ووت دین و ایمان یک ففیک است!
پنجره اتاق نیمه باز بود و باد خنکی میوزید,
پرده های سفید بلند و نازک رو به نرمی تکون میداد...نور خورشید از طرف دیگه پنجره ساعتای 12 ظهر به زیبایی میدرخشید و روی برگای لطیفِ گیاهای چیده شده زیر پنجره مینشست...
بوی قهوه با شیر اتاق کوچیک رو پر کرده بود و بینی پسر مو فرفری که نصف موهاشو با کش شل بسته بود قلقلک میداد و مجبورش میکرد هر پنج دقیقه , دیرتر یا زودتر یه قلپ ازش یخوره تا مبادا زود تموم بشه...!
پشت میزش نشسته بود
تره های نور روی دفتر با خط عجیب غریبی که فقط خود نویسنده میتونست بخونتش مینشست...هری چشمای سبزش رو به دفترش دوخته بود
نویسنده ی بیست و دو ساله لندن...توی قسمتی از داستان جدیدیش سخت گیر کرده بود و نمیدونست چطور جلو ببرتش...
مداد خوشرنگ سبزش رو روی دفترش انداخت و مشتش رو زیر گونش گذاشت
"تمام چیزی که نیاز دارم یه خلافکارِ فاکیه... یه مافیا یا قاتل خونسرد واقعی! واقعییییی! وقتی نمیتونم تصورش کنم چطور بنویسمش؟"هری کتابای زیادی نوشته بود که اتفاقا یکیش هم چاپ شده بود...
اما حالا یه داستان جدید داشت و کلی طرفدار که منتظرش بودن!از جاش بلند شد و دستش رو به شکل تفنگ دراورد
سمت دیوار گرفت
"مثلا اگه من پلیس بودم و به یه قاتل یا یه تبهکار نشونه میگرفتم, اون چطور رفتار میکرد؟"به جای قاتل ایستاد,دستش رو به کمرش زد و نیشخند زد
"خونسرد؟"یه دفعه دستش رو متقابلا به شکل تفنگ سمت طرف مقابل خیالیش گرفت
"یا شایدم متقابلا اسلحه میکشه؟ یا شایدم نیروی کمکی خبر میکنه!"چشماش رو چرخوند و کاپ قهوش رو برداشت تا بیشتر بنوشه...
اما...
یکدفعه لیوانش رو پایین آورد و تمام قهوه ها رو یه جا قورت داد!
"فاکینگ هل! نایل!"← ↓↑→
↓↑→
← ↓↑→
در زد و وارد اتاق نایل شد
نایل با لبخند نگاهش کرد
"هری! درست سر وقت!"و بعد به ساعتش نگاه کرد
راس ساعت 11 صبح
توی دفتر گارگاه هورا
یکی از باهوشای لندن حتی با سن کمش...سر و کلش پیدا شده بود که بگه:
"حالت چطوره نایل؟ راستش توی یه چیزی به کمکت نیاز داشتم!"بعد از گرم به آغوش کشیده شدنش توسط اون پسر چشم یخی پشت میزش ایستاد و اجازه داد تا تمام نگاه نایل روش باشه.
"هرچیزی که باشه!"
"من میخوام یه رئیس مافیا یا یه دراگ دیلر گنده رو از نزدیک ببینم!"
BẠN ĐANG ĐỌC
¦ βesTial €ity ¦
Bí ẩn / Giật gân¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندارم! لطفا پوزش بنده رو بپذیرید و بنده رو به لندن برگردونید! خدمتگزار شما مستر بانی. هشدار:عزیزان این ف...