part10

242 66 12
                                    

-جان…جان…این تویی

جان به صفحه ی مانیتور خیره شده بود . نه میتونست چیزی بگه و نه کاری بکنه . واقعا خودش بود . خود ۱۲ ساله اش .

-این غیر ممکنه …

جان در شوک به تصویر خودش نگاه میکرد . 

به چهره ی خودش که پوزخند روی لبش بود نگاه میکرد که یهو بمب ها منفجر شد . با اینکه این دوربین ها به شدت قوی بودند و همین طور در این جور مواقع به دلیل حفظ اطلاعات قوی ساخته میشدند اما دیگه چیزی پیدا نبود . گرد و غباری که به دلیل خرد و خراب شدن بعضی از دیوار ها به وجود امده بود همه جا رو پر کرده بود . 

ابیگل به جان نگاه کرد 

-توی اون زمان تو داخل قصر بودی ؟

جان همون طور که به صفحه خیره شده بود اروم سرش رو تکون داد . 

-چی پوشیده بودی 

جان اروم سرش رو تکون داد و به ابیگل نگاه کرد 

-همین هودی که توی فیلم دیدیم

-و چرا ؟

-ییبو بهم گفت 

ابیگل با پوزخند به جان نگاه کرد 

-پس بی خود نبود که بهت میگفتن گناهکاری… چیا مخفی میکنی شیائو جان 

-ه.. هیچی 

-پس چرا لکنت گرفتی … پس برای همین کمک نیاز داشتی 

جان اخم کرد 

-به نظرت این طبیعیه که من به یه هکر و کاراگاه بگم بیاد به من کمک کنه وقتی گناه کارم ؟… بیاد کمک کنه که اعدام بشم ؟

-شیائو جان خوب بلدی خودتو کنار بکشی ..‌ پس از من میخواستی کمکت کنم که به دوربین ها دسترسی پیدا کنی و اونها را پاک کنی؟

جان دیگه نمیتونست تحمل کنه کمی صداش رو بلند کرد 

-بسه 

ابیگل پورخند زد 

-فایده نداره … من گفتم این پرونده رو حل میکنم … الان هم حل کردم باید هم پادشاه رو ببینم 

-چی داری میگی؟

-هیچی … دیگه کار ما تموم شده 

این رو گفت و از اونجا رفت. جان پوزخند غمگینی زد 

-پس چیزی که وانگ ییبو دیدی این بوده

نفس عمیقی کشید 

-وقتشه حالا که دونفر مون میدونیم چه خبره با هم روبه رو بشیم … فکر کنم تو هم منظر الان بودی  

از روی صندلی بلند شد و از سالن بیرون رفت .شنیده بود که پادشاه جلسه داره پس باید پشت در سالن تجمعات صبر میکرد . 

قطعا نگهبان ها اجازه نمیدادند که اونجا بمونه پس تصمیم گرفت که به اتاقش رفت . روی تخت دراز کشید . 

avarice Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang