ساعت 18:50.
تهیونگ و جونگ کوک از حموم خارج شدن و مشغول لباس پوشیدن شدن
تهیونگ خوشحال تر از این نمیتونست باشه
بالاخره جونگ کوک توی حموم و در حال نرمال بهش گفت که حاضره باهاش به انگلیس بره تا ازدواج کنن!
تهیونگ لباساشو پوشید و درحالی که تیشرت سفیدشو از روی عضلات قوی و زیباش پایین میکشید به بیبی کیوتش خیره شد که با یه باکسر که مشخص بود اذیتش میکنه درگیره
-گوکی؟اگه اذیتت میکنه لازم نیست بپوشیش.
جونگ کوک نگاهشو سمت تهیونگ چرخوند که با چشمای کشیده و زیباش به باسن گردش خیره بود
فورا سمتش برگشت و لباسشو جلوی پاهاش گرفت
+اممم..اذیت میکنه ولی...خب مهم نیست...چون میخوام باهات بیام عمارتو ببینم
تهیونگ لبخندی زد و جلو رفت و دستشو روی عضله های شکم خوب شکل گرفته بیبیش کشید
پوستش خیلی نرم و زیبا بود
-لباسای راحت بپوش...لازم نیست اون شلوار لی تنگ رو بپوشی!
جونگ کوک که همچنان از لمس شدن شکمش واهمه داشت شکمشو داخل فرستاد و باعث شد تهیونگ لبخند بزنه
-کاریت ندارم...این لمس ها توی زوج ها عادیه...سعی کن بهشون عادت کنی
جونگ کوک سر تکون داد و باعث شد چتری های خیسش روی چشماش بریزن
-اوه...بهتره موهامونو خشک کنیم..حالت نامسائده نمیخوام سرماخوردگی هم بهش اضافه بشه
+باشه
تهیونگ نگاهی به سرتا پای بیبیش انداخت
-دستشویی؟
+ندارم
تهیونگ پوفی کرد و سمت کمدش رفت و سشوار رو بیرون اورد و تا وقتی بیبیش مشغول لباس پوشیدن بود موهای خودشو خشک کرد
سمت پسرش برگشت
-خب نوبت....وااااو...توی این لباس خیلی خوردنی شدی!
جونگ کوک توی ایینه روبه روش به خودش نگاه کرد و دستشو روی شکمش کشید
+بهم میاد؟
تهیونگ به تیشرت استین کوتاه شیری رنگ و شلوار مشکی راحتی که کمی براش بلند بود خیره شد
-عالیه...تو تنت قشنگ تر از مال من میمونه
جونگ کوک بخاطر فشار دردهای مختلفش اروم و شمرده شمرده قدم برداشت و جلوی تهیونگ ایستاد
تهیونگ نگاه خیره اش رو به چشمای بزرگ و براق بچه داد و کمی جلوتر رفت و با بسته شدن چشمای بچه اروم لب بالایی اونو توی دهنش برد و مکید
از لبش جدا شد و مک بعدی رو به لب پایینش زد
جونگ کوک با حس دور شدن تهیونگ چشماشو باز کرد و لبخند خرگوشی خوشگلی رو تحویلش داد
بچه رو روی تخت نشوند
+آی
بچه دستشو پشت کمرش برد و کمی مالیدش
-بخاطر سکس اون شبه؟...هنوزم درد داری؟
کوکی اروم سرتکون داد
+دو روزه روی این تختم...کلی هم اتفاق افتاده..کمردرد نداشته باشم عجیب نیست؟
تهیونگ با یاداوری دسته گلی که با ضربه زدن به پروستات بچه اب داده بود،لباشو جلو داد
-ببخشید...دو روز اینجا بودی ولی اندازه دوسال درد کشیدی
کوکی لبخند زد
+ولی نیمه گمشدمو پیدا کردم و تازه یه زندگی جدید هم ساختم...ولی یه سوال دارم..
تهیونگ درحالی که لباشو روی موهای مرطوب بیبیش میکشید هومی گفت
+من باید به گلد بودن ادامه بدم؟
-نه..به هیچ وجه...اگه قراره گلد باشی...فقط گلد منی!
کوکی لبخندی از این همه حکومت تهیونگ روی تن و احساساتش زد و با روشن شدن سشوار چشماشو بست و از حرکت دست تهیونگ لای موهاش لذت برد
تهیونگ تمام مدت به کبودی های بنفش خوشرنگی که یه سمت گردنش خودنمایی میکردن خیره بود
استخون ترقوش به شدت با اون مارک ها سکسی به نظر میرسید و میتونست هرشخصی رو تحریک کنه...یا حداقل به طرف میفهموند این پسر زیر یه نفر خوابیده و صاحب داره!
ناخواسته سرانگشتاشو روی اون کبودی های خوشگل کشید و باعث شد پسرک کمی بلرزه
با صدای رعد و برق هردو سمت پنچره برگشتن و تهیونگ سشوار رو خاموش کرد
-بهتره یه لباس گرمتر بپوشی تا بریم عمارت گردی رو شروع کنیم
و بعد ژاکت بافتنی مشکی رنگ و لشی رو تن پسرکش کرد
***
تقریبا با کل عمارت اشنا شده بود
از ادوارد؛سرنگهبان اصلی گرفته تا سراشپز چانگ.
تهیونگ در بزرگی که در انتهای سالن اصلی در طبقه پایین قرار داشت رو باز کرد و نور لوستر به شدت لوکس و گرون قیمت باعث شد کوکی چشماشو ریز کنه و بعد از اینکه دست تهیونگ دوباره مثل چند دقیقه پیش پشت کمرش قرار گرفت به سمت داخل حرکت کنه
-اینجا کتابخونه عمارته
کوکی با شگفتی به کتابخونه استوانه شکل با اون لوستر وسطش خیره شد و دور خودش چرخید
+واو.....این...این خیلی زیباست!
تهیونگ با شیفتگی به بیبیش خیره شد
-دوسش داری؟...از چیزای براق و طلایی خوشت میاد؟
جونگ کوک سمت تهیونگ چرخید
+عاشقتم...یعنی..عاممم..عاشقشم
تهیونگ خندید و دستشو نوازشوار پشت کمر بیبیش کشید
-تازگیا سیستم گرمایشی اینجا خراب شده...منم چون از اینجا زیاد استفاده نمیکنم درستش نکردم...اگه کتابی خواستی فقط بیا برش دار و بعدش برگرد اتاق..نمیخوام سردت بشه تا وقتی که سیستمش رو درست کنم
دستشو پشت گردنش کشید و لبخند معذبی زد
کوکی سر تکون داد و با راهنمایی تهیونگ از اونجا خارج شد
-حالا میبرمت مکان مورد علاقم رو ببینی
جونگ کوک با ذوق به چشمای مشتاق تیهونگ خیره شد
وارد یه اتاق شدن که به نظر اتاق کار تهیونگ میومد
کوکی پوکر سمتش برگشت
+مکان موردعلاقت..اتاق کارته؟:/
تهیونگ خندید پرده تیره ای که پشت صندلی کاریش بود هل داد و در شیشه ای پشتش رو باز کرد
کوک با تعجب به محوطه پشت اتاق خیره بود
-بیا نترس
تهیونگ دستشو سمت بیبیش دراز کرد و اون دستشو محکم توی دستش گرفت
یه تراس بزرگ بود با یه کاناپه راحتی و کلی بالش و یه میز کوچیک و جمع و جور و کلی گل و گیاه زیبا که از در و دیوارش اویزون بودن!
جونگ کوک با دهن باز داخل رفت سوز هوای بارانی باعث شد ژاکتش رو دور خودش بپیچه و برای گرم شدن دستاش به دست تهیونگ چنگ بزنه
-چقدر سردی!...چیزی شده؟
+نه...فقط اینجا خیلی..
حرفش با سه صاعقه ای که پشت هم با صدای مهیبی زده شدن بریده شد و با ترس تو بغل تهیونگ پناه گرفت
تهیونگ همونطور که بدن سرد و لرزون کوک رو در اغوش گرفته بود اونو داخل اتاق کارش برد و در رو پشت سرش بست
-اوه خدا تو داری یخ میزنی!
تهیونگ کمی خم شد تا صورت مخفی شده بیبیش رو ببینه
رنگ بچه پریده بود
-یا خدا..از چیزی میترسی؟؟
کوک اروم سرتکون داد و انگشتای لرزونشو سمت پنجره گرفت
+صاعقه..
تهیونگ لبخند مهربونی زد
بهتره بریم سالن...یکم کنار شومینه بشینیم تا بهتر بشی
با دستش کمر و کتف بچه رو نوازش کرد تا شاید دستاش گرمایی به تن لرزونش ببخشه
***
دونفری کنار شومینه نشسته بودن و هردو ماگ هایی از هات چاکلت دستشون بود
تهیونگ پتوی نرم و سنگین خودش رو روی شونه های بیبیش بالا کشید و سعی کرد نگاه های قلبی شکل خدمه رو نادیده بگیره
-چرا از صاعقه میترسی؟..مشکلی هست؟
خدمت کارهاش از این لحن نرم و مهربون درحال مردن بودن!
+یه شب...داشتم با خواهرم فیلم ترسناک میدیدم...یهو صاعقه زد و برقا رفت...از اون موقع به بعد ازش میترسم...
تهیونگ نگاه دلسوزانه ای به بچه انداخت و یهویی با خنده کنارش پرید و شونه هاشو بغل کرد
خدمت کار ها فقط یه جمله رو تو ذهنشون مرور میکردن
«اون خندید؟؟!..جدی خندید؟؟یا بازم توهم زدیم و پوزخند عصبیشو با خنده اشتباه گرفتیم؟؟!!»
-بیبی بوی من دیگه نباید بترسه!چون تهیونگش اینجاست و مراقبشه
دهن خدمه سرویس شد و مخاشون گوزید و به طرز وحشتناکی چنتا از دخترای جوون بینشون دچار تشنج و خون دماغ شدن
ارباب کیم تهیونگ وی...تا به حال به هیچکس..تکرار میکنم، هیچ کس اجازه نمیداد به اسم صداش بزنه
با جمله بعدی که از دهن اون پسر خوشقیافه و خوش هیکل خارج شد خدمه تصمیم گرفتن دسته جمعی و به عنوان گروهی دختر دبیرستانی به مرکز خدمات سنجش سلامتی حس های پنجگانه برن!!!!
+پیش تو نمیترسم ته...
ته؟؟؟؟!!! وات د فاک؟؟؟؟ واقعا اسمشو مخفف کرد یا حس شنوایی خدمه مشکل داشت؟؟؟
گیریم که حس شنواییشون مشکل داشت
ولی هیچکس حتی یه ادم کور هم نمیتونست اون بوسه فرانسوی رو نبینه و حسش نکنه
تمام خدمه با وجودشون میتونستن شدت خیسی بوسه بین رئیس و بیبیش رو تشخیص بدن
شدت عمق بوسه انقدر خوب حس میشد که یه سری تصمیم گرفتن راهرو رو ترک کنن
صدای بوسه خیسشون و صدای پاپ مانند جدا شدن لباشون از هم باعث میشد دخترای باکره ای که جز خدمه بودن حس کنن دارن تحریک میشن!
تهیونگ زبونشو دور زبون بیبیش چرخوند و ضربه ارومی به حلقش زد و باعث شد چشمای بیبیش اشکی بشن
از قصد و از اونجایی که خبر داشت خدمه کنجکاوانه دارن نگاشون میکنن یا به صدای ناله هاشون گوش میدن لباشو بدون اینکه هوایی وارد بوسشون کنه از لبای بیبیش جدا کرد و صدای تحریک کننده ای درست کرد و بلافاصله از شدت سکسی بودن اون صدا با صدای خشدار و بمش نالید
-عاح فاک
جونگ کوک بخاطر صدای تهیونگ نالید
+اوممممممممممممم....اینکارو نکن...تازه ارضام کردی..
جونگ کوک بیچاره و خجالتی که از وجود فضولای عمارت دور و برشون خبر نداشت با گونه های گل انداخته و چشمای خمار گفت و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد
تهیونگ خندید
-اتفاقا بدم نمیاد همینجا روی میز لختت کنم و باهات عشقبازی کنم...
با این حرفش صدای پاهای خدمه شنیده شد که از اونج دور میشدن
تهیونگ بلند بلند شروع کرد به خندیدن و به کوک که گیج به راهرو خیره بود نگاه کرد
اشکای حاصل از خنده اش رو پاک کرد
-خدمه بودن...منتظر همین بودن
و دوباره زد زیر خنده
جونگ کوک سرخ شد و با شوک نگاش کرد
+حرفامو شنیدنننننننن...وای الان میگن عجب هرزه ای داره!!!
تهیونگ اشکاشو پاک کرد
-دیگه اینو نگو...وای خیلی خوش گذشت!
صدای در عمارت به گوش رسید و باعث شد هردو به سمت راهروی متصل به در اصلی برگردن
-سوکجین هیونگ!
جین لبخند مهربونی زد و کت خیس از بارونش رو دراورد و دست خدمتکار داد
جین-سلام ته کوک
تهیونگ و کوکی به هم نگاه کردن و لبخند زدن
جونگ کوک با یاداوری ملاقات قبلیش با دکتر جین خجالتزده سلام کرد
+سلام..دکتر..
جین لبخند قشنگی شد و دستشو روی موهای تمیز و ابریشمی بچه کشید
جین-حالت چطوره؟به نظر میاد خیلی بهتر شدی
تهیونگ مشتاقانه جواب داد
-اره اره ظهر بیدار شد و غذا خورد و بعدش داروهاشو دادم و در اون مورد...اون عالی بود!
جین با خوشحالی دستشو روی شونه بچه گذاشت
جین-اینکه خیلی عالیه...مایعات خوردی؟...دستشویی رفتی؟
تهیونگ کمی غمگین شد و کوک اروم جواب داد:
+نرفتم..
جین اروم سرتکون داد
جین-مشکلی نیست حالا بریم طبقه بالا تزریق امروزتو انجام بدم و بدنتو چک کنم راجبش صحبت میکنیم
***
جونگ کوک به شکم روی تخت دراز کشید و دست تهیونگ رو توی دستش گرفت
نوک انگشتاش سرد بود و نشانه ی استرسش بود
جین-نمیخواد بترسی این فقط یه تزریق عادیه مثل قبلی اذیتت نمیکنه
کوکی لباشو توی بالش قایم کرد و منتظرموند
دکتر سوکجین با ارامش دستشو جایی بین دوچال انتهای کمرش گذاشت و اروم سوزن رو توی همون نقطه وارد کرد
درحالی که جای سوزن رو مالش میداد مایع داخلش رو داخل بدن پسر تزریق کرد
جین-خب تمومه
درحالی که با ارمش روی جای سوزن رو نگه داشته بود سیزن رو از بدن پسرک خارج کرد و پد الکلی رو روش گذاشت
+اوخ..میسوزه
جین لبخند زد
جین-ضدعفونی میشه دیگه کوچولو
تهیونگ پد الکلی رو روی کمر پسرش کشید و بعد از بند اومدن خونش که به چند ثانیه هم نکشید به درخواست دکتر جین از اتاق بیرون رفت تا کیسه اب گرمی برای بیبیش بیاره تا مایع سریعتر توی بدنش اثر کنه
با رفتن تهیونگ جین روبه روی پسرک نشست
جین-میدونم جلوی تهیونگ خجالت میکشی.واسه همین گفتم بره بیرون
جونگ کوک اروم سرتکون داد
جین-زیاد طول نمیکشه...فقط چک میکنم که زخمش درحال بهبوده یا داروی بیشتری نیاز داری
جونگ کوک بازم سر تکون داد و از روی تخت بلند شد و شلوار و باکسرش رو دراورد
با خجالت ژاکتشو روی عضوش گرفت و با اشاره دکتر جین
لبه تخت نشست
دکتر پایین تخت زانو زد و با چشماش به بچه فهموند باید پاهاشو باز کنه
اروم زانوهاشو از هم فاصله داد و ژاکتش رو کنار زد
دکتر حتی به بدن بچه دست هم نزد
فقط دقیق نگاهش کرد
جین-به نظر خوب میاد....خوب ارضا شدی؟..یعنی بعد ارگاسمت به غیر از درد معمولی درد دیگه ای داشتی؟
بچه با خجالت زمزمه کرد:
+یکم زیردلم درد میکنه..
جین نگاهشو به سر عضو بچه داد
جین-وقتی ارضا شدی میسوخت؟
بچه بیشتر قرمز شد
+اولش اره...ولی بعدا که...که..
جین حرف بچه رو کامل کرد
جین-بعدا که شتابش کمتر شد بهتر اومدی درست میگم؟
بچه با خجالت سرتکون داد
جین-خب فعلا اوضاع خوبه...ولی راجب دستشویی رفتنت..
جونگ کوک به دکتر نگاه کرد که از پایین تخت بلند میشد پس خودشم بلند شد و شلوار و باکسرش رو بالا کشید
ناگهان دکتر سمتش برگشت
جین-عه چرا پوشیدی؟..میخواستم یه نگاهی به زیرش بندازم
بچه دوباره با خجالت شلوار و باکسر رو پایین کشید و اینبار به خواسته دکتر روی تخت دراز کشید و مچ پاهاشو به رانهای تپلش چسبوند و بازشون کرد
دکتر اینبار بهش دست زد و عضوشو بلند کرد تا بتونه سوراخ ادرارش رو ببینه
جین-خب..ظاهرا که مشکلی نداره...من بهت یه چیز تزریق میکنم که با خوردن مایعات بیشتر از یه ادم معمولی مثانت رو تحریک کنه
بچه سری تکون داد و دکتر مشغول اماده کردن سرنگ بعدی شد
میخواست پاهاشو ببنده که..
جین-نبندشون...
بچه با استرس جدیدش دست و پنجه نرم میکرد که دکتر بالاخره با لبخند مهربونی بین پاهاش نمایان شد
جین-خب سعی کن تکون نخوری..اینم زیاد درد نداره
بعد از حرفش تیزی سوزن رو به زیر بیضه های پسر فشار داد و واردش کرد
+آآیی..
جین-هیییش..الان تموم میشه
کمی با دستش روی سوزن رو مالید و اروم تزریقش کرد
با ارامش کامل سوزن رو بیرون کشید و به بچه نگاه کرد که از استرس رنگ و رو براش نمونده بود
جین-مگه درد داری؟
بچه سرشو به نشانه منفی تکون داد و نفسی که حبسش کرده بود رو لرزون بیرون فرستاد
جین لیوان ابی رو به لباش نزدیک کرد
جین-بخور..استرس رو کم میکنه..راستی حالا دیگه میتونی شلوارتو بپوشی
جین دستاشو شست و دوباره به اتاق برگشت و دید بچه هنوزم لیوان اب رو توی دستش داره و شلوارشو پوشید
در اتاق باز شد و تهیونگ داخل اومد
-آآآه..چرا انقدر طول میکشه تا اب جوش بیاد؟؟اوه کوکی خوبی؟
تهیونگ به چهره رنگ و رو رفته بچه نگاه کرد
-هیونگ؟چی شده؟؟
تهیونگ با ترس پرسید و روی تخت جلوی بیبیش نشست
-کوکی خوبی؟
بچه سرشو بلند کرد و با چشمای اشکی به تهیونگ زل زد
+درد دارم...میخوام برم دستشویی...
جین لبخندی از سر رضایت زد و تهیونگ خوشحال از خوب شدن بیبیش سریع از روی تخت بلند شد و به بیبیش کمک کرد بلند بشه
***
+آآآیی...آآآِیییی....آآآییی....
صدای لطیف اون بچه بود که به گوش جین میرسید
میدونست که برای دفعه اول این اتفاق میوفته و اون بچه با کلی درد باید مثانشو خالی کنه
میدونست زیردل بچه تیر میکشه و درد داره ولی کاری ازش برنمیومد
فقط باید صبر میکرد تا کارش تموم بشه و بعدش دیگه خلاص
تهیونگ از درحالی که دست بیبیشو گرفته بود از دستشویی خارج شد
جین-خب...چطور بود؟
جونگ کوک فین فین کرد و تهیونگ جواب داد:
-دردش میگرفت ولی خب...انجامش داد
جین لبخند قشنگی زد
جین-پس دیگه حله...دو تا تزریق های بعدیشم فردا و پسفردا انجام میدم و داروهاشم تا سه هفته بخوره دیگه نرمال میشه
جین با پایان حرفاش کیفشو بست و اونو روی شونه اش انداخت
جین-خب من دیگه میرم...مراقب خودتون و عشقتون باشین
و بعدش لبخند قشنگی رو تحویل اون زوج تازه کار داد و منتظر حرف دیگه ای نشد و از اتاق خارج شد.
تهیونگ بیبیش رو روی تخت نشوند و لحاف رو تا روی شکمش بالا کشید
+نگو که بازم باید استراحت کنم...خسته شدم
تهیونگ ریز خندید و دستشو روی موهای خوش عطر و خوش حالت بچه کشید
-باشه نمیگم
بعدش روی تخت خزید و سرشو روی ران تپل بیبیش گذاشت
جونگ کوک با نوک انگشتاش موهای نرم تهیونگ رو نوازش کرد
تهیونگ از لذت چشماشو بست و لبخندی به لبش اومد
اروم زمزمه کرد:
-فردا باید برم برای انجام یسری کار....صبح زود میرم..
جونگ کوک لباشو جلو داد
+ولی زود برمیگردی....اره؟
تهیونگ چشماشو باز کرد و ناراحت به بیبیش نگاه کرد
-اخر شب برمیگردم...میخواستم بهت بگم که زودبخوابی
+ولی..آخه....اوم...
لباشو باز و بسته میکرد تا جمله های بعدیشو بگه ولی پشیمون میشد
دراخر هم فقط سرشو پایین انداخت
-حوصلت سرنمیره...قول میدم....میتونی همه جای عمارت رو بگردی!
جونگ کوک سرتکون داد و در دل جمله «آره با این کمردرد، حتما!» رو به خودش گفت
تهیونگ که سکوت بچه رو دید به حرف اومد
-اگه بخوای به جین زنگ میزنم فردا اگه وقت داشته باشه زودتر بیاد پیشت
سرشو به معنای نه تند تند تکون داد
قطعا دلش نمیخواست با دکتر بمونه
میتونست فرداشو تصور کنه که همش از خجالت و استرس مثل چراغ راهنمایی رانندگی رنگ عوض میکنه
+ترجیح میدم تنهایی بگذرونمش
تهیونگ سری تکون داد و دوباره چشماشو بست
حدود پنج دقیقه به سکوت گذشت که بالاخره تهیونگ نتونست بیکار بشینه و با نوک انگشتاش روی لباس بچه اشکال نامفهومی کشید
بچه با حالت سوالی به دستش خیره بود که تهیونگ خیلی اروم لباسشو بالا زد و نوک انگشتاشو روی شکمش کشید
بچه شکمشو داخل داد تا این لمس ها ادامه نداشته باشن
هم قلقلکش میومد و هم بهش عادت نداشت
+لطفا...الان اصلا حوصلشو ندارم....
