ووت دین و ایمان یک ففیک است!
"...خوبه؟"
هری با صدای صحبت کردن بهوش اومد
چشماش رو باز کرد تا اولین چیزی که میبینه...مستر کرو باشه که انگار داشت با یه دکتر حرف میزد...
داشت,
حال هری رو میپرسید...!وقتی یادش اومد...
همه چی رو ,
سه ساعت پیش رو...اخم کرد!
"من....من دیدمت..."
مستر کرو با صدای هری سرش رو چرخوند سمتش"اون روز کنار نیمکت..."
هری به سختی
با درد توی بدنش
پتو روی تنش رو کنار زد...
با لباس یه سره نازک توی تنش ,از تخت پایین اومد همین طور که با تنفر خالص بهش نگاه میکرد...
"تو ازم پرسیدی که قاتلم یا گناهکارم, من....و من بهت گفتم که هیچ کدوم , پس یعنی بیگناهم با این وجود تو بازم منو دزدیدی و به اینجا آوردی!!"
مستر کرو با خونسردی سرش جاش ایستاده بود و
دکتر...بدون سرو صدا با وسایلش از اتاق بیرون رفت و بلافاصله مستر دیر و بِر وارد اتاق شدن!
تا از دم در اتاق هری رو ببینن که دستای مشت شده کنار بدنش از عصبانیت در حال لرزیدنن
"اینا همش تقصیر توعه..."
روبه روی مستر کرو وایستادبا فاصله ی کم
و بعد...یکدفعه پاشید!
چشماش از اشک پرشد و شروع کرد مشتاش رو به سینش میکوبید و هولش میداد عقب!
"اینا همش تقصیر توعه اینا همش تقصیر توعه, تو من رو آوردی اینجا!"
داد میزد و به سینش مشت میکوبید تا زمانی که مستر دیر دوید و کمر پسر رو از پشت گرفت تا بکشتش عقبو مستر بر کنار مستر کرو ایستاد و کشیدش عقب,
زمانی که متقابلا داد زد:
"تو خودت خواستی! مگه نه اون روز چه غلطی میکردی اونجا! ها؟, تو اصلا میدونی چه بلایی سر من اوردی پوسی کت؟ میدونی!؟"هری هق زد و به دستای مستر دیر چنگ زد تا ولش کنه
"چیکار کردم؟ من چیکار کردم؟ , این تویی که من رو توی این شرایط گذاشتی! اخرش اسم لعنتیت رو میفهمم , و به پلیس میدم تا بعد دیگه هیچ غلطی نتونی بکنی!"
مستر کرو عصبانی تر شد تا جایی که مستر بر جلوش ایستاد و دستش رو وسط سینش گذاشت تا به هری نزدیک نشه!
"تو نزدیک بود من رو به خاطر ترسو بودنت بکشی!, تو هویت من رو فاش کردی اونم جلوی همه! همه قاتلا! میفهمی یعنی چی؟ نمیدونم حتی چطور زنده ام! اصلا میدونی چیه؟ یه روز وقتی خوابی میام و خفت میکنم از دستت راحت میشم!"
ESTÁS LEYENDO
¦ βesTial €ity ¦
Misterio / Suspenso¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندارم! لطفا پوزش بنده رو بپذیرید و بنده رو به لندن برگردونید! خدمتگزار شما مستر بانی. هشدار:عزیزان این ف...