-سوال هام تموم نشده … هنوز بهم اعتماد داری ؟… من رو به چه چشمی میبینی؟
جان متحیر به چشم های ییبو نگاه کرد
-چی؟
-من سوالمو دو بار تکرار نمیکنم شیائو جان
جان پوزخند زد
-تو رو به چه چشمی نگاه میکنم ؟ تو یه غریبه ای … غریبه ای که ندیدم … شناختی ازش ندارم … بی توجه از کنارش رد میشم و حتی دیگه چهره اش رو یادم نمیاد
-میخوای یه چیز جالب بدونی ؟
بدون اینکه منتظر جواب جان بمونه ادامه داد
-ادم هیچ وقت ، چهره ی کسی رو فراموش نمیکنه حتی اگه یکبار دیده …. تو توی زندگی بعدیت هم منو به یاد میاری …
-عالیجناب اونها مال خاطرات ام هستند … اونها کاملا پاک شدند
-شیائو جان خاطرات هیچوقت پاک نمیشند … اونها شاید کمرنگ بشوند اما کمرنگ نمیشه
-اما اونقدر کمرنگ میشه که دیگه هیچ اثری ازش نباشه
-اما الان حتی کمرنگ هم نشده … میخوای یه چیزی رو بدونی ؟
جان جوابی نداد و منتظر به ییبو چشم دوخت
-منم مثل توئم
جان اخم کرد
-منظورت چیه ؟
ییبو پوزخند زد
-یادته گفتی اگه عذر خواهی کنم می بخشیم …. این یعنی اون خاطرات کمرنگ نشدند … این واقعیته
جان با عصبانیت گفت
-چی میخوای بگی ؟این همه نیش و کنایه برای چیه ؟
ییبو نفسش رو بیرون داد . صورت سردش ملایم تر شد .
-اگه بهت بگم که زمانش رسیده که درباره ی خانواده ات بفهمی … میتونی من رو ببخشی؟
جان با چشم های گرد شده به ییبو نگاه کرد
-چی میخوای بگی ؟
-هنوز فکر میکنی زمانی برای تغییر کردن باشه ؟
جان بی طاقت شده بود
-چی میخوای بگی لعنتی ؟چرا حرفت رو نمیزنی
-میترسم که بعد از زدن حرف از الان بیشتر فاصله بگیریم
جان پوزخند زد
-این زیر سر خودت بود … اصلا چرا اهمیت میدی
ییبو تک خنده ی غمگینی کرد و با چشم هایی که خستگی و غم از اونها موج میزن به جان نگاه کرد
-جان …حقیقت رو به چه قیمتی بهت بگم
-چ… چی ؟
-اگه حقیقت به معنای دور شدن بیشتر ماست … میخوام همیشه مخفیش کنم
YOU ARE READING
avarice
Romanceعشق زیباست اما تا وقتی که طمعی در کار نباشه . پشیمونی ؟دیره ... دیگه دیره زمانی که فرصت داشتی از اون استفاده نکردی ، الان پشیمونی هیچ فایده ای نداره . وقتی که دو دستی قلبش رو تقدیمت کرد اون رو انداختی دور و اهمیتی بهش ندادی الان دیگه قلبی برای داد...