یکم حرف(۲)

32 8 19
                                    

گاهی اوقات احساس میکنم
شب مرا می‌بیند
چشمان شب مرا می بینند
گاهی از خودم پشیمان می شوم
از آنچه که هستم
گاهی کنجکاوم راجب آینده ای
که در گذشته سپری می شود.....
گاهی غمگینم....و گاهی شاد....
گاهی گریان و گاهی خندان......
گاه به گاه دیوانه میشوم و عاقل
گاهی صداهای اطرافم عذابم می‌دهند
و گاهی فریاد سکوت خدشه دارم می‌کند
گاهی خودم را دوست دارم و گاهی نه
گاهی احساس میکنم شب مرا می خواند
روز مرا می داند
آفتاب برایم می خواند
و ماه تا ابد برایم می ماند
چشمان آفتاب زیباست....
گاه به گاه با آفتاب سخن میگویم.....
اما چشمانم تاب این نور را ندارند و بی قوا می شوند.....
گاهی دلم می‌خواهد پرواز کنم......
بخزم......راه بروم.......چهار دست و پا روی زمین خودم را بکشانم........
اما از آنجا که هستم فرار کنم........
از انچه که عذابم می دهد دوری کنم...... و بروم.....و بروم.......آنقدر که دروازه های آرامش برایم باز شوند......
**************
پی نوشت: سلام امیدوارم از این دل نوشته لذت ببرید😁❤️
این توصیف من و دنیای درونم بود.....
خوشحال میشم شما هم دنیای درونتون رو با کلمات توصیف کنید و برام بگید....اینجوری میتونیم به دنیای هم نفوذ کنیم❤️

_sheWhere stories live. Discover now