part4

267 76 32
                                    

-دقیقا چیکار کنم 

-مدرک ، مدرک پیدا کن 

-چی ؟

-مگه نمیگی بی گناهی ؟ مگه نمیگی گناهی نداری ؟برو مدرک برام بیار 

-اها الان از وسط این دیوارا مدرک در میارم و بهت میدم 

-میذارم بری 

-چطوری میتونی بهم اعتماد کنی که اگه رفتم ، به این جهنم برگردم 

ییبو شروع کرد به راه رفتن 

-نه تو میای 

-و میشه بگی دقیقا چرا این فکرو میکنی ؟

-چون تو هنوزم میخوای من باور کنم بی گناهی . توی احمق  هنوزم دنبال توجه منی 

-.... 

-.....

جان چیزی نگفت و ییبو هم بدون گفتن چیزی از اونجا رفتن. جان روی تخت دراز کشید و کل شب را به حرف های فکر کرد . صبح روز بعد دو نگهبان به اتاق جان اومدند . و زنجیر های دور مچ پاش رو باز کردند . چهره ی جان کاملا سرد و بی احساس بود . از اون اتاق خارج شد . قدم هاش  محکم و استوار بودند . زیر لب گفت 

-که مدرک میخوای اره ؟مدرکی نشونت بدم که از زندگی کردنت پشیمون شی  از کارات پشیمونت میکنم 

"خب من یه بی گناه ِ گناه کارم ، حالا میخوام بی گناهیم ثابت کنم ، باید چیکار کنم ؟ "

فکری به ذهنش رسید اصلا دلش نمی خواست این کارو انجام بده اما مجبور بود . اون قبلا زیاد به اینجا اومده بود و پادشاه و ملکه فقید همه ی اینجا ها را نشونش داده بودند علاوه بر اون ییبو همیشه اون رو به گردش درون قصر میبرد . نفس عمیقی کشید و راه افتاد . 

ابراش جای سوال بود که چرا نگهبان ها جلوش رو نمیگیرن و نمیگن که اینجا چیکار میکنی ؟ 

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

ابراش جای سوال بود که چرا نگهبان ها جلوش رو نمیگیرن و نمیگن که اینجا چیکار میکنی ؟ 

به پشت در بزرگی که به سالنی بزرگ  منتهی میشد  رسید. چندین نگهبانی  پشت در بود گفت 

-برین به پادشاهتون بگید اون جان عوضی اینجاست 

نگهبان ها نگاهی به اون انداختند ولی چیزی نگفاند یکس از اون ها داخل تالار شد و سریع دوباره برگشت .

avarice Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang