Dear Mr. Sheep

264 92 152
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

مستر دیر در اتاق هری رو باز کرد و وارد شد,
هنوزم با لباسای تاترش بود...

و هری همون طور با کلاه حیوانی روی صورتش
کنار پنجره ایستاده بود...

مستر دیر با سه قدم بلند بهش رسید ,
از یقه کتش گرفت و کشیدش سمت خودش تا بچرخه و بهش نگاه کنه!

"تو با تقلب بازی سوم رو بردی و بعدم از دستورم سر پیچی کردی!"

هری دندوناش رو بهم فشرد و بعد هولش داد تا یه قدم عقب بره و دستاش از روی کتش بیوفتن...

بعد بدون اینکه چیزی بگه
کتش رو درآورد و روی تخت انداخت ,
همین طور کلاه حیوانیش رو...

با کلافگی وسط اتاق توی موهاش دست میکشید و زمزمه میکرد:
"تو قول دادی که آزادش میکنی و من حتی مطمئن نیستم اگر اون زنده باشه..."

نگاهش رو به مستر دیر دوخت که از زیر کلاهش نگاهش میکرد...

"میدونی چیه, اگه شده کل این خونه رو میگردم تا پیداش کنم!"
و بعد چرخید سمت در, اما...

مستر دیر با حرص خندید و سمتش قدم برداشت...
تا قبل از اینکه دستگیره در رو سمت پایین بکشه,
از شونش بگیره و به دیوار کنار در بچسبونتش!

"پسره ی لجباز تو, تو میدونی چیه؟ من از دستت خسته شدم , واقعا از دستت خسته شدم ! هر روز میایی التماسم میکنی ازم درخواست چیزی رو میکنی و من قبول میکنم چون فکر میکنم آدم شدی, اما حالا دیگه تمومه!"

تفنگش رو از کنار کمرش درآورد و روی شقیقش گذاشت

"اول تو و بعد اون کارگاه کوچولوت رو میکشم و تموم!"

هری با نفرت بهش خیره بود
لباش میلرزید و فکش از فشاری که روی دندوناش میاورد درد گرفته بود!

تنها کاری که کرد...
این بود که دستش رو بالا بیاره , روی شاخ گوزن روی سرش بذاره,
و کلاه رو از سرش بردازه....

مستر دیر بهش کاملا, اجازه این کار رو داد...

زمانی که کلاه رو برداشت و زمین انداخت,
با صورت عصبانی, مثل خودش نگاهش میکرد

با چشمای آبی که حالا تیره بودن...
و لبای باریکی که حالا محکم روی هم چفت شده بودن...
موهای نرم فندقی که توی صورتش ریخته بودن...

هری نفس عمیقی کشید,
همین طور که ساق دست مستر دیر زیر گلوش بود و بهش فشار میاورد و تفنگش روی شقیقش...
"تو یه حیوون نیستی, تاملینسون!"
از بین دندوناش غرید!

طوری که باعث شد در ثانیه ای اَخمای بین ابروهای مستر دیر از بین بره...

هری سیبک گلوش بالا پایین میشد و دستش رو روی دستی که تفنگ رو گرفته بود گذاشت...

¦ βesTial €ity ¦Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz