چونگی با بیرحمی تمام ، یکی یکی از گرگا ها رو میکشت و بیشتر نزدیک یونجانگ میشد
چونگی اخرین سرباز یونجانگ رو هم کشت و با عصبانیت به سمت یونجانگ رفت..
یونجانگ با ترس عقب عقب میره و پاش به یه سنگ میخوره و میوفته زمین و با ترس میگه : ج...جلو...نیا... ( نه نه جلو برو برو )
چونگی : خخخخخ ههههه خخخخ خووو هوووو؟ ( صد هزار دفعه به تو و بقیه شما گرگای لعنتی گفتم که نزدیک دهکده ها نشید...حالا تو یه بچه رو میدزدی و بهش تجاوز میکنی هوم؟...)
یونجانگ : ن..نه...اینطور نیست...
چونگی : خخخخخ ههههه( جیمین هیونگ برو داخل و کوکو رو بیار )
جیمین از پشت درخت میاد بیرون و بدو میره داخل عمارت
چونگی به حالت انسانیش در میاد و میگه : خیلی بهت خوش گذشت...ولی...قرار به بدترین حالت ممکن بمیری
یونجانگ : ن...نههههه
صدای گریه خفیفی شنید و بدو به سمت منبع صدا رفت از پله های فاکیه حوصله سر برو رو مخ و خلاصه... بالا رفت و به یه اتاق رسید و درو با شدت زیادی باز کرد...
کوک درحالی که سرش رو تو بالش فرو کرده بود و گریه میکرد و ملافه ها هم از خون کوک قرمز شده بود باعث شد قلبش فشرده بشه...
اروم نزدیک کوک شد و از پشت بغلش کرد...
کوک از ترس جیغ زد و با صدای گرفته گفت : هق...تروخدا...هق...ولم کن...هق...نمیخوام...هق ....ولم کنننن
جیمین با بغضی که بخاطر حال بد برادر کوچولوش بود گفت : کوک منم اروم باش تموم شد...
کوک سریع برمیگرده و بعد از دیدن صورت جیمینی که پر از ناراحتی بود رو بغل میکنه و با صدای بلندی شروع میکنه گریه کردن...
جیمین : کوک...باید بریم خونه...بلند شو...
کوک محکم تر جیمین رو بغل میکنه و گریه هاش شدت بیشتری میگیرن...
کوک با ناراحتی و بغض گفت : د...رد...می...کنه...نمی...تونم....
جیمین سریع یه شلوارک و یه پیرن بلند تن کوک میکنه و اونو برند استایل بغل میکنه و میبرتش بیرون در تمام طول راه یه اخم ترسناک رو صورتش بود که کوک رو میترسوند
کوک هم دستاش رو دور گردن جیمین حلقه میکنه تا نیوفته و اروم زمزمه میکنه : دوست دارم هیونگ
جیمین وقتی به بیرون عمارت رسید از ترس دستاش رو میزاره رو چشمای کوک و یه قدم میره عقب تر
کوک از واکنش هیونگش کمی میترسه و اونو محکم تر بغل میکنه و به قیافه ترسیده هیونگش نگاه میکنه و میگه : هیونگ؟
جیمین : چ...چو...چونگی!
خب خب
کمی خمار 😏😏
امشب هم اپ میکنم کتکم نزنید گونا دالم 😃⭐ ووت ... ووت ⭐
YOU ARE READING
𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤️
Fantasy_ خرگوش کوچولوی من ❤ _ یونگی : با یه بچه سکس میکنی ها؟ جیمین : بله!؟؟ یونگی : چرا تو و ته لخت تو بغل هم بودید؟ ---------------------------- وضعیت : پایان فصل اول کاپل : یونمین - نامجین - ویکوک / کوکوی ✢ پارت ها زیاد بلند نیستن پس نگران تعداد نب...