𝙿 6

463 46 1
                                    

جیمین گربه غر غرو رو نزدیک خودش میاره و......

بوسه ارومی به دماغ قرمزش میزنه : حسود کیوت

یونگی از خجالت سرخ میشه و تبدیل به انسان میشه : م....من.... حسو....حسود.... نیستم.....

جیمین : خیلی هم هستی...
و بغلش میکنه و سرش رو میبوسه و میخوابه...

یونگی هم جیمین رو بغل میکنه و دماغ ش رو به دماغ جیمین می ماله : دوس دالم جیمینی
و میخوابه

کوک

بیدار شدم و ته ب کیوت ترین حالت ممکن خوابیده لباش رو بوسیدم که بیدار شد : ب...ببخشید... نمیخواستم بیدارت کنم....

ته اروم خودشو تکون میده و به قیافه ترسیده کوک نگاه میکنه : بیدار بودم

کوک : ببخشید بابت دیشب دست خودم نبود....

ته خجالت میکشه و تو گردن کوک قایم میشه : ا...اشک....اشکال نداره.... دو... دوسش داشتم....

کوک تعجب میکنه و به ته نگاه میکنه : م...مطمعنی؟؟.... می...میشه....بازم..... انجام بدیم.....

ته : ه...هوم...

کوک : ت...ته... م... من... ب...برم.... فکنم نگرانم شدن....

ته : نه!

کوک : چ... چرا؟؟

ته : میخوام پیشم.... باشی نرو....

کوک : ب...باشه.... نمیرم.....

دهکده اسب ها *

همه اسبا مشغول درست کردن روستا بودن

جین میاد پیش مینجو : بابا میگم نامجون نیومده...

مینجو : نه پسرم هنوز نیومده.... گفت میره دهکده گربه ها بعد میاد...

جین اومد حرفی بزنه که جنی میپره تو بغلش : داداشییییییی من خستممممممم

جین جنی رو نوازش میکنه : جنی یکم استراحت کن بعد ادامه بده

جنی : میشه برم پیش رزی لطفااااااا

جین : برو پیش خانم سونگ بش بگو اگه اجازه داد برو

نویسنده : انشالله که اجازه ندههههه

جنی : مرسی داداشییییییی بابای...

مینجو : داشت....

حرفش ناتموم میمونه چون چونگی به دهکده میاد....

همه میترسن و فرار میکنن

چند دقیقه بعد فقط مینجو و جین تو دهکده میمونن .... چونگی نزدیک میاد جین یکم میترسه ولی مینجو اروم بش نگاه میکنه چون چونگی به حالت ببر بود

مینجو نزدیک میاد : سلام چونگی چیشد اومدی اینجا....

چونگی کمی دور میشه : ببخشید بخاطر خرابی ها دست خودم نبود....

مینجو : میدونم اشکال نداره...

جین : چو...چونگی... مطمعنم برای معذرت خواهی نیومدی....

جونگی : درسته....

مینجو : بگو چرا اومدی عزیزم

نویسنده : مینجو  و  چونگی مث پدر و پسرن قابل توجه....

چونگی : میخوام از اینجا برم

جین ، مینجو : چراا

چونگی : فک نکنم دیگه بتونم خودمو کنترل کنم...میخوام جفتم رو پیدا کنم....

مینجو الان یادش اومد که چونگی چند روز دیگه به سن بلوغ میرسه و باید به فکر یه جفت باشه.... مینجو نگاهش رو به چونگی داد : چونگی خیلی خوشحالم که داری بزرگ میشی ما خیلی برات خوشحالیم ولی....

چونگی وسط حرفش پرید : نه نه اگه برم حیوون های وحشی به اینجا حمله میکنن....

جین تو اون همه بحث یه فکری به کلش خورد و نزدیک مینجو شد و در گوشش گفت : بابا من یه فکری دارم....

مینجو نگاهش رو به جین میده : چه فکری؟؟؟

جین : به نظر من دور دهکده ها رو با دیوار های چوبی بپوشونیم همه دهکده ها رو یکی کنیم و یه دهکده بزرگ درست کنیم اینجوری هم امنیت بقیه هیرپرید بیشتره هم پیش همیم....

مینجو به ایده جین کمی فکر کرد و گفت : جینا فکرت خوبه ولی فک میکنی بقیه هیبرید ها با هم کنار میان؟؟

جین : نمیدونم بابا ولی این تنها ایدمه.....

چونگی : به نظر منم فکر خوبیه..... منم تو کارا کمکتون میکنم...

مینجو : اممم.... اول باید با بقیه مشورت کنیم.....

جین خواست حرفی بزنه که صدای جیغ جنی همه رو ترسوند....

جین : جنیییییییییی چتهههههههههه ( با داد )

جنی به جین اهمیت نمیده و میره پشت مینجو قایم میشه : ا....اون.... چونگیه؟؟؟.... چرا.....ببر.... شده...

مینجو دستی به سر جنی میکشه : عزیزم چونگی فقط اومده یه چیزی به ما بگه همین....

چونگی : بابا من دیگه میرم کارم داشتید بالای تپم.....

مینجو : باشه عزیزم برو.....

💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗

ووت : ⭐ ❤♥

و

کامنت : 💬 ♥🤍

💕💕

𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤️حيث تعيش القصص. اكتشف الآن