داد. تهیونگ شروع به مکیدن دیکش کرد. ارام ارام و با احتیاط از انکه دندان هایش با دیک پسر برخورد نکند. ارام ارام مقدار بیشتر از دیکش را درون دهانش فرو کرد. تهیونگ زبانش را دور دیک پسر چرخاند که باعث ايجاد ناله آرامی از طرف نامجون شد. سپس ناگهانی تمام دیک نامجون را درون دهانش فرو کرد و تند تند شروع به ساک زدن کرد. این ساک زدن خودش را هم هورنی تر می‌کرد. دیک پسر کاملا هارد شده بود. دلش نمیخواست فقط با اورال ارضا شود پس از او فاصله گرفت. به تهیونگ اشاره کرد تا روی پاهایش دراز بکشد به طوری که باسنش رو به روی او قرار بگیرد. سپس مقداری باسنش را نوازش کرد. دستش را به سمت دمی که از پلاگ آویزان بود برد. دم را دور دستش پیچید و با شدت پلاگ را از باسنش خارج کرد. این کارش باعث ایجاد لرزه ارامی از طرف تهیونگ شد. نامجون انگشتانش را روی سوراخ ملتهبش گذاشت. می‌توانست نبض زدنش را احساس کند. بدون استفاده از لوب انگشتان خشکش را واردش کرد که باعث ایجاد ناله بلندی از طرف پسر شد
-ار... ارباب درد دارم... در.. درد میگیرهه
نامجون انگشتانش را قیچی وارد تکان داد و ارام گفت
-عادت میکنی
همانطور که انگشتانش را تکان میداد دستش را به سمت دیک هارد شده پسر برد. مقداری دستش را دور دیک تهیونگ بالا و پایین کرد. متوجه شد که هر لحظه تهیونگ هورنی تر و هورنی تر میشد و صبرش را از دست میدهد. انگشتانش را از او بیرون کشید و او را بلند کرد و به سمت تخت رفت. کلاهک دیکش را روی باسنش گذاشت. تهیونگ با حس کردن دیک هارده نامجون آهه بلندی کشید
-زودتر زودتر بفاکم بده کیم نامجون
نامجون ناگهان تمام دیکش را وارد پسر کرد که باعث شد تهیونگ از روی درد ناله ای بلندتر از ناله های قبلی اش بکشد. نامجون ارام ارام شروع به حرکت کرد و گفت
-بهت گفتن بهم بگو ارباب
و اسپنک محکمی به باسنش زد. حرکتش را ارام ارام تند تر کرد. سوراخش کم‌کم داشت جا باز میکرد و حرکت کردن برای نامجون راحت تر میشد. حرکتش را تند تر از قبل کرد که باعث ایجاد ناله های بلندتری از طرف پسر زیرش شد. بدنشان گُر گرفته بود و داغ شده بود. نامجون دوباره کامل دیکش را درون باسن پسر فرو کرد و تکان داد
-لطفا.. لطفا.. همینجا بیشتر.... بیشتر ت...
حرفش با ضربه محکم نامجون نصفه ماند با همان ضربه به داخلش تمامی کامش روی تخت ریخت و ناله بلندی از روی لذت کشید. نامجون هم همزمان با او کامش را درون باسنش خالی کرد. چند لخظه در همان حالت ماند و سپس دیکش را از او بیرون کشید که باعث شد هر دویشان ناله ارامی بکنند. تهیونگ میتوانست حرکت کام نامجون را درون باسنش احساس کند که به سمت بیرون می‌آمد. تهیونگ بدنش را روی تخت ول کرد. شکمش به کامی که روی تخت ریخته شده بود برخورد میکرد.احساس عجیبی داشت اما اهمیتی نمیداد چون نمیتوانست بعد از آنگونه ارضا شدن خوب تکان بخورد. نامجون هم کنارش دراز کشید و باعث شد که تهیونگ بدن خسته اش را روی بدن او ول کند. همانطور که چشمانش را بسته بود ارام زمرمه کرد
-الان دیگه یه متجاوز عوضی نیستی. چون من باا...
با برخورد لبان نامجون به لب هایش نتوانست جمله اش را تمام کند. نامجون مانعش شده بود و او هم حوصله دوباره تکرار کردن جملاتش را نداشت پس تصمیم گرفت هیچ حرفی نزند و فقط سکوت کند.

𝑫𝒆𝒂𝒓 𝒌𝒊𝒅𝒏𝒂𝒑𝒑𝒆𝒓Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon