اون ۴٨ ساعت نخوابیدن کار خودش رو کرده بود. با پوزخند صندلیش رو عقب کشید. پاهاشو روی برگه های روی میز دراز کرد و لم داد.
فیلمی که یونجون از معامله ی توی مزرعه گرفته بود، برگه هایی که سه روز پیش سوبین از مقر اون چهار نفر برداشته بود، سوال هایی که از تک تک زندانی ها پرسیده بودن، همه و همه یه نتیجه رو همراه داشتن. سوبین نفر پنجم و آخرِ اون گروه رو پیدا کرده بود.
با رضایت چشماش رو بست و زیر لب زمزمه کرد.
-پیدات کردم جئون کین...با خنده همراه جیسو وارد محوطه ی دانشگاه شد.
×نمیدونم چیکار کردی که استادا با اینکه این چند وقت نیومدی بازم نمره هاتو کامل دادن!
سویون تک خنده ای کرد و با تاسف سر تکون داد. قطعا از کارای وگاس بود وگرنه سویون از چند ساعت پیش خودشو برای شنیدن غرهاشون آماده کرده بود.
×راستی وگاس چیشد؟ هنوز با همید؟
سر تکون داد.
-آره. دو ماهی هست باهاش زندگی میکنم.
جیسو مثل جن زده ها یهو سر جاش خشک شد. سویون با حس اینکه جیسو کنارش نیست ایستاد و گیج به پشت سرش نگاه کرد. تک خنده ای کرد و ابرو بالا انداخت.
-چیشده؟
جیسو با چشمایی گرد شده گفت:
×بومگیو انقدر راحت قبول کرد؟!
توی کسری از ثانیه خنده از صورت سویون محو شد. کتابای توی دستش رو بیشتر به خودش فشرد و جواب داد.
-اهمیتی نداره.
جیسو که انتظار شنیدن این جوابو نداشت لحظه ای هنگ کرد. ثانیه ی بعد جلو اومد و کنار سویون ایستاد. چشماشو ریز کرد و پرسید:
×دوباره دعوا کردین؟
سویون کلافه چشم غره ای رفت و دوباره شروع به راه رفتن کرد، جیسو هم سریع همراهش رفت.
-دوباره ای وجود نداره. خوب میدونی من و بومگیو هیچ وقت قرار نیست خواهر برادر باشیم.
جیسو بدون حرف سر تکون داد. جیسو سر تکون داد اما کی میدونه... شاید نظرش متفاوت بود و فقط بخاطر ناراحت نکردن سویون به زبون نیاوردش.
×هی!
سویون با ایستادن دوباره ی جیسو ایستاد و به طرفش چرخید.
-باز چی...
جیسو به پسری که بهشون نزدیک میشد اشاره کرد و لبخند کجی زد.
×دوست پسرت اومده دنبالت!
سویون گیج جهت انگشت جیسو رو دنبال کرد تا به وگاسی رسید که توی چند قدمیشون بود.
×بازم مثل قبل کت چرم مشکی، تیشرت مشکی، شلوار جین مشکی، موهایی تافت زده. راستشو بگو! وگاس عضو مافیاست؟!
سویون چشم غره ای رفت و تک خنده ای کرد.
-دیوونه!
بعد زمزمه ای که کرد به طرف پسر دویید و ثانیه ی بعد بی توجه به اینکه توی فضای دانشگاهه توی بغلش پرید. وگاس هم متقابلا بغلش کرد و بی اراده لبخند شیرینی زد.
+خوش گذشت؟
سویون آروم از بغلش بیرون اومد و لبخند دندون نمایی زد.
-بخش آخرش بیشتر خوش گذشت.
پسر تک خنده ای کرد و دستاش رو پشتش برد.
+قراره بیشتر خوش بگذره!
نگاه سویون رنگ گیجی گرفت.
-منظورت چیه؟
ثانیه ی بعد وگاس لبخندی زد و دستاش که حالا جعبه ی کوچیکِ قرمزی داخلشون بود رو جلو آورد. بی توجه به چشمای سویون که لحظه به لحظه گردتر میشد و زیر نگاه عده ی زیادی از دانشجو ها که از دور بهشون خیره شده بودن روی زمین زانو زد و در جعبه رو رو به سویون باز کرد.
سویون با دیدن حلقه ی نقره ای رنگی که به وضوح داخل جعبه میدرخشید هینی از تعجب کشید. با بغضی که توی کسری از ثانیه توی چشماش نشست دستشو جلوی دهنش گذاشت و به وگاسی که با لبخند بهش خیره شده بود نگاه کرد.
+باهام ازدواج میکنی چوی سویون؟
نه تنها سویون بلکه جیسویی که چند متر دورتر ازشون ایستاده بود هنگ کرده بود. ا.. اون چند دقیقه پیش فهمید که سویون با وگاس زندگی میکنه و حالا اون شاهد این بود که وگاس داره از سویون خواستگاری میکنه!
+قول میدم خوشحال ترین و خوشبخت ترین عروس دنیا بشی...
صدای دوباره ی وگاس بود که سویون رو از بهت بیرون آورد. سویون ناباور تک خنده ای کرد و اشکی که روی گونش سر خورده بود رو پاک کرد. تند تند سر تکون داد و زمزمه کرد.
-تو تنها کسی هستی که میتونه منو خوشحال کنه کیم وگاس.
ثانیه ی بعد گذاشته شدن حلقه توی انگشت سویون بود که با صدای جیغ و دست زدن های تمام افرادی که توی دانشگاه بودن همراه شد.
وگاس با خوشحالی صاف ایستاد و سویونی که با خجالت آروم میخندید رو توی بغلش کشید. سرش رو کنار گوشش برد و آروم زمزمه کرد.
+جلوی همه بهت قول دادم کیم سویون.
YOU ARE READING
The File
Fanfictionچوی یونجون مسئول پرونده ای شده که برای ثابت کردن خودش به پدرش باید اونو به بهترین نحو انجام بده، اما چی میشه اگه نخ اون پرونده یه سرش از دیوارای اداره پلیس بگذره و به شرکت یوری برسه که چوی بومگیو رئیسشه و یه سر نخ به قلب خود چوی یونجون وصل شه؟ -کام...