Dear Miss. Cat

297 102 135
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

هری سر عروسکی خرگوش رو توی دستش گرفته بود و بهش خیره بود

خیلی واقعی به نظر میومد!
دندوناش, نرمی صورتش , گوشای بلندش...

چرخید و به خودش تو آیینه نگاه کرد...
داشت چیکار میکرد؟
داشت به دیوونگی تن میداد!

سر حیوونکی رو توی دوتا دستاش گرفت
و کلاه رو سرش گذاشت...

فرفریاش از زیر کلاه معلوم بودن, یکمی حس خفگی میداد بهش
اما از نظر دید و سبک بودن , کاملا بی مشکل بود...

پیراهن سفید نازک رو تنش کرده بود
گردنبند صلیبش دور گردنش بود...
و شلوار پاچه گشاد مشکی با بوتایی که توی کمد پیدا کرده بود...

ساعت 8 صبح بود و هری...
باید آماده میشد تا بره و صبحونه بخوره!

"بیخیال هری, فقط چیزی که میگه رو انجام بده و بعد میتونی برگردی خونه"
نگاهش رو از خودش توی آیینه گرفت و چرخید و سمت در حرکت کرد...

در رو باز کرد...
وقتی قدم بیرون از اتاقش گذاشت..
حس تازگی داشت براش!

از طبقه پایین صدا میومد...
اما توی راهرو کسی نبود...

سمت پله ها رفت
آهسته آهسته قدم برداشت
و پایین پله ها ایستاد

مثل اون شب
میز مفصل چیده شده بود
برای صبحونه...

خدمتکارای گربه دو طرف ایستاده بودن...
مستر دیر سر میز نشسته بود
و مستر کرو سمت چپش
و آدمی با سر خرس هم روبه روی مستر کرو

که الان در حال حاضر سه تاییشون به...
هری نگاه میکردن...!

مستر دیر از جاش بلند شد
هم زمان باهاش هری با قیافه خونسرد و قلبی که داشت از سینش بیرون میپرید کنار میز ایستاد
تا با اشاره مستر دیر
روی صندلی کنار مستر کرو بشینه....

"خانم گربه..."
"مستر بِر (Bear) "
اونی که کله خرس داشت , اسمش مستر بر بود...

"لطفا برای مستر بانی سرویس بیارید..."
هری بهش نگاه کرد

نوعی خرس قهوه ای
با پیراهن مرتب به رنگ سر حیوانیش, بازو های تو پر و گردنبند سکه ای دور گردنش!

دستای پر تتو
مثل مستر کرو که با همون شباهت با چشم راستش هری رو میپایید و پیراهن مشکی با دوتا دکمه بازش و گردنبند و تتو های بیشمار و رینگ های دستش تو چشم بودن...

سرش رو پایین انداخت و اجازه داد ظرف و کارد و لیوان قهوش براش آماده بشه...

پس
پس حالا چطور اینا رو میخوردن؟
به بقیشون نگاه کرد
صبحونه جلوشون دست نخورده بود!

چی؟
الان دیگه باید چیکار میکرد!
نباید قانون اول رو میشکست!

پس فقط دستاش رو جمع کرد و پشت میز نشست
"مستر بانی"
نگاهش رو بهش داد

¦ βesTial €ity ¦Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz