***
کره جنوبی.سئول.ساعت 00:43.
مبارزه سختی بود.
هردو مبارز نفس نفس میزدن.
هیاهو و شلوغی و شرطبندی سر برنده جمع رو متشنج تر کرده بود.
مبارز ها از تشویق ها انرژی بیشتری میگرفتن
قطعا اون فقط میخواست این مبارزه رو مساوی کنه تا فرصت ملاقات دوباره و شانس بیشتری برای دیدن کسی که خیلی وقته روش کراش داره داشته باشه
گاردهاشونو بالاتر گرفتن تا ضربه ای توی صورتای خوشگلشون نخوره
مشت محکم!
مشت بعدی محکمتر!
اگه برای به دست اوردن گلد نبود هرگز به شخصه تن به این مبارزه رینگی نمیداد
ولی حالا احساس میکرد فرصت بیشتری برای معامله کردن گلد با این رئیس قدرتمندش داره
بهتره گلد رو معرفی کنیم
این بشر دست به نقد ترین و زیرک ترین دزد سئوله
انقدر توی کارش حرفه داره که به گلد مشهور شده
از روتین روزانش بگم که قتل و دزدیه.
شهرت خرابش کل کره رو در برگرفته
هرزه،فاکر...کلا موجود خرابیه
دخترا برای خوابیدن باهاش التماسش میکنن و پسرا برای به فاک دادنش هزینه های میلیاردی متحمل میشن
البته اینا همه ی شهرت خرابش رو تشکیل نمیده!
گلد هرگز صورتشو به کسی نشون نداده
چون اون یه ماست-شبیه ماسکای بالماسکه-که کاملا از طلا ساخته شده و با الماس هایی که از جون یه کشتی آدم با ارزش تره تزیین شده روی صورتش داره
اینا خلاصه ای از گلد بودن
بهتره ما به کسی که همچین شخصی رو برای یه شب زیر خودش میخواد برسیم:
کیم تهیونگ وی!
ثروتمند ترین مرد کره
بخاطر مقام والایی که داره برش چاقوش تا مغز استخوان دولت رو سوراخ کرده و از سمت دیگه دراومده
اطرافیانش چنان حرف شنوی ازش دارن که بیان کردن نداره
در کل یه ارباب زادست که توی یه عمارت اندازه فرودگاه بین المللی برزیل زندگی میکنه!
کسی جرعت نداره به چشم راست رئیس عمارت کمتر ارباب جیمین بگه!
کیتین چیمی، چشم کیم تهیونگه.
و هیچی از چشم وی دور نمیمونه!
کافیه اون کیتین چیزی رو بخواد تا وی براش فراهم کنه
با همه ی این احوالات جیمین ترجیح میده توی بوسان زندگی کنه و فقط وقتی لازمه به عمارت وی بیاد
میشه گفت این چشم رئیس از تمام رازهای اون خبر داره
از کوچیکترینشون که خرید ریز ترین الماس جهان از امریکا بود
تا بزرگترین که بستن قرار داد با استرالیا برای پیدا کردن طلا بود
جیمین همه چیز رو میدونست
حتی میدونست رئیس وی دوست داره برای یه شب هم که شده گلد رو زیر خودش بخوابونه و کینگ های موردعلاقشو روش اجرا کنه!
اشتباه نکنید وی زیادی هورنی نبود
درواقع گلد اونقدری خراب بود که بتونه هر مرد نازایی رو تحریک کنه!
و قطعا کیم وی جز اون مردها نبود :/
کیم تهیونگ مرد سالمی بود که علاقش به گلد رو در یه شب خوابیدن باهاش خلاصه میکرد
به هرحال کدوم مرد ثروتمندی از یه هرزه خوشش میاد که وی نفر دومش باشه؟
یه شب چشیدنش براش کفایت میکرد
درواقع وی تمام لذت سکس رو برای خودش میخواست واسه همین بود که پارتنر هاش اجازه نداشتن تحریک یا ارضا بشن
و جیمین اینو یه کینگ دردناک به حساب میاورد چون اگه لازم بود وی حاضر بود از خنثی کننده هورمون برای پارتنرهاش استفاده کنه!
جیمین کشیده بود که میدونست :)
حالا که بحث اشنایی با خانواده محترم شد بهتره جانگ هوسوک رو جا نندازیم
جانگ هوسوک معروف به هوبی
یکی از عشق ترینای عمارت کیمه!
یعنی کسی تو عمارت نیست که از این بشر خوشش نیاد
از نگهبان جلو در گرفته تا رئیس کیم وی همه عاشق این ادمن
اصلا وقتی پا میزاره تو عمارت سرد و تاریک کیم همه جا روشن و گل و بلبلی میشه
اون نقش مشاور اقتصادی تهیونگ رو داره
به عبارتی و به قول خودش
«به وی میگم این خورده تو سر مال نفروشش!
یا
این قیمتش خوبه هاااا بخر بزاریم تو ویترین!»
جانگ هوسوک همچین ادمیه...
مشت بعدی رو محکمتر زد و با یه ضربه پای چرخشی موفق شد مساوی کنه!
اه لعنت
اگوست دی قوی تر از چیزی بود که به نظر میرسید
داور بالاخره خسته شد
داور-کافیه!!!!مساوی کردین اقا بسته دیگه برین خونه هاتون! یکساعته اینجا دارین همو کتک میزنین!
اگوست دی نفس نفس زنان عقب رفت
وی عقب کشید و از توی رینگ بیرون اومد
کت بلند قهوه ایشو از نامجون گرفت و سمت در خروجی راه افتاد
نام-بریم سوجو ژاپنی بزنیم خستگیت بپره؟
-نه حالشو ندارم...بریم خونه خسته ام
نامجون بهترین دوست تهیونگ بود
تهیونگ بااون احساس راحتی میکرد و خیلی دوسش داشت
میدونست نامجون هم همچین حسی بهش داره
اونا واقعا باهم خوب به نظر میرسیدن و توی جلسات کاری و یا خرید و فروش الماس همیشه با هم بودن
نامجون نه مشاور اقتصادیش بود و نه چشماش..نامجون رفیقش بود
همه به یه رفیق واقعی نیازدارن
رفیق واقعیه تهیونگ هم نامجون بود
/هی!وی!؟وایسا
وی سمت اگوست دی برگشت
-بله؟
اگوست دی دستی توی موهای سفید و طوسیش کشید
/یه برنده باید باشه....نظرت راجب فرداشب چیه؟
تهیونگ دست خونی و کبودشو بالا اورد و دسته ای از موهای مشکیشو که توی چشمش بودن بالا فرستاد
-فردا شب؟بازم همینجا؟همین رینگ و داور؟...من نیستم
خواست برگرده و بره که اگوست دی دستشو گرفت و باعث شد سمتش برگرده
/نه نه...برا خودت چیو میبری میدوزی؟بزار توضیح بدم مطمئنم خوشت میاد
وی کلافه پوفی کرد و از سر خستگی تکیشو به دیوار راهروی نسبتا باریک داد
-میشنوم
دی پوزخندی زد
/دو شب دیگه....سه شنبه، الماس سیاهو میارن موزه بین المللی
وی که تا الان چشماشو با خستگی خمار کرده بود و به دی خیره بود با شنیدن اسم الماس سیاه تکیشو از دیوار گرفت و نگاه مشتاقشو به رقیبش دوخت
اگوست دی نگاهشو به مچ دست کبود شده رقیبش دوخت
/اگه پایه ای سر اون مسابقه بدیم...بهترین دزدتو بیار میخوام برای کش رفتن اون الماس باهم رقابت کنن...درضمن...فکر میکنم روی مچ دستت یخ بزاری خیلی خوب میشه
اگوست دی اینو گفت و وی رو توی حال جدیدی رها کرد و رفت
-ه..هی....من هنوز جوابتو ندادم!
دی همونطور که دور میشد داد زد
/اگه مثبته که سه شنبه شب ساعت 2 میبینمت وی
لبای وی به لبخند گشادی کش اومدن
-نام...بریم خونه...باید با کسی تماس بگیرم
***
YOU ARE READING
GOLD
Fanfictionداستان درباره پسریه که شهرت بدی داره و همین شهرت بد باعث شده یکی از سهامدارهای بزرگترین شرکت تجارت الماس بهش جذب بشه و اونو برای خودش بخواد. و البته که تهیونگ هرچیو بخواد؛ به دستش میاره!