ووت دین و ایمان یک ففیک است!
هری با کاپ قهوه ای که دستش گرفته بود روی صندلیای فرودگاه نشسته بود...
یه ایرپادش توی گوشش بود...
و صدای آروم کننده و نوازش گر لانا توی گوشش می پیچید"...You say you miss me and I wanna say I miss you so much
But something keeps me really quiet, I'm alive, I'm a lush
Your love, your love, my love..."فکرش پیش مستر دیر داستانش بود...
اگه اینا واقعیت داشت...
اون از شهر عزیزش دور افتاده بود...اگه واقعیت نداشت و اون مستر دیر واقعی نبود...
یعنی هری...؟به کاپ قهوش خیره شد و لیریک رو زیر لب زمزمه کرد...
"I can see my baby swinging
His Parliament's on fire and his hands are up...
On the balcony and I'm singing
Ooh, baby, ooh, baby, I'm in love-""هری!"
از دنیای خودش بیرون اومد و نگاهش رو به نایل داد که سمتش میومد..."باید بریم!"
هری خونسرد نگاهش رو بهش داد
"کجا میریم؟""بهترین پرواز و جا الان برامون آمریکاست!"
و بیشتر نگفت...هری از جاش بلند شد
ساکش رو برداشت و تمام مدت بدون توجه به هیچ چیزی...لیریک رو زیر لبش زمزمه کرد تا برسن به هواپیما...
و بلاخره...
بشینن!نایل کنار پنجره نشست و هری کنارش...
سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داد...
"قهوهت سرد شد..."
نایل خیره به کاپ قهوهش که یک قلپ هم ازش نخورده بود گفت و دید که سرش رو به سمت دیگه ای میچرخونه...نفش عمیقی کشید و لبش رو زبون زد
"هری...واقعا متاسفم، واقعا میگم؛ من همه این کارا رو کردم تا از تو مراقبت کنم! "وقتی دید هری بدون توجه بهش به جایی خیره شده چیزی نگفت و سر جاش برگشت...
"امیدوارم یه روز بتونی منو ببخشی..."
سکوت و سکوت...
هواپیما بلند شد...
یک ساعت طی شد...
تقریبا وسط آب ها بودن و هنوزم...
سکوت...نایل بی خیال شده بود-
به بیرون خیره بود و هری نمیتونست از آهنگی که به تازگی گوشش میداد دل بکنه-چون هرچی بیشتر گوشش میداد
بیشتر یاد اون میوفتاد...
بیشتر دلش تنگ میشد
بیشتر یاد چشمای آبیش میوفتاد...
بیشتر یاد راهرو ها و اتاق واقعیش میوفتاد...آره
هری از وقتی مستر دیر رو دیده بود،
داشت یه تصاویر تاری از گذشته یادش میومد!اما خب به کی میگفت؟
اصلا کی اهمیت میداد؟
تنها بود
هری تنهای تنها بود...از مستر دیر هم جداش کرده بودن...
اما شدیدا منتظر بود تا دوباره ببینتش
یعنی...
امیدوار بود
امیدوار بود که مستر دیر بیاد سراغش!
YOU ARE READING
¦ βesTial €ity ¦
Mystery / Thriller¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندارم! لطفا پوزش بنده رو بپذیرید و بنده رو به لندن برگردونید! خدمتگزار شما مستر بانی. هشدار:عزیزان این ف...