فلش بک ۶ سال پیش
-بوبو
-چی شده
-منو ببینم
جان از روی درخت پایین پرید و ییبو گرفتش. لبخند زد و گونه اش رو بوس کرد . جان ۱۲ ساله خیلی ظریف و سبک بود پس ییبوی ۱۸ ساله راحت میتونست بقلش کنه .
-هی کوچولو حواست باشه
جان دستش رو دور گردن ییبو حلقه کرد و خنده ی دلربایی کرد .
-حتی اگه نباشه هم بوبو حواسش به من هست مگه نه ؟
ییبو پسر رو بیشتر به خودش فشار داد .
-معلومه که هست
با نارضایتی جان رو روی زمین گذاشت و دستش رو گرفت .
-بریم کوچولو ی من
جان خنده ای روشن تر از خورشید کرد که ییبو محوش شد . دست ییبو رو محکم تر فشار داد.
-بریم بوبو
با هم رفتن و جایه همیشگی زیر درخت کنار دریا نشستن .
جان با ذوق به خورشید در حال غروب اشاره کرد-ببین بو گا الان غروب میکنه .ببین چه قشنگه
-جان جان ؟
-هوم
-میدونی چی قشنگ تر از غروب خورشیده ؟
جان با قیافه سوالی به ییبو نگاه کرد
-ها ؟چی
ییبو لبخند زد
-لبخند های تو…
جان لبخند زیبایی کرد که باعث شد دندان های خرگوشیش رو برای شیر کنار یه نمایش بزاره
-واقعا میگی ییبو
ییبو با قاطعیت سرش رو تکون داد
-مطمئنم …. فسقلی یادت باشه حق نداری با هیچ کس مثل من رفتار کنی ، نباید اینجوری به کسی بخندی
جان با قیابه متعجی به ییبو نگاه کرد
-اخه چرا ؟
ییبو قیافه متفکری به خودش گرفت .
-اووووم … خب اونا شاید افکار خوبی در موردت نداشته باشه *جان سرش رو روی پای ییبو گذاشو ییبو شروع کرد به نوازش مو های مخملی پسر مورد علاقش *... اخه میدونی جان جانم تو خیلی خوشگلی … ولی خیلی ساده ای و ممکنه که بقیه گولت بزنن . نه اینکه باهوش نباشی تو باهوششش ترین ادم جهانی ولی چون قلب مهربونی داری ، ممکنه تو درد سر بیوفتی . حالا بهم قول میدی جان جانم
جان بدون اینکه سرش رو بلند کنه گفت
-هر چی تو بگی بو گا … من بهت اعتماد دارم .
هر دو به غروب افتاب خیره شده بودند و بعد از اینکه افتاب غروب کرد هر دو بلند شدند
YOU ARE READING
avarice
Romanceعشق زیباست اما تا وقتی که طمعی در کار نباشه . پشیمونی ؟دیره ... دیگه دیره زمانی که فرصت داشتی از اون استفاده نکردی ، الان پشیمونی هیچ فایده ای نداره . وقتی که دو دستی قلبش رو تقدیمت کرد اون رو انداختی دور و اهمیتی بهش ندادی الان دیگه قلبی برای داد...