𝟏𝟐 / 𝐖𝐨𝐨 𝐡𝐮𝐧 𝐣𝐨𝐨

423 60 10
                                    

"یونجون معنی آزادی رو میدونی؟
تو توی قفسی!
قفسی که هیچ وقت قرار نیست ازش بیرون بیای!
همراهیم کن هیونگ... همراهیم کن!
آزادی یعنی من، من قراره آزاد بشم.
آزادی یعنی من لبه ی اون پشت بوم وقتی خودم رو رها کنم به جای مُردن پرواز کنم.
من میتونم پرواز کنم و آزاد باشم یونجون! "
-چوی بومگیو
--------------------

-فلش بک-
-چی پیدا کردی؟!
سوبین با شُکی که بخاطر خوندن برگه ها بهش دست داده بود تمام برگه ها رو دست یونجون داد. به عکس مردی که چند ساعت قبل روی دستشون جون داده بود اشاره کرد.
+کیم هو وونگ، ۵٢ ساله، تایلندی کره ای و... یکی از قاضی های ارشد کره.
یونجون هیچ وقت فکر نمیکرد اون مرد عجیبی که دیده بود جزو مقام دار های کشور باشه. پس... چه بلایی سرش اومده بود؟
سوبین به عکس کناری که مردی عینکی با موهای کوتاه مشکی بود اشاره کرد.
+وو هان جو، ۴٩ ساله، کره ای و تاجر جواهرت.
ناخودآگاه گوشه ی لب یونجون بالا رفت. پس زیاد هم بی راهه نرفته بودن. سوبین از برگه هایی که دست یونجون بود یکی دیگه رو بیرون کشید و روی عکسا گذاشت.
+به چند تا از زندانی ها عکسشو نشون دادم. تک تکشون با دیدن عکس واکنش نشون دادن و مشخص بود میشناسنش ولی هیچکدومشون حرفی نزدن.
یونجون توی کسری از ثانیه با عصبانیت فریاد زد.
-مگه حرف زدن یا نزدنشون دست اوناست؟! کدوم فاکری جرعت کرده حرف نزنه؟!!
سوبین سرش رو پایین انداخت سکوت کرد. درسته چوی یونجون دوست صمیمیش بود اما موقع کار اون رئیسی بود که هیچکس جرعت نداشت کارش رو اشتباه انجام بده.
+وو.. وو هان جو یکی از مهره های اصلیه که دنبالشیم. تمام زندانی ها از روزی که آزاد بشن میترسن چون مطمئنا وو هان جو میکشتشون.
یونجون عصبی تمام برگه و عکس ها رو زمین ریخت. انگشت اشارش رو طرف سوبین گرفت و بهش نزدیک تر شد.
-اون عوضی ها میدونن میتونم خیلی زودتر از وو هان جو قاتلشون باشم؟!!!
سوبین آب دهنش رو قورت داد و تند تند سر تکون داد. سوبین هنوز اصل مطلب رو نگفته بود و یونجون این واکنش رو داشت...
یونجون کلافه دستی توی موهاش کشید و از سوبین فاصله گرفت. پشتش رو به سوبین کرد و چشماش رو بست.
-نتیجه کالبدشکافی چیشد؟!
و بالاخره به بحث اصلی رسیدن. سوبین دستی توی موهاش کشید و با بُهتی که با یادآوری دوباره ی اون مسئله بهش دست داده بود توضیح داد.
+کیم هو وونگ تمارض نمیکرد؛ اون واکنش ها واقعی و نسبت به ماده ای توهم زا و کشنده بوده. واکنش ها شبیه واکنش به LSD بوده اما دکتر به طور مطمئن گفت اون چیزی که بهش تزریق شده قوی تر از LSD بوده.
و دوباره بازیِ سکوت شروع شد.
یک دقیقه...
دو دقیقه...
فقط صدای تیک تاک ساعت و نفسای کلافه ی یونجون سکوت رو می‌شکست.
چرا باید به یه قاضی ارشد ماده ای کشنده تزریق میشد؟
چرا اون قاضی وقتی فقط چند دقیقه با مرگ فاصله داشت میخواست یونجون رو ببینه؟
چرا باید اسم وو هان جو رو فاش میکرد؟
چرا باید یه تاجر جواهرات به اون مسائل مرتبط می شد؟
و اصلا چرا و چجوری اون ساعت رو تا زمان مرگش تعیین کرد؟
هزاران هزار سوال توی مغز هر دوی اونها میگذشت و هزاران هزار جوابِ گمشده وجود داشت که یونجون باید پیداشون میکرد.
-باید بریم زندان ملی.
+چ.. چی؟
یونجون مصمم به طرف سوبین برگشت و بهش خیره شد.
-یه عوضی رو توی اون زندان پیدا کن که حکم ابدی داشته باشه؛ باید به جوابای بیشتری برسیم!
-پایان فلش بک-

The FileDonde viven las historias. Descúbrelo ahora