Part 2

898 91 0
                                    

لبخند تلخی روی صورتش نقش بست و چشماشو اروم بست و چهره پشیمون و غمگین تهیونگ رو ندید
-تو...بار...اولته...من...منه عوضی....
وی فورا بین پا های گلد روی زمین نشست و اون رینگ رو باز کرد و ویبراتور رو برداشت
+آههههه...
با عذاب وجدان به چهره دردمندش نگاه کرد
کاندوم رو اروم از روی عضوش برداشت
و حالا سخت ترین بخش کار بود...وی خوشحال بود که گلد باکره بوده چون حالا اون مال خودش میشد و مطمئن بود میتونه اونو عاشق خودش کنه!
و از طرفی هم ناراحت بود که اون باکره بوده و وی انقدر بهش سخت گرفته
یه جورایی احساس میکرد قلبش بعد مدتها برای کسی درحال تپیدنه...اون واقعا گلد رو دوست داشت
خواست حواسشو پرت کنه
-گفتی اسمت چی بود؟
+جونگ...کوک...
وی لبخندی که خیلی کم روی صورتش پیدا میشد رو تهویل پسرک داد
-جونگ کوکی....میتونی یکم تحملش کنی مگه نه؟
به طرز عجیبی مهربون شده بود و این برای جونگ کوک جای پشیمونی میزاشت...شاید اگه همون اول بهش میگفت اون کلا بکارتشو نمیگرفت....شاید منتظر میموند تا یه روزی عاشق هم بشن بعدش میرفتن فرانسه و ازدواج میکردن و بعدش...
با دردی که توی عضوش پیچید لبشو گزید و با درد ناله کرد
+آآآآهه...ددی...
-هییییششش...منو تهیونگ صدا کن جونگ کوک...من برای تو فقط تهیونگ ام...
پسرک با چشمای گشاد شده بهش خیره شد
+ا..اجازه دارم؟...
-البته..
تهیونگ زیرشکم پسرک رو نوازش کرد و اروم روشو بوسید
خیلی با ملاحضه ولی به سرعت اون خار رو بیرون کشید
+آآآآآآههه..تهیونگ!
شنیدن اسمش از زبون اون فرشته پاک براش قشنگتر از لفظ ددی بود!
-کوکی؟...میتونم اینجوری صدات کنم؟
+ب..بله..
تهیونگ روی تخت کنار بیبی ای که خیلی ناگهانی عاشقش شده بود دراز کشید
-کوکی...من بخاطر حسودی اونکارا رو کردم....فکر کردن به اینکه همچین فرشته ای قبلا بکارتشو از دست داده اذیتم میکرد...میخواستم تنبیهت کنم...
وقتی تهیونگ دستاشو دور شونه های پسر کوچکتر حلقه کرد لرز قشنگی به تنش افتاد
-گرایشت چیه کوکی؟....میخوام بدونم...میخوام بیشتر بشناسمت...
+من...من گی ام...میدونم به پسرا گرایش دارم....ولی..تاحالا جرعت نکردم با یکی باشم....
تهیونگ خیلی ناگهانی موهای جونگ کوک رو بوسید
-میشه...مال من بشی؟
بدن جونگ کوک توی بغل حمایتگر تهیونگ لرزید
-میترسی؟...قول میدم اونجوری که فکر میکنی نباشه...قول میدم بهت لذت بده
+میشه...دردم نیاری؟....
تهیونگ لبخند مهربونی زد و دست جونگ کوک رو توی دستش فشرد
-عشقبازی میکنیم...نظرت چیه؟
جونگ کوک شبیه علامت سوال نگاهش کرد
+اون چیه؟...چه فرقی با سکس داره؟
-توی عشقبازی...زوج ها سعی میکنن از هم لذت ببرن
کوکی با ناراحتی زمزمه کرد:
+ما زوج نیستیم...
تهیونگ ذوق کرد
-ولی میشیم....من دوست دارم کوکی...تا چند دقیقه پیش داشتم باخودم فکر میکردم چطوری با هرزه بودنت کنار بیام ولی درعین حال عاشقت باشم؟
+میشیم؟...
-اره
تهیونگ روی تخت چرخید و روی کوکی خیمه زد
به چشمای درشت و پر از استرسش خیره شد
-نترس...من اینجام کوکی...
جونگ کوک چند نفس عمیق کشید و لبخند زد
تهیونگ لباشو روی لبای کوک گذاشت و عشق تازه شکل گرفتشون رو به تصویر کشید
+اومممممم...
-آه....عالیه...
لباشونو به هم مالیدن و همونطور با ارامش به لبای هم مک های ارومی زدن
کوک ناوارد بود و این باعث لبخند های پی در پی تهیونگ بین بوسه شون میشد
کوکی خندید.زیبا ترین خنده دنیا...
+چرا میخندی؟
تهیونگ روی لباش اروم زمزمه کرد
-چون خیلی یهویی عاشقت شدم
کوکی دلربا خندید و ناگهان نگاهش سمت پنجره چرخید
+تهیونگی نگاه کن...خورشید داره طلوع میکنه!
تهیونگ هم سمت پنجره چرخید
-اره...بهتره زودتر انجامش بدیم..منم صبح بیکارم میتونیم تا لنگ ظهر بخوابیم
دوباره خندید و باعث شد چیزی توی قلب تهیونگ ذوب بشه
نورخورشید توی اتاق میتابید و بدن برهنه ی هردو رو روشن میکرد
کوکی از این حد واضح بودن خجالت میکشید ولی نمیتونست انکار کنه که دوستش هم داره
تهیونگ با ارامش پاهای خوشتراش کوکی رور وی شونه هاش گذاشت و سرشو بین پاهاش برد
لیسی به سر عضو سفتش زد و نالشو دراورد
+آااااههه
تهیونگ لبخند زد و با دهنش دور سر عضوش حلقه درست کرد و مکیدش
کوک حس میکرد تمام مایع زیر شکمش داره به سمت مکش های قویه تهیونگ کشیده میشه
لذتش بینظیر بود و حس داغیه دهنش دور عضو خصوصیه بدنش خیلی لذتبخش و خجالت اورد بود
+آآآآ..آآآه...د..داره...داره میاددددد
تهیونگ لباشو از دور عضو پسرک جدا کرد و به چهره ناراضیش خیره شد
توی نور خیلی زیباتر به نظر میرسید
قوطی لوب رو از توی کمد برداشت و کمی از مایع سردش رو روی عضوش ریخت و از سرماش هیسی کشید
کمی عضوشو مالید و به مقعد زخمیه پسر کوچکتر خیره شد
کمی لوب با انگشتاش برداشت و اروم روی مقعدش کشیدش
پسرکوچکتر از سوزش و درد مقعدش نالید
+..درد میکنه.....آه...
تهیونگ یکی از انگشتاشو واردش کرد تا امادش کنه
+آه..آه...میسوزه..آیی..
-اروم باش...الان خوب میشه
تهیونگ دستشو روی ران تپل پسرک،نوازشوار کشید تا شاید دردشو کم کنه
اروم انگشتشو حرکت داد و درحالی که اروم توی رانشو میبوسید انگشت دومشو اضافه کرد
+درد داره تهیونگ....درد داره...
کوکی با بغض گفت و به دیک بزرگ تهیونگ نگاه کرد
+نمیتونم تحملش کنم...نمیتونم...
-میتونی خوشگلم...یکم تحمل کنی عادت میکنی
تهیونگ اروم انگشتاشو بیرون کشید و با ملافه روی تخت پاکشون کرد
اروم دستشو روی گونه نرم و خیس جونگ کوک کشید
اشکاشو با انگشتاش پاک کرد و پشت پلکاشو بوسید
-اروم انجامش میدیم...نگران نباش
جونگ کوک صورتشو به دست گرم تهیونگ تکیه داد و لبخند نرمی زد
تهیونگ با کمک دستش خودشو تنظیم کرد و اروم اروم واردش شد
+آآآآآاا....آآه...آآآآهههه....
بریده بریده ناله میکرد و باهر فشاری که تهیونگ بهش وارد میکرد سوزش زیادی رو متحمل میشد
-خب عزیزم...حالا...ارامشتو حفظ کن...هرجا که دردت اومد بهم بگو
کوکی سرتکون داد و با دستاش کتف تهیونگ رو محکم نگه داشت
تهیونگ کمی خودشو به جلو سمت اون حفره داغ و تنگ و خیس هل داد
-آه فاک..تو خیلی خیسی...این زیادی عالیه!
جونگ کوک از دردش مینالید و تهیونگ از میزان تنگیه بدن اون فرشته لعنتی
-دیگه اخراشه عزیزم...
کوکی با حس برخورد انتهای عضو تهیونگ به باسنش نالید
+آی...آهه...تموم شد...دیگه آه...جا ندارم...
تهیونگ خندید و پیشونیشو بوسید
-بهتره یکم صبر کنیم تا عادت کنی
+..ممنونم...
-اوه خدای من...تو خیلی معصومی...
جونگ کوک با درد لبخندی زد و چشماشو بست تا بتونه این درد رو تحمل کنه
تهیونگ با ارامش لباشو روی پیشونی عرق کرده کوک گذاشت و بوسیدش
-بهتر شدی؟
کوکی اروم سرشو بالا و پایین کرد
+ولی...میشه یکم دیگه صبر کنی؟..
تهیونگ از روی بدنش بلند شد و به بدناشون نگاه کرد
عضوش توی بدن پسرک بود و خیلی دردناک به نظرمیرسید
سر عضو پسرکوچیکتر ملتهب و قرمز بود و اون خوب دلیلشو میدونست
با کف دستای گرمش زیرشکم پسرک رو نوازش کرد
کوک با حس کردن دستای داغ تهیونگ زیر شکمش مورمورش شد و شکمشو با درد ناشی از تحریک شدگیش داخل داد
تهیونگ لبخند زد و سر انگشتای بلند و استخونیشو روی استخوان لگن برجسته پسرک کشید
-عین پنبه لطیف و نرمی..و مثل الماس زیبا و جذاب
کوک نمیتونست منکر لذت بردنش از این حرف ها بشه اون واقعا توی کل زندگیش دنبال همچین چیزی بود
یه مرد که بتونه حمایتش کنه و مراقبش باشه...چون اون میدونست که زیبا و معصوم بودن برابر با شکار بودنه...و تهیونگ شکارچی از بود که عاشق شکارش شده و بجای دریدن ،ازش مراقبت میکنه
+من خجالت میکشم...اینجوری نگو
تهیونگ از شدت کیوت بودن اون یاقوت میخواست رنگین کمون بالابیاره!
تهیونگ کمی تکون خورد و باعث شد ناله های قشنگ اون فرشته پاک و مظلوم دربیان
+آی...آیییییی...
پسرک به ملافه روی تخت چنگ زد و این از چشم تهیونگ دور نموند
صورت بچه قرمز شده بود و از خجالت و نیاز جنسیش نمیتونست مستقیم توی چشمای تهیونگ نگاه کنه
از طرفی هم خورشید بالا اومده بود و اتاقو روشن کرده بود و این به این معنی بود که اونا واضح همدیگه و اتفاقی که داشت میوفتاد رو میدیدن
تهیونگ میدونست برای کسی که دفعه اولشه سکس میکنه خیلی خجالت اوره که توی روشنایی و کاملا واضح اتفاقات رو ببینه
میدونست اون بچه از خجالت اینکه عضو خصوصیش توی دید تهیونگه و عضو تهیونگ هم داخل بدنشه نمیتونه حتی بهش نگاه کنه
پس تصمیم گرفت یکم از خجالتش کم کنه.
به ملافه سفیدی که تا شده سمت دیگه تخت بود چنگ زد و اونو باز کرد و روی بدن بیبیش گذاشتش
جونگ کوک به ملافه ای که روی بدنش انداخت دو دستی چنگ زد و اونو روی سینش نگه داشت
-دیگه میخوام شروع کنم عزیزم...اخه صبح شده و ما هنوز نخوابیدیم..اماده ای؟
+اهوم...
تهیونگ بجای اینکه خودشو عقب بکشه اول امادگی لازم رو به بیبیش داد و کمی خودشو توی حفره داغ و خیسش فشار داد
+اوممممممممم..
به بیبیش نگاه کرد
اون بچه ملافه رو با دستش روی دهنش فشار میداد تا ناله هاش درنیاد
متوجه بود که اینطوری نمیتونن ادامه بدن پس اروم خودشو عقب کشید و کاملا ازش خارج شد
+آآآههه...چ..چیشد..؟
تهیونگ به پسر کوچکتر لبخند زد و سمت پنجره رفت
-میخوام اینجا تاریک باشه.
پرده های زخیم خردلی رو روی پنجره کشید و اتاق بالاخره تاریک شد
-بهتره روی دستا و زانوهات بمونی...اونجوری دردش کمتره و زودتر میتونم بهت لذت بدم
جونگ کوک با وجود درد توی عضو و مقعدش اروم روی تخت چرخید و روی زانوها و دستاش توی داگ استایل ایستاد
تهیونگ پشتش قرار گرفت و اروم واردش شد
+آخ...آهه...آآآآآآههه...
پسرک ناله ای کرد و منتظر ادامه درد توی بدنش شد
با اولین حرکت رفت و برگشتی با درد به ملافه زیر دستش چنگ زد
+آآآآآآآآآآآآآاااههههههه
-اروم..اروم عزیزم....الان عادت میکنی
جونگ کوک هقی زد و چشمای اشکیشو بست
انقدر امروز اشک ریخته بود که مطمئن بود اگه جمعشون میکرد ازش رود نیل رو به دست میاورد و به توان دو میرسوندش
در همون حال تهیونگ داشت به لذتی که از تن این فرشته دریافت میکرد فکر میکرد
تنگی بیش از حدش و داغیه بدنش و پوست زیباش تمام چیزی بود که تهیونگ نیازداشت
خم شد و لباشو به کمر بچه رسوند بوسید و مکیدش و یه مارک کوچیک بنفش رنگ روش درست کرد
کف دستشو روی خط فرو رفته پشت پسرک کشید و روی بخش کمرش فشارش داد تا قوص بیشتری پیدا کنه
+..آه...آه...آه
بریده بریده و با هر ضربه ناله میکرد
-میخوام پیداش کنم عزیزم...یکم تحمل کن
تهیونگ باز هم مثل چند ضربه قبل زاویه اش رو عوض کرد تا نقطه حساس پسرک رو پیدا کنه
تصمیم گرفت تا وقتی دنبال اون میگرده حواس پسرک رو از دردش پرت کنه
-وقتی پیداش کنم...نمیخوام مثل بقیه پارتنر هام فقط سرعضومو روش بکشم....میخوام بکوبم روش...یه جوری بکوبم روش که عقلتو از دست بدی....یه لذت که تاحالا نچشیدی خوشگلم..
میخواست با حرفای کثیف پسرک رو از دردش منحرف کنه
+در..د....درد..داره...
-آه...درست میشه...ما تازه...شروع کردیم...اووووف...تو عالی ای بیبی
تهیونگ روی بدن پسرک دراز کشید و یکی از دستاشو روی دست پسرک روی تخت گذاشت و انگشتاشونو به هم قفل کرد و دست دیگشو سمت سینه پسرک برد و باهاش بازی کرد
+آآآآآآآآه...آآآآآهه...
ضربه های عمیق و ارومی میزد و حواسش رو به بازی با سینه بیبیش داده بود
ناگهان یه حس عجیب از زیردل جونگ کوک تا توی عضو دردناکش و کل بدنش بخش شد
اون ضربه باعث شده بود بدنش به حالت وحشتناکی بلرزه
لباش شکل حرف o باز شد و درد لذت بخشی کل تنشو دربر گرفت
بدنش بیشتر گر گرفت و پاهاش مثل نوزاد اهویی که تازه به دنیا اومده لرزیدن
+اوووووووووووه....آههههههههههه....آآآ
تهیونگ با خوشحالی از اینکه بالاخره پروستاتشو پیدا کرده ضربه محکمی به همون نقطه زد
+آآآآآآااااهههه..محکمترررررررر
بیبیش داشت لذت میبرد؟...واو این خیلی عالی بود!
ضربه بعدی رو محکمتر و اینبار دقیقا روی پروستاتش کوبید و جیغ بچه رو دراورد
+آآآآآاایییییییییییی...آآآآآآهههه...محکم..محکم بزنننن!!!
لبای پسرک از هم باز بودن و مردمک چشمهاش زیباش به عقب سرخورده بودن
دهنش بزاق زیادی تولید کرده بود که روی لباشو خیس کرده بود و تا روی چونش به راه افتاده بود
تهیونگ ضربه هاشو دقیقا روی پروستات بیچارش تنظیم کرده بود و با سر عضو سفتش محکم روش میکوبید در حدی محکم که پسرک بخاطر گفتن کلمه محکمتر پشیمون شده بود!
با هر ضربه پریکام زیادی با شتاب از عضو بیبیش بیرون میریخت و ترغیبش میکرد که بعدی رو محکمتر بزنه
انگشتاشو به دهن بیبیش رسوند و اونارو با بزاق دهنش خیس کرد
-بمکشون...میخوام بهت...بیشتر لذت..بدم
جونگ کوک با بغضی که از شدت لذت و درد توی گلوش بود هقی زد و انگشتای تهیونگ رو مکید
-دیگه بسته
تهیونگ انگشتاشو از دهان خیس و داغ کوک بیرون اورد و دست لزجش رو به عضو پسرک رسوند و مشغول مالیدنش شد
وقتی عضو پسرک رو توی دستش گرفت، بچه از شدت نیاز زبونشو بیرون انداخت و با عجز نالید
+آآآآآآههه...حرکتش بدهههه
انگشتاشو وحشیانه روی سر عضو بچه میکشید و بزاقش که دست تهیونگ رو خیس کرده بود باعث میشد سر عضو ملتهب و دردناکش بسوزه
تهیونگ به شدت نزدیک بود و همون هورنی ترش کرده بود پس همونطور که محکم روی پروستات پسرک بیچاره میکوبید دستشو دور عضو اون محکم کرد و با فشار زیادی مالیدش
+آآآآآآآاهههههه...همزماااااااااااان؟!!!!
برای کسی که اولین بارشو تجربه میکرد اینکه همزمان مستقیما روی پروستاتش بکوبه و با فشار انگشتاشو دور عضوش فشار بده و دستشو حرکت بده واقعا زیادی بود
پس نباید هیچ انتظاری کمتر از ، از حال رفتن ازش داشته باشید
+تهیونگگگگگگگ!!!!!!
تهیونگ نالید
-خیلی تنگییییی..آآآآآآهه..لذت داره!!!!!!
زیاد طول نکشید که اون بچه توی دست تهیونگ همزمان با ضربه هایی که روی پروستاتش ادامه داشتن ارضا شد
+آآآآآآآاییییی
کامش اروم اروم از عضوش بیرون میریخت و این اذیتش میکرد
جونگ کوک از درد و ضعف جسمی دوباره از حال رفت!
تهیونگ چند ضربه اخر رو زد و به شدت توی بدن پسرک شروع به ریختن کرد
تازه به خودش اومد و متوجه شد تا الان داشته عضو پسرک رو میمالیده...این یعنی زیادی هورنی شده بود و...
نگاهش به سمت چهره بیبیش سر خورد
-از حال رفتی؟؟؟؟دوباره؟؟
با ترس و نگرانی ازش خارج شد و به بدن خسته و بیجون پسرک نگاه کرد
کمرش مارک شده بود و کام خودش بود که از مقعد زخمیش بیرون میریخت
پسرک هنوزم داشت ارضا میشد و عضوش به طرز دردناکی کوچیک و کوچیکتر میشد
روی کل بدنش پر از عرق بود و لبای باز از همش و اخم بین پیشونیش و پلکهایی که محکم روی هم فشار داده میشدن نشون میداد خیلی درد داره
تهیونگ دستشو روی صورتش کوبید و رفت روی تخت کنار بیبیش که به شکم از حال رفته بود دراز کشید
دستشو به عضو بچه رسوند و انگشتاشو دورش حلقه کرد و چند بار حرکت رفت و برگشتی براش انجام داد و در اخر کمی کشیدش تا کامش کاملا ازش خارج بشه
بچه با درد زیادی نالید و قلب تهیونگ رو لرزوند
دستاشو دور بدن اون حلقه کرد و ملافه رو روی بدناشون کشید
به ساعت نگاه کرد...هفت صبح بود...
نفهمید چی شد که خوابش برد
***
ساعت 17:46 .
چشماشو باز کرد و با چهره اروم گلد روبه رو شد
اسمشو به یاد داشت
-جونگ کوک...اسمت خیلی قشنگه عشقم
با انگشتای کشیدش موهای روی پیشونی بیبیشو کنار زد و روی ابروشو بوسید
پسرک کمی تکون خورد و اخم کرد و خودشو بیشتر توی بغل تهیونگ فرو برد
متوجه بود که بچه سردش شده...
ناله های اروم ولی دردناکش بهش میفهموندن که هنوزم درد داره
اروم از روی تخت بلند شد و ملافه تمیزی رو روی ملافه قبلی گذاشت و لحاف نرم خودش رو روی بدن جونگ کوکش انداخت
جونگ کوکش....این باعث میشد خوشحال بشه...جونگ کوک...گلد...مال کیم تهیونگ بود.
حوله تنپوششو با یه باکسر پوشید و همونطور که چشماشو میمالید سمت سالن اصلی عمارت به راه افتاد
از بالای پله ها خمازه کشان سمت پایین میومد که یهو چشمش به ساعت بزرگ توی سالن خورد
-وات د فاک!!!!!شیش غروب؟؟ناموسا؟؟؟
صدای خنده های جیمین و هوسوک عمارتو پر کرد
-عه..هو..هوسوک!؟...کی اومدی؟؟؟
تهیونگ پله هارو دوتا یکی پایین دوید و با لبخند جلوی هوسوک ایستاد
>اگه یادت باشه دیروز بهم پیام دادی که برای قیمت گذاری الماس سیاه خدمت برسم رئیس جان!
هوسوک با تمسخر گفت و باعث شد جیمین دوباره بخنده
*اوه خدا...اقای جانگ شما خبر نداری دیشب چی شده که...
>مگه چی شده؟
تهیونگ همونطور که چشماشو میمالید و موهای روی پیشونیشو سمت بالا حالت میداد با خستگی بهشون خیره شد
*دیشب ددی جون الماس سیاهو با یه هرزه عوض کردن!
با شنیدن کلمه هرزه اونم خطاب به جونگ کوک پاک و فرشتش عصبانی شد
-به کی گفتی هرزه؟
هوسوک از لحن دارک تهیونگ ترسید ولی جیمین ادامه داد
*همون هرزه جدیدت دیگه..گلد!..راستی دیشب خوش گذشت؟...صداتون که نمیزاشت ما بخوابیم...معلومه خیلی هم بهش سخت گرفتی که تا الان خوابیده
تهیونگ دندوناشو روی هم فشرد و فریاد زد
-جیمین گمشو اتاقت نمیخوام ببینمت...یه حسی بهم میگه هرزه واقعی تو هستی!...اون پسر مال منه فهمیدی؟؟؟...از این به بعد اگه از دهن یک نفر توی عمارت یا هرجای کوفتی دیگه یا بشنوم به فرشته من گفته هرزه،زبونشو میبرم جاشو با دیکش عوض میکنم فهمیدین؟؟؟؟
همه نگهبانا و بادیگارد های عمارت از ترس خشکشون زد ولی جیمین خنده عصبی و تلخی کرد
*حتما خیلی عالی بوده که اینطور هواشو داری
تهیونگ نفهمید داره چیکار میکنه فقط دستشو بالا برد و لحظه ای بعد دستشو توی صورت جیمین فرود اورد
-اون باکره بود...همینو میخواستی بشنوی؟؟؟؟
جیمین تلخ خندید
*میدونی کیم وی....من میتونستم جلوی این ضربه رو بگیرم...ولی نخواستم..چون من بلد نیستم ارزش دوستمو توی جمع به این گندگی پایین بیارم..
تهیونگ با پشیمونی به جیمین خیره شد
*تو حتی گلد عزیزتو نداشتی...اگه من دیشب توی اون رقابت باخته بودم...
تهیونگ با قیافه زاری به جیمینی که اشک توی چشماش جمع شده بود زل زد
-جیمین...
جیمین اروم از کنارش رد شد و سمت در خروجی حرکت کرد
-جیمین!!!...من...من معذرت میخوام!!!
برای اولین بار در عمرش جلوی جمعی از زیردستاش از کسی عذرخواهی کرد...
جیمین با لبخند مهربونی سمتش برگشت
*جدی جدی اون فرشته روت تاثیر گذاشته ها!
تهیونگ با نگرانی به جیمین نگاه کرد
جیمین خندید و دوید و توی بغل تهیونگ پرید
*اینجوری دوست داشتنی تری!!!!
هوسوک لبخند مهربانی زد و خوشحال از تغییر تهیونگ تخس به این ادم مهربون تصمیم گرفت بعدا حتما صحبتی با اون فرشته داشته باشه!
***
با سروصدا هایی که خیلی از گوشش دور نبودن بیدار شد
به اطراف نگاه کرد
روی یه تخت کینگ سایز بود.
یادش اومد دیشب هم همینجا بود...دیشب کنار همین تخت بهش تجاوز شد و بعدش اینجا به هوش اومد و بعد از اونم...
عشقبازیشونو به یاد اورد!
اون با تهیونگ عشقبازی کرده بود!
با ترس از روی تخت بلند شد ولی با درد کمر و زیردلش جیغی کشید
+آآآآآآآااههههههه...
صدای دویدن چند نفر و بعدش باز شدن در و ظاهر شدن تهیونگ و یه چرهره اشنا و یه چهره نااشنا به اتاق باعث شد با استرس ملافه رو روی بدن لختش بکشه
پایین تخت به پهلو نیمه دراز کشیده بود
پاهاش تا باسنش مشخص بودن و اون ملافه که توی مشتش داشت فقط یکی از سینه ها و عضو خصوصی و شکمش رو پوشونده بود
تهیونگ با دیدن این صحنه لبخندی زد و داخل اتاق رفت
-ترسوندیم خوشگلم....فکر کردم بلایی سرت اومده
جونگ کوک فین فین کرد و ملافه رو تا روی باسنش کشید
+..اونا اونا کین؟
تهیونگ همونطور که روی زانوهاش جلوی بیبیش مینشست اونارو معرفی کرد
-اون موصورتی رو که میشناسی..اون جیمینه و اون اقای خوشتیپ با موهای مشکی و کت و شلوار اسمش هوسوکه..هردوشون هیونگتن کوکی...میتونی باهاشون راحت باشی
جونگکوک بینیشو بالا کشید
-کجات درد میکنه عشقم؟
هوسوک و جیمین از این حد مهربونی تهیونگ در تعجب بودن ولی جونگ کوک به این رفتار دیگه عادت کرده بود
جونگ کوک لباشو نزدیک گوش تهیونگ برد
+پاهامو حس نمیکنم..
-جیمین؟حالا که اینجا هستی...میتونی حموم رو برامون اماده کنی؟
>برامون؟
-اره من و دوستپسرم
......
جمع توی سکوت خاصی فرو رفت و باعث شد تهیونگ بخنده و بوسه کوتاهی روی لبای باز از تعجب کوکی بزنه
-دیشب که بهت گفتم زوج میشیم..نگفتم؟
لبای جونگ کوک به لبخند خرگوشی ای کش اومدن و توی چشماش پر از الماس درخشان شد
جیمین دستشو توی سر خودش کوبید و سمت حمام اتاق تهیونگ که با دیوار شیشه ای پوشیده شده بود رفت
اب رو باز کرد تا وان پر بشه و از حمام بیرون اومد و دست هوسوک گیج و درحال لود رو گرفت و با گفتن جمله بیا برات توضیح میدم از اتاق خارج شد و درو پشت سرش بست
تهیونگ خندید و دستشو روی باسن کوکی که از ملافه بیرون مونده بود گذاشت و نوازشش کرد و کمی فشارش داد
+آیی..
-درد میکنه؟
کوک اروم سرتکون داد
-میریم حموم و میاییم بعدش برات کرم و مسکن میارم...خیلی ضعیف شدی دیشب هم اخر کاری از حال رفتی
جونگ کوک با خجالت سرشو زیر گردن تهیونگ مخفی کرد و بوسه کوچیکی روی گردنش گذاشت
+ممنونم
تهیونگ اونو توی بغلش گرفت و موهاشو بوسید و با دستش مشغول نوازش کردن تارموهای نرمش شد
-اینجوری نگو..من عذاب وجدان دارم...میخوام جبران کنم
+تهیونگ؟
-جونم خوشگلم؟
+تاحالا کسی بهم اهمیت نداده...من بخاطر اینکه بهم اهمیت دادی ازت ممنونم
تهیونگ حس کرد قلبش مچاله شده..پسرکش خیلی مظلوم بود
+گفتی میخوای جبران کنی؟....یعنمی وقتی جبران کردی...دیگه بهم اهمیت نمیدی؟؟...اگه اهمیت نمیدی الانم نده...من نمیخوام الکی بهت وابسته بشم...مثل یونگی هیونگ...من به اون وابسته بودم ولی اون منو فروخت..
تپش قلب تهیونگ کند شد
چطور تونسته بود بگه فقط برای جبران این کارها رو میکنه؟
اون مدت ها بود که عاشق و دلباخته گلد بود و اون حالا توی بغلش بود..نباید از دستش میداد..به هیچ وجه
-جونگ کوکم...تو دیگه مال منی...من عاشقتم
و بالاخره اعتراف کرد
قلب جونگ کوک تند تند میزد
تهیونگ میتونست ضربان قلب بچه رو توی بغلش حسه کنه
+جدی میگی؟...منظورم اینه که..شوخی نمیکنی؟
تهیونگ شونه های پسرک رو گرفت و اونو از خودش دور کرد تا بتونه تو چشماش نگاه کنه
-من راجب عاشق شدن شوخی ندارم
لبخند قشنگی زد و اشکاش از کنار چشماش ریختن
+من فعلا...نمیتونم بهت...اعتراف کنم....من بعد از..مرگ ....خانوادم...نتونستم...بزرگ بشم...
هق هق میکرد و شونه هاش میلرزیدن
تهیونگ بچه رو توی بغلش کشید و مدام روی شونه لخت و کبودشو بوسید
-هیییییشششش..نمیخواد بگی....
+ولی..میخوام...بدونی..
تهیونگ با کف دست کتف بچه رو نوازش کرد
-تا وقتی ناراحتت میکنه نمیخوام بشنوم
جونگ کوک هق خفه ای زد و لباس تهیونگ رو توی مشتش گرفت و بلند بلند شروع کرد به گریه کردن
***
یکساعت بعد.حمام.
جونگ کوک بین پاهای تهیونگ توی وان نشسته بود و به بدن دوستپسرش تکیه داده بود
-پس گفتی دانشگاهو دوست داری
تهیونگ لیف حمام رو نوازشوار روی گردن و تا شونه هاش کشید
+اره...باعث میشه مغزم حس بهتری داشته باشه
-اوهوم...وقتتم پر میکنه
جونگ کوک اروم سرتکون داد و وقتی تهیونگ دستشو روی رانش کشید چشماشو بست
-میشه ببوسمت؟
+اوم
توی یکساعت گذشته تهیونگ یاد گرفته بود برای بوسیدنش ازش اجازه بگیره تا حس بهتری بهش بده و نشونش بده چقدر براش ارزش قائله
دستشو زیر چونه بیبیش برد و سرشو سمت خودش چرخوند
مک عمیقی به لب بالایی بیبیش زد
کوتاه نفس گرفت و مک بعدی رو به لب پایینیش زد
زبونشو روی لب پایینش کشید و یه بار دیگه مکیدش
اروم سرشو کج کرد و با لباش فضای بین لبای بیبیشو پر کرد
-اوممممم
اروم ازش جدا شد و با چشمای زیباش به چهره سرخ شده بیبیش نگاه کرد
دوباره نزدیکش شد و لب پایینشو مکید اینبار بر خلاف انتظارش بیبی بوی کوچولوش لب بالایی اونو که توی دهنش بود مک زد و چشماشو باز کرد تا بهش نگاه کنه و یه جورایی منتظر پاداش همکاریش بود
تهیونگ توی بوسه لبخندی زد و دوباره لباشو بین لبای باز کوکیش گذاشت.یه مک عمیق داخل دهنش زد و زبونشو روی زبون بیبیش کشید
برای اولین بار یه بوسه فرانسوی رو تجربه میکرد و این باعث میشد ذوق داشته باشه
تهیونگ زبون بیبیشو توی دهنش کشید و مکیدش
برای نفس گرفتن کمی زبون هاشونو از هم فاصله داد تا اکسیژن وارد محوطه بین لباشون بشه
بعد از نفس گرفتن که برای تهیونگ چند ثانیه بیشتر طول نکشید دوباره دهن بیبیشو مکید و زبونشو به بازی گرفت
کوک بخاطر ناوارد بودن نتونسته بود نفس بگیره و این بوسه داشت خفش میکرد
تهیونگ زبونشو به سقف دهن بیبیش کشید و سر اونو از پشت گرفت تا بوسه روعمیق تر کنه
اشک توی چشمای جونگ کوک جمع شده بود و نفس نداشت
سینش میسوخت ولی بازم میخواست ادامه داشته باشه!
تهیونگ زبونشو روی حلق کوک کشید و باعث شد اون گریه کنه
اروم زبونشو عقب کشید و به خاطر کم اوردن نفس لبای خیسشونو از هم جدا کرد
هر دو نفس نفس میزدن و به اب وان خیره بودن که ناگهان تهیونگ دستشو دور شکم کوک حلقه کرد و لباشو روی گردن مارک شدش گذاشت
نبض بچه رو روی لباش حس میکرد و ازش لذت میبرد
+هاه...هوم..عا..عالی..بود..
کوک به سختی زمزمه کرد و بدن دردمندشو به بدن تهیونگ تکیه داد
-پس..دوسش..داشتی
+خیلی
تهیونگ لباشو کمی حرکت داد و روی کبودی های ترقوه اش رو بوسید
-بازوت..درد میکنه؟
تهیونگ روی گردنش لب زد و با هنوک انگشتاش بازوشو نوازش کرد
+یکم...امممم..تو از کجا فهمیدی؟
-دیروز جیمین ضربه زد مگه نه؟...کبود شده
جونگ کوک از این حد توجه درحال ذوق مرگ شدن بود
+اره...ولی مشکلی نیست
تهیونگ روی موهای خیس و خوش عطر کوکی رو بوسید
-حموممون تموم شد برات میبندمش
کوکی خودشو جمع تر کرد و با حباب های روی اب بازی کرد
اون تا به حال مورد توجه شخص خاصی قرار نگرفته بود و اینجور نگرانی های کوچیک باعث میشد احساس کنه قلبش این ادمو میخواد و عاشقشه
+خب..حموم مون کی تموم میشه؟
تهیونگ از این حد کیوت بودن بیبیش ته دلش ضعف میرفت
-وقتی که کمردردت اروم تر بشه
جونگ کوک هومی گفت و منتظر شد تا تهیونگ دوباره اب داغ رو باز کنه
تهیونگ اب داغ رو باز کرد و اجازه داد اب وان دوباره گرم بشه
دوتا دستاش بزرگشو دو سمت پهلوهای بیبیش گذاشت و باعث شد لرز قشنگی به تنش بیوفته
جونگ کوک سمتش برگشت و با لبخندش مواجه شد
-راحت بشین عزیزم...میخوام یکم ماساژ بدم...بهتر میشی
کوک سرتکون داد و دوباره مشغول بازی با حباب ها شد
-دوست داری با حبابای رنگی بازی کنی؟
تهیونگ دوست داشت بیشتر باهم حرف بزنن و تقریبا ناموفق بود
کوکی با ذوق سمتش برگشت و سرتکون داد
تهیونگ ناامید از به حرف کشیدن بیبی کیوتش، به پشت چرخید و از روی میز کنار وان بزرگش یه بمب وان بنفش با عطر و گلبرگ لاوندر برداشت و توی دست کوکیش گذاشتش
-بندازش تو آب
کوکی بدون هیچ حرفی ولی با یه لبخند گشاد و ذوق بچگونه بمب رو توی وان انداخت و به بنفش شدن اب و ازاد شدن گلبرگ های لاوندر خیره شد
+خیلی خوشبوئه!...واییییی من دوسش دارم!
کودکانه ذوق کرد و دستشو توی اب برد و اب بنفش رو از لای انگشت هاش رد کرد
-...منم تورو دوست دارم
اینم از دومین اعتراف کیم تهیونگ کبیر به یه بچه دانشجوی بی خانواده
البته از نظر خودش ،اون و کوکی حالا یه خانواده دونفره بودن
تهیونگ تصمیمش رو گرفته بود
میخواست هرجوری شده این پسرو پیش خودش نگه داره
+آه
تهیونگ از افکارش خارج شد و دوباره به مالیدن کمر بیبیش ادامه داد
کف دست هاشو روی پهلوهاش گذاشته بود و با انگشتای شستش وسط تیغه کمرشو میمالید
حتی با لمس بیشتر موفق شده بود دوتا چال خوشگل انتهای کمرشو لمس کنه
دست هاشو به نرمکننده بدن آغشته کرد و اونو روی کمر بچه کشید
انقدر کارشو تکرار کرد تا وقتی که تونست ریلکس شدن بدن پسرکشو ببینه
حالا دیگه به راحتی میتونست بشینه و وقتی مینشست مثل چند دقیقه پیش کمرش نمیلرزید
تهیونگ از توی وان بیرون اومد و بیبیشو روی دستاش بلند کرد
دوتایی زیر دوش رفتن و وقتی خیالش راحت شد که هیچ کفی روی بدناشون نیست از حموم بیرون اومدن
***

GOLDWhere stories live. Discover now