از غرب تا شرق
از جنوب تا شمال
تو مرکز نگاه منی
چشم من جز تو نمی بیند
کسی را
قلب من جز مِهر تو نمی نوشد
جام مِهر کسی را
قلب شکسته ی من با تو
ترمیم می شود
با بوی زلف تو
با طعم نگاه تو
دگر تیر نمی کشد
این روحِ آزرده خاطر
دگر بوی تنهایی عذابم
نمی دهد
چرا که میدانم لحظه ی زوال
تو دستی کشیدی بر چشمانم
و آنها را بوسیدی
آه ازآنِ لبانی که در لحظه ی آخر
تو را لمس نکردند
و خوشبختی ازآنِ چشمانیست که تو
بوسیدیشان_او