جیمین گربه غر غرو رو نزدیک خودش میاره و......
بوسه ارومی به دماغ قرمزش میزنه : حسود کیوت
یونگی از خجالت سرخ میشه و تبدیل به انسان میشه : م....من.... حسو....حسود.... نیستم.....
جیمین : خیلی هم هستی...
و بغلش میکنه و سرش رو میبوسه و میخوابه...یونگی هم جیمین رو بغل میکنه و دماغ ش رو به دماغ جیمین می ماله : دوس دالم جیمینی
و میخوابهکوک
بیدار شدم و ته ب کیوت ترین حالت ممکن خوابیده لباش رو بوسیدم که بیدار شد : ب...ببخشید... نمیخواستم بیدارت کنم....
ته اروم خودشو تکون میده و به قیافه ترسیده کوک نگاه میکنه : بیدار بودم
کوک : ببخشید بابت دیشب دست خودم نبود....
ته خجالت میکشه و تو گردن کوک قایم میشه : ا...اشک....اشکال نداره.... دو... دوسش داشتم....
کوک تعجب میکنه و به ته نگاه میکنه : م...مطمعنی؟؟.... می...میشه....بازم..... انجام بدیم.....
ته : ه...هوم...
کوک : ت...ته... م... من... ب...برم.... فکنم نگرانم شدن....
ته : نه!
کوک : چ... چرا؟؟
ته : میخوام پیشم.... باشی نرو....
کوک : ب...باشه.... نمیرم.....
دهکده اسب ها *
همه اسبا مشغول درست کردن روستا بودن
جین میاد پیش مینجو : بابا میگم نامجون نیومده...
مینجو : نه پسرم هنوز نیومده.... گفت میره دهکده گربه ها بعد میاد...
جین اومد حرفی بزنه که جنی میپره تو بغلش : داداشییییییی من خستممممممم
جین جنی رو نوازش میکنه : جنی یکم استراحت کن بعد ادامه بده
جنی : میشه برم پیش رزی لطفااااااا
جین : برو پیش خانم سونگ بش بگو اگه اجازه داد برو
نویسنده : انشالله که اجازه ندههههه
جنی : مرسی داداشییییییی بابای...
مینجو : داشت....
حرفش ناتموم میمونه چون چونگی به دهکده میاد....
همه میترسن و فرار میکنن
چند دقیقه بعد فقط مینجو و جین تو دهکده میمونن .... چونگی نزدیک میاد جین یکم میترسه ولی مینجو اروم بش نگاه میکنه چون چونگی به حالت ببر بود
مینجو نزدیک میاد : سلام چونگی چیشد اومدی اینجا....
چونگی کمی دور میشه : ببخشید بخاطر خرابی ها دست خودم نبود....
مینجو : میدونم اشکال نداره...
جین : چو...چونگی... مطمعنم برای معذرت خواهی نیومدی....
جونگی : درسته....
مینجو : بگو چرا اومدی عزیزم
نویسنده : مینجو و چونگی مث پدر و پسرن قابل توجه....
چونگی : میخوام از اینجا برم
جین ، مینجو : چراا
چونگی : فک نکنم دیگه بتونم خودمو کنترل کنم...میخوام جفتم رو پیدا کنم....
مینجو الان یادش اومد که چونگی چند روز دیگه به سن بلوغ میرسه و باید به فکر یه جفت باشه.... مینجو نگاهش رو به چونگی داد : چونگی خیلی خوشحالم که داری بزرگ میشی ما خیلی برات خوشحالیم ولی....
چونگی وسط حرفش پرید : نه نه اگه برم حیوون های وحشی به اینجا حمله میکنن....
جین تو اون همه بحث یه فکری به کلش خورد و نزدیک مینجو شد و در گوشش گفت : بابا من یه فکری دارم....
مینجو نگاهش رو به جین میده : چه فکری؟؟؟
جین : به نظر من دور دهکده ها رو با دیوار های چوبی بپوشونیم همه دهکده ها رو یکی کنیم و یه دهکده بزرگ درست کنیم اینجوری هم امنیت بقیه هیرپرید بیشتره هم پیش همیم....
مینجو به ایده جین کمی فکر کرد و گفت : جینا فکرت خوبه ولی فک میکنی بقیه هیبرید ها با هم کنار میان؟؟
جین : نمیدونم بابا ولی این تنها ایدمه.....
چونگی : به نظر منم فکر خوبیه..... منم تو کارا کمکتون میکنم...
مینجو : اممم.... اول باید با بقیه مشورت کنیم.....
جین خواست حرفی بزنه که صدای جیغ جنی همه رو ترسوند....
جین : جنیییییییییی چتهههههههههه ( با داد )
جنی به جین اهمیت نمیده و میره پشت مینجو قایم میشه : ا....اون.... چونگیه؟؟؟.... چرا.....ببر.... شده...
مینجو دستی به سر جنی میکشه : عزیزم چونگی فقط اومده یه چیزی به ما بگه همین....
چونگی : بابا من دیگه میرم کارم داشتید بالای تپم.....
مینجو : باشه عزیزم برو.....
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
ووت : ⭐ ❤♥
و
کامنت : 💬 ♥🤍
💕💕
أنت تقرأ
𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤️
خيال (فانتازيا)_ خرگوش کوچولوی من ❤ _ یونگی : با یه بچه سکس میکنی ها؟ جیمین : بله!؟؟ یونگی : چرا تو و ته لخت تو بغل هم بودید؟ ---------------------------- وضعیت : پایان فصل اول کاپل : یونمین - نامجین - ویکوک / کوکوی ✢ پارت ها زیاد بلند نیستن پس نگران تعداد نب...