مربا رو روی نونش کشید و همزمان به لیست کارای اون روزش خیره شد. خوشحال بود که شب قبل زیاد ویسکی نخورده بود وگرنه امکان نداشت امروز بتونه درست کاراشو انجام بده. با صدای پایی که اومد سرش رو بلند کرد و به سویونی که وارد آشپزخونه شده بود نگاه کرد.
-صبح بخیر
سویون فقط سرتکون داد، صندلی روبروی بومگیو رو عقب کشید و پشت میز نشست.
-سردرد داری؟
سویون که از طرز تکون خوردنش معلوم بود هنوز اثرات ویسکی روشه همونجور که برای خودش ساندویچ درست میکرد با صدای گرفته جواب داد.
+جوری وانمود نکن که انگار برات مهمه.
بومگیو نفس عمیقی کشید و گازی به نونش زد. انگار فقط قرار بود وقتی خواهرش مسته رابطه ی خوبی باهاش داشته باشه.
-دیشب که فکر میکردی برام مهمه
سویون با یادآوری اینکه دیشب بغل برادرش بود و چجوری باهاش حرف میزد خودش رو لعنت فرستاد و سرد جواب داد.
+فکر نکن چون خواهر مستت رو جمع کردی تا خونه آوردی ازت تشکر میکنم.
ولی واقعیت این بود که بومگیو دنبال تشکر نبود، اون دنبال خواهری بود که سال ها کنارش بود و با این حال ازش دور شده بود.
تا چند دقیقه اون خونه شاهد تو سکوت غذا خوردن اون دو نفر بود تا اینکه بومگیو بلند شد. موبایلش رو برداشت و خواست از آشپزخونه بیرون بره که سویون همچنان با لحنی خشک اطلاع داد.
+امروز میام شرکت. برای پروژم نیاز دارم بیام طراحی داخلیش رو بکشم.
بومگیو بدون حرف به طرف اتاقش رفت و آرزو کرد که حداقل همون یه روز یونجون نیاد تا شاهد دعوای اون دو نفر نباشه.از ماشین پیاده شد و به طرف صندوق عقب رفت. صدای پاشنه های کفش مشکیش تنها چیزی بود که سکوت اون پارکینگ رو میشکست. در صندوق عقب رو باز کرد و مشغول برداشتن دفتر و مدادش شد.
بعد رفتن برادرش چیزی حدود سه ساعت صبر کرد و بعد به شرکت اومد تا مطمئن شه سر بومگیو گرمِ کاره و قرار نیست مکالمه ای باهاش داشته باشه.
+چوی سویون؟
با شنیدن صدایی از پشت سرش همونجور که در صندوق عقب رو میبست به طرف پسری که پشتش بود برگشت. وگاس لبخندی کمرنگ زد و همونجور که دستشو جلو میاورد خودش رو معرفی کرد.
+کیم وگاس دوست و شریک بومگیو هستم.
سویون که میدونست پدرش با یکی شریک بوده سریع لبخندی زد و همونجور که باهاش دست میداد سر تکون داد.
-خوشبختم.
وگاس دستاشو توی جیب شلوارش برگردوند و با چشم به اطراف اشاره کرد.
+عجیبه که اینجا میبینمتون، با بومگیو کاری دارید؟
سرشو به طرفین تکون داد و به دفتر توی دستش اشاره کرد.
-دانشجوی انیمیشن سازیم، برای پروژم نیاز داشتم بیام طراحی داخلی شرکت رو بکشم.
وگاس که تقریبا بیکار بود پیشنهاد داد.
+میخواید همراهتون بیام و جاهای مختلف شرکت رو نشونتون بدم؟ چون الان کاری ندارم تنها موندن برام سرسام آوره.
سویون که از شخصیت پسر روبروش خوشش اومده بود سر تکون داد. وگاس با دیدن رضایت دختر روبروش قدمی جلو اومد و زمزمه کرد.
+میتونم سویون صدات کنم؟
سویون تک خنده ای کرد.
-بهش فکر میکنم.
وگاس که از حاضر جوابی دختر خوشش اومده بود با دست به آسانسور اونور پارکینگ اشاره کرد و همراه سویون به طرفش رفتن.
چند متر اونورتر همونجور که به ماشینش تکیه داده بود آخرین کام رو از سیگار گرفت و همونجور اونو زیر پاش خاموش میکرد به دور شدن سویون و وگاس خیره شد.
دستشو توی جیبش برد و موبایلش رو بیرون آورد. چند ثانیه بعد پیامی به سوبین فرستاده شد.
"وکیل خانواده چوی رو پیدا کن."
VOUS LISEZ
The File
Fanfictionچوی یونجون مسئول پرونده ای شده که برای ثابت کردن خودش به پدرش باید اونو به بهترین نحو انجام بده، اما چی میشه اگه نخ اون پرونده یه سرش از دیوارای اداره پلیس بگذره و به شرکت یوری برسه که چوی بومگیو رئیسشه و یه سر نخ به قلب خود چوی یونجون وصل شه؟ -کام...