تهیونگ خواست جو رو عوض کنه
-ولی من رو مودشم...بیا اینجا ببینم بیبی بوی..
و بعدش کف دست داغشو روی پوست سرد شکم بچه گذاشت و لمسش کرد
از میزان پنبه ای بودنش غرق لذت میشد
خواست لباشو روی شکمش بزاره که بچه سرشو به عقب روند
+وقتی ازدواج کنیم هم قراره هر روز صبح بری و دیر وقت بیای و منو به فاک بدی؟
تهیونگ با شنیدن این جمله چشماشو گرد کرد و سرشو از روی پاهای بیبیش برداشت و تو چشمای اون زل زد
-تو فکر میکنی من به عنوان یه جسم که باهاش خودمو ارضا میکنم میبینمت؟؟!!؟؟
جونگ کوک جدی شد و اخم کرد
+مگه همینطور نیست؟
-نخیر نیست!
+من واست چی ام تهیونگ؟؟
-من عاشقتم!
+نخیر عاشق خودم نیستی عاشق بدنمی!
جیمین از راهرو رد میشد که صدای دعوایی به گوشش خورد
کمی سمت صدا رفت تا به در اتاق تهیونگ رسید
تهیونگ با اون صدای بم و کلفتش داد میزد و گلد با صدای خش دار و اسیب دیدش جوابشو میداد
-کوکییییی!!!!!؟؟؟؟چجوری بهت نشون بدم عاشقتم لعنتی؟؟؟
+اره خوب داری بهم نشون میدی با دست زدن به شکمم داری نهایت علاقتو به بدنم نشون میدی!
-بهت میگم اینا بین زوجها عادیه تو زیادی حساسی!!!!
صدای گلد شنیده نشد و ناگهان در اتاق باز شد و تهیونگ با عصبانیت ازش خارج شد و به جیمین شونه زد
-برو تو اتاق پیشش حواست باشه راحت بخوابه
همونطور که عصبی بود اما بازم نگران اون بچه بود
جیمین سر تکون داد و به تهیونگ خیره شد که داشت از پله ها پایین میرفت
اروم در اتاق رو هل داد و داخل رفت
گلد روی به شکم روی تخت دراز کشیده بود و سرشو توی بالش فرو برده بود
بالشی که جیمین خوب میشناختش...
به هرحال یه روزی جیمین سرشو توی اون بالش فرو برده بود و برای اروم شدن دردش نالیده بود!..
بالش تهیونگ چه حس ارامشی رو به پارتنر هاش میداد؟...این همیشه برای جیمین جای سوال بود...خوب میدونست گلد هم اومده تا بره...میدونست تهیونگ دل نمیبنده!
اما یه چیزی براش عجیب بود
تهیونگ با هیچ کدوم از پارتنر هاش نخندیده بود
به هیچکدوم رحم نکرده بود
با هیچ کدوم حموم نرفته بود
و درکل چیزی بیشتر از رابطه جنسی رو باهاشون تجربه نکرده بود
*گلد؟؟...
+جونگ کوک!
صداش از توی بالش گرفته به نظر میرسید
جیمین روی تخت نشست و لحاف تهیونگ رو که تا نصف بدن گلد رو پوشونده بود تا روی کتفهاش بالا کشید
*جونگ کوک؟..
+هومممم
سرش توی بالش بود و صداش خوب به گوش نمیرسید
*من جیمینم...میخوای دوست بشیم؟
جونگ وک که فرصت رو برای رفیق پیدا کردن مناسب میدید تا بتونه فردا رو بدون اون مردک حشری بگذرونه سرشو بلند کرد و به چهره فرشته مانند جیمین خیره شد
+میتونم؟..
*البته که میتونی
جیمین دستی روی موهای خوشرنگ پسرک کشید
*از اهنگ خوشت میاد جونگ کوک؟
پسرک سر تکون داد
+خیلی دوست دارم
به کمک جیمین روی تخت نشست
*بیا اهنگ گوش بدیم
(آهنگ Stuck از Imagine Dragons)
اهنگ رو پلی کرد
ریتم ارامش بخشی داشت
جیمین همراه با خواننده میخوند و چشماشو اروم بسته بود
جونگ کوک توی فکر فرو رفت
اینکه با تهیونگ ازدواج کنه....
اون زود تصمیم گرفته بود یا نه؟...نیاز داشت با جیمین حرف بزنه
+ببخشید..عامممم...جمن بودید؟...جمن شی؟..
جیمین خندید
*جیمین...ولی واسه تو عیب نداره
جونگ کوک با خجالت زمزمه کرد:
+میشه حرف بزنیم؟
*البته
جونگ کوک به سرعت سراغ اصل ماجرا رفت
+تهیونگ بهم پیشنهاد ازدواج داد.
چشمای جیمین تا اخرین حدشون گشاد شدن
*وات د فاک!؟
+اره...جدی جدی ازم خواست باهاش ازدواج کنم..
جیمین اهنگ رو قطع کرد و کاملا سمت کوک برگشت
*تو چی گفتی؟؟؟
کمی مکث کرد
+قبول کردم
جیمین خوشحال از سرعقل اومدن ددیه عمارت لبخند زد و با ذوق گفت:
*خب اینکه عالیه!!!..تو و تهیونگ ازدواج میکنین و بعدش..
جونگ کوک به ادامه حرفاش گوش نداد...دلش نمیخواست جیمین براش رویاهای پوچ بسازه
+جمن شی کافیه....من و تهیونگ نمیتونیم باهم باشیم.
باد جیمین خوابید و به کوکی زل زد
*خب چرا نشه؟؟؟
+چون تهیونگ همش بیرون از خونست و وقتی هم بیاد میخواد منو به فاک بده و بخوابه...هرروزم قراره یه شکل بگذره...من اینو نمیخوام...
جیمین دستشو روی شونه جونگ کوک گذاشت
*کوک..من میخوام بهت چیزایی رو بگم که هیچکس جز من و خوده تهیونگ ازشون خبر نداره...
کوک با کنجکاوی به جیمین نگاه کرد
*بزار کیم تهیونگ وی کبیر رو معرفی کنم جونگ کوک...... مردی که عاشقت شده کیم تهیونگه،کسی که هفته ای یه بار با یه وان نایتی میخوابه و هیچ اهمیتی به زیرخوابش نمیده.
اون دوست داره وقتی بعد ارگاسمش از خواب بیدار میشه تنها باشه...یعنی اون بدبختی که شب قبل زیرش خوابیده بلافاصله بعد دادن باید اتاقشو ترک کنه
کیم تهیونگ تابه حال با کسی حموم نرفته و پزشک خصوصیش رو بغیر از واسه من،بالاسر کسی نیاورده
تا به حال معذرت نخواسته و روی زانوهاش نیوفتاده
گریه نکرده و کسی رو توی اغوش نگرفته
تابه حال هیچ چیز رو به کارش ترجیح نداده و هیچ چیز براش بیشتر از الماس هاش ارزش نداشته
عاشق عمارتشه و به فکر داشتن فرزند و نوه ای برای پدرشه تا مال و اموالشون رو هوا نمونه
ولی تو...جونگ کوک!...تو باعث شدی اون تمام استاندارد هاشو زیر پا بزاره
اون تمام شب بعد از خوابیدن باهات بغلت کرد
اون دکتر خصوصیشو بالا سرت اورد
برات گریه کرد و روی زانوهاش افتاد
بخاطر تو معذرت خواست و غرورشو کنار گذاشت
فردا هم که دیر وقت میاد خونه...بخاطر توئه....داره میره اطراف سئول به ویلای خانوادش تا راجب تو باهاشون حرف بزنه و بگه کسی که عاشقش شده قادر به زاییدن نوه براشون نیست
داره میره تا از تو دفاع کنه...از عشقش دفاع کنه و بگه واقعا عاشق شده...بگه اینا هوس نیستن و اون واقعا تورو میخواد!
اشک توی چشمای جونگ کوک لرزید و یک قطره بیرحمانه روی گونه گل انداختش سر خورد
*حالا مشکلت اینجاست که زیاد بهت دست میزنه؟؟زیاد مورد توجه قرارت میده؟؟همش میخواد باهات حرف بزنه و همه کاراشو با تو انجام بده؟
اون بهت دست میزنه چون لمس کردن بدن گرمت جلوی سرد شدن خون تو رگهاشو میگیره...هیچ کس توی این عمارت نمیخواد اون کیم وی عصبی و سرد قبلی برگرده...همه تورو دوست دارن جونگ کوک...چون تو رئیس رو تغییر دادی...کاری که از من برنمیومد
حالا خودت انتخاب کن....گلد؟ یا کیم جونگ کوک؟
جونگ کوک با پشیمونی به چونه جیمین نگاهکرد که منقبض شده بود و میلرزید
لبای لرزونشو باز کرد
*حالا...اگه نمیخوای این دعوا همه چیو بهم بزنه...برو پایین و بهش بگو ترکش نمیکنی...ترسشو از بین ببر
جیمین جمله اخرشو گفت و دستشو روی دهانش گرفت
+جمن شی....من تهیونگی رو دوست دارم..
قطرات اشکش روی صورتش ریختن و با هر بدبختی و دردی که بود اروم از روی تخت بلند شد
همونطور که از سرما میلرزید لحاف رو دور خودش و پاهای لختش پیچید و از اتاق خارج شد
جیمین پشت سرش از اتاق بیرون اومد و به نرده های بخش بالکن مانند راهرو تکیه زد
جونگ کوک با وجود دردش بدو بدو پله هارو پایین دوید و تهیونگ رو درحالی که روی کاناپه دراز کشیده بود پیدا کرد
کنارش ایستاد
با تاریک شدن پشت پلکهاش و نرسیدن گرمای شومینه به تنش فکر کرد اتیشش خاموش شده
چشم باز کرد و جونگ کوکش رو درحالی که لحافشو دورش پیچیده بود و لپ،لب و بینیش قرمز بود دید
سریع روی کاناپه نشست و به چهره اشکالود بیبیش خیره شد
-چی شده؟؟؟
جونگ کوک خودشو توی بغل تهیونگ انداخت و شروع کرد به گریه کردن
+ببخشیددددد....ببخشیددددد...دیگه تکرار نمیشهههه...تورو خدا باهام قهر نکن!!!!
بچه فریاد میکشید و باعث شده بود تمام خدمه توی سالن اصلی جمع بشن
حتی سراشپزهم که لباس پوشیده بود و اماده به خونه رفتن بود با صدای زجه زدنهای یه صدای لطیف اما خشدار دوباره به سالن برگشته بود
تهیونگ دستاشو دور بیبیش حلقه کرد و موهاشو مرتب و پشت هم بوسید
-چیزی نیست کوکی...من اینجام...و باهات قهر هم نیستم
جونگ کوک هقی زد و روی پاهای لرزونش ایستاد
پاهاش انقدر میلرزیدن که تهیونگ و تمم خدمه میتونستن ضعفش رو ببینن
کمرش هم لرزش غیرعادی و بدی گرفته بود
به طوری که حتی نمیتونست صاف بایسته
تهیونگ با دیدن لرزش پاهای بیبیش دستشو پشت کمر اون برد و همونطور که روی کااپه نشسته بود بیبیشو بین پاهاش کشید
-نباید راه میرفتی...اونوقت توی راهپله دویدی؟
جونگ کوک انگشتای لرزونشو روی دست تهیونگ کشید
+نگران بودم...که...که دیگه..منو دوست..نداشته باشی
وسط حرف زدناش فین فین میکرد و باعث میشد خدمه بخوان براش بمیرن!
تهیونگ بیبیشو روی رانش نشوند و کمرشو با کف دستش نوازش کرد
-اودت؟..میتونی برای همسرم کیسه اب گرم و حوله گرم بیاری؟
اودت که خدمتکار مهربان و دختر باهوش و زبر و زرنگی بود فورا تعظیم کرد و با دوتا دیگه از دخترا سمت اشپزخونه به راه افتاد
همه از لفظ همسرم که تهیونگ برای خطاب قرار دادن جونگ کوک استفاده کرده بود درحال غش کردن بودن
جونگ کوک از چیزی که شنیده بود تو پوست خودش نمیگنجید
-خیلی سردته؟...میا میشه لطفا لحاف منو از اتاقم بیاری؟
مبا خدمتکار شخصیه اتاق تهیونگ بود و فقط اون اجازه داشت وارد اتاقش بشه
میا فورا به طبقه بالا رفت و جیمین همکاری کرد و زودتر داخل اتاق دوید و لحاف رو دست میا داد
هردو لبخند قشنگی به هم زدن و پاکیه لبخنداشون با چشمک جیمین به گوه کشیده شد
دختر لحاف رو به دست اربابش رسوند
تهیونگ لحاف گرم و نرمشو باز کرد و اونو دور شونه های عشقش پیچید
-سرتو به شونم تکیه بده...یکم ریلکس باش...گریه نکن
بچه سرشو به شونه تهیونگ تکیه داد و نوازش های دستاشو روی موهاش پذیرا شد
+اااامممممممم...
اروم صدای هومی از شدت لذت نوازش موهاش از بین لباش در رفت
-خوابت میاد؟
چشمای خمارشو اروم بست
+اره...گرم شدم...خوابم گرفته
بالاخره اودت با کیسه اب گرم و دو حوله گرم شده پیش رئیس برگشت و اونا رو به دستش داد
تهیونگ کیسه رو با دستش توی قوص کمر بیبیش نگه داشت و جونگ کوک از شدت داغ بودنش اروم نالید
+آآ..هومممم..
تهیونگ نوازشش کرد و حوله گرم رو روی شکمش گذاشت و مطمئن شد اون حوله تمام کبودی های شکم بچه رو پوشش میده
حوله بعدی رو طبق دستور دکتر سوکجین بین پاهای بچه گذاشت تا گرماش درