-جان…جان…این تویی
جان به صفحه ی مانیتور خیره شده بود . نه میتونست چیزی بگه و نه کاری بکنه . واقعا خودش بود . خود ۱۲ ساله اش .
-این غیر ممکنه …
جان در شوک به تصویر خودش نگاه میکرد .
به چهره ی خودش که پوزخند روی لبش بود نگاه میکرد که یهو بمب ها منفجر شد . با اینکه این دوربین ها به شدت قوی بودند و همین طور در این جور مواقع به دلیل حفظ اطلاعات قوی ساخته میشدند اما دیگه چیزی پیدا نبود . گرد و غباری که به دلیل خرد و خراب شدن بعضی از دیوار ها به وجود امده بود همه جا رو پر کرده بود .
ابیگل به جان نگاه کرد
-توی اون زمان تو داخل قصر بودی ؟
جان همون طور که به صفحه خیره شده بود اروم سرش رو تکون داد .
-چی پوشیده بودی
جان اروم سرش رو تکون داد و به ابیگل نگاه کرد
-همین هودی که توی فیلم دیدیم
-و چرا ؟
-ییبو بهم گفت
ابیگل با پوزخند به جان نگاه کرد
-پس بی خود نبود که بهت میگفتن گناهکاری… چیا مخفی میکنی شیائو جان
-ه.. هیچی
-پس چرا لکنت گرفتی … پس برای همین کمک نیاز داشتی
جان اخم کرد
-به نظرت این طبیعیه که من به یه هکر و کاراگاه بگم بیاد به من کمک کنه وقتی گناه کارم ؟… بیاد کمک کنه که اعدام بشم ؟
-شیائو جان خوب بلدی خودتو کنار بکشی .. پس از من میخواستی کمکت کنم که به دوربین ها دسترسی پیدا کنی و اونها را پاک کنی؟
جان دیگه نمیتونست تحمل کنه کمی صداش رو بلند کرد
-بسه
ابیگل پورخند زد
-فایده نداره … من گفتم این پرونده رو حل میکنم … الان هم حل کردم باید هم پادشاه رو ببینم
-چی داری میگی؟
-هیچی … دیگه کار ما تموم شده
این رو گفت و از اونجا رفت. جان پوزخند غمگینی زد
-پس چیزی که وانگ ییبو دیدی این بوده
نفس عمیقی کشید
-وقتشه حالا که دونفر مون میدونیم چه خبره با هم روبه رو بشیم … فکر کنم تو هم منظر الان بودی
از روی صندلی بلند شد و از سالن بیرون رفت .شنیده بود که پادشاه جلسه داره پس باید پشت در سالن تجمعات صبر میکرد .
قطعا نگهبان ها اجازه نمیدادند که اونجا بمونه پس تصمیم گرفت که به اتاقش رفت . روی تخت دراز کشید .

KAMU SEDANG MEMBACA
avarice
Romansaعشق زیباست اما تا وقتی که طمعی در کار نباشه . پشیمونی ؟دیره ... دیگه دیره زمانی که فرصت داشتی از اون استفاده نکردی ، الان پشیمونی هیچ فایده ای نداره . وقتی که دو دستی قلبش رو تقدیمت کرد اون رو انداختی دور و اهمیتی بهش ندادی الان دیگه قلبی برای داد...