My Dearest Rabbit

311 105 154
                                    

ووت دین و ایمان یک ففیک است!

هری با باریکه نوری که به داخل اتاق می تابید چشماش رو باز کرد,
بدنش گرفته بود
از دیشب همون طور مچاله خوابیده بود روی زمین...

نفس عمیقی گرفت و آروم سر جاش نشست
هنوزم...
همون اتاق بود...

ولی حالا هیچ گونه سر و صدایی نه از بیرون , و نه از داخل عمارت به گوشش نمیرسید

این عجیب بود...
نمیدونست ساعت چنده...!
ولی میدونست صبح زوده...

گلدون رو کنار گذاشت و به در کنارش نگاه کرد
تمام اون اتفاقات عجیب از جلو چشماش عبور کرد...

آهسته بلند شد و جلوی در ایستاد

فقط آروم در رو باز میکرد
تا ببینه اگر خبری نیست سعی کنه دوباره فرار کنه!
...آره!

روی زانوهاش نشست و عسلی رو از جلوی در کنار زد...

اما با نامه کوچیکی که انگار از زیر در به تو هل داده شده بود...
و زیر میز کوچیک بود , دستش روی دستگیره در خشک شد.

این از کِی اینجا بود؟

نامه رو برداشت و پشتش رو خوند:
اتاق آقای استایلز!

هری ابرو بالا انداخت و پاکت نامه رو باز کرد...

بعد نامه رو از توش برداشت
و واسه خودش زمزمه وار خوند:

"آقای استایلز عزیز,

بعد از اتفاقات دیشب نتونستم که ورودتون رو به بستیال سیتی خوش آمد بگم,
ما خوش حالیم که شما اینجا در کنار ما هستید,
و این به این منظوره که شما باید در کنار خانواده ما,
میان وعده ها رو صرف کنید,
در این شهر یه سری قوانینی وجود داره که بنده به اطلاع شما میرسونم:

1:هیچ وقت هویت خودت رو آشکار نکن
2:هیچ شهروندی با جنس مخالف خودش داخل شهر دیده نمیشه
3:هیچ فردی حق خروج از بستیال سیتی یا برقراری ارتباط با دنیای بیرون رو نداره

آقای استایلز عزیز ازت میخوام که این سه تا قانون رو توی شهر من رعایت کنی,
و من منتظر دیدار با شما هستم تا راجب پوشوندن هویت انسانی و کلاه حیوانی شما به نتیجه برسیم!

حالا شما اینجا زندگی میکنید, توی شهر من,
و به گفته ی مستر کرو شما نه قاتل هستید و نه گناهکار ,
پس شما طعمه هستید و متعلق به من و بستیال سیتی.

پس از دستورات پیروی میکنید و قوانین شما همین سه قانون مهم هستن ,
در کنار بقیه توی این شهر با آرامش زندگی کنید

منتظر دیدار یا نامه شما هستم,

با احترام
مستر دیر"

هری نامه رو چند بار خوند
خوند و خوند تا ازش سر دربیاره...

¦ βesTial €ity ¦Donde viven las historias. Descúbrelo ahora