Part 16

276 80 74
                                    

Writer pov

_این لگن تند تر نمیره چان؟؟!!!..
مشت قدرتمند سرگرد پارک روی فرمون ون مرسدس بنز مشکی فرود اومد و در حالی که به سرعت دنده عوض میکرد فریاد بلندش توی فضای ملتهب اطراف پیچید:
_من نصف پس اندازم رو خرج همین لگن کردم کثافت..
صدای جا افتادن ماشه ی کلت محبوب فرمانده اوه و بعد نیشخند تمسخر آمیزش:
_پس ریختیشون تو آشغالی..
فحش بلندی که از دهن چانیول در رفت،میون فریاد های وحشت زده ی جونگین و بکهیون که جمله ی "بپیچ به راست" رو جیغ زد،گم شد و چند ثانیه بعد صدای شلیک گلوله توسط فرمانده اوه _ که بالاتنش رو از سقف نیمه باز ماشین بیرون کشیده بود_ برای چند لحظه سکوت رو به همهمه ی داخل ماشین هدیه داد..
سهون با لذت گوش هاش رو برای شنیدن صدای شلیک گلوله تیز کرد و دستش رو به لبه ی شکاف ماشین تکیه داد..هورمون آدرنالین به سرعت توی خونش در حال پخش بود و اعتراف میکرد دلش برای این هیجان تعقیب و گریز تنگ شده..
بار دیگه ماشه ی کلت رو کشید ولی قبل از این که بتونه آخرین تیر رو به لاستیک ماشینی که تمام نیم ساعت گذشته رو مثل کنه دنبالشون افتاده بود شلیک کنه،تکون محکم و سر خوردن پاهاش از روی کنسول کوچیک وسط ماشین،باعث شد تا بدنش رو داخل بکشه و داد کوتاهی از درد مچ پاش بزنه:
_فاک..
_فرمانده!!..
صدای فریاد وحشت زده جونگین که بالاخره دست از چسبیدن به صندلی برداشته بود،بلند شد و با نیم نگاهی که سهون بهش انداخت،تونست ابروهای گره خورده و برق چشم های نگرانش رو شکار کنه..
سرش رو به نشانه ی "خوبم" تکون داد و دوباره بدنش رو بالا کشید تا از شر اون ماشین مشکی رنگ و مزاحم خلاص بشه ولی تکون های ون که حاصل سرعت زیاد و عوض کردن مسیر بود،مانع از تمرکز و نشانه گیرش می شد..مشتی روی سقف کوبید و قبل از این که با یه فحش درست و حسابی به چانیول بتوپه،حلقه شدن دست های گرمی به دور کمرش،باعث شد تا با شوک نگاهی به پایین بندازه و با دیدن صورت کمی سرخ شده اما نگران جونگین،مکث کنه..
با گیر افتادن نگاهش توی چشم های عجیبش،برای یک لحظه شلوغی اطراف و بوق ماشین های معترض خاموش شد و سهون در کمال ناباوری با خودش فکر کرد؛چشم های این سرگرد احساساتی از اول همین قدر مشکی و زاغ بود یا اون متوجه نشده؟!..
دست هاش همیشه اینقدر گرم بود؟!..عطرش همیشه اینقدر...اینقدر دلنشین؟!..آره..دلنشین بود؟!..
تکون خوردن لب های درشتش توجه ی فرمانده اوه خشک شده رو جلب کرد و با پیچیدن صدای بمش تو گوشش،بالاخره از خلسه ی عجیبی که برای چند ثانیه گرفتارش کرده بود،بیدار شد:
_حالا شلیک کن..
مسخ شده،کلت رو بلند کرد و با دستی که دیگه از شدت سرعت ماشین نمی لرزید،بعد از یه هدف گیری دقیق،شلیک کرد..
لاستیک ماشین تعقیب کننده با صدای مهیبی ترکید و بعد از برخورد با ماشین عقبی ایستاد و صدای بوق ماشین های اطراف و برخورد پشت سر هم چند ماشین دیگه،خیابان پر رفت و آمد رو پر کرد و فرصت کافی رو به چانیول داد تا ون مشکی رنگ و نازنینش که چند جایی از بدنش به لطف گلوله های شلیک شده خراش برداشته بود رو به کوچه ی خلوتی هدایت کنه و بالاخره بعد از 1 ساعت پر از استرس و تعقیب و گریز،نفسی راحت ریه های 4 نفر رو پر کرد..
بکهیون موهای فندقی رنگش رو که به پیشونی عرق کردش چسبیده بود،عقب زد و مچ چانیول رو از ترسی که هنوز حس می کرد توی تنش جریان داره،فشرد..
با دیدن ماشینی که سر نشینانش تا دندان مسلح بودن،قلبش چند تپش رو جا انداخته و برای یه لحظه ترس از دست دادن چانیول یا یکی از دوستانش،تا مرز سکته برده بودش..
_همه حالشون خوبه؟!..
چانیول با این که از ضد گلوله بودن ماشینی که عملا نصف بیشتر پس اندازش رو مورد عنایت قرار داد مطمئن بود،پرسید و وقتی همراه با بکهیون به عقب چرخیدن،با صحنه ی عجیبی رو به رو شدن..
جونگینی که با چشم های بسته،کمر باریک سهون رو بغل کرده و سرش رو به شکمش فشار می داد..جوری که انگار سعی می‌کرد ازش محافظت بکنه و سهونی که هنوز بالاتنش بیرون از سان روف ماشین بود و انگار از وضعیت پیش اومده ناراضی هم نبود که حتی صداش هم در نمیومد..
_بچه ها؟!..
سهون به شدت به لمس شدن توسط غریبه ها حساس بود و حالا تصویر کمی رمانتیک مقابل چشم هاشون،فکر های درخشانی رو توی سرشون می انداخت..ولی درست قبل از این که چانیول با چشم های قلبی جمله ی "چقدر بهم میاید" رو به زبون بیاره،صدای یخ زده ی سهون،لب های در شرف لبخند بکهیون و چانیول رو تبدیل به خط کرد..
_دستت رو از روی کونم بردار کیم جونگین..

breath🌙Where stories live. Discover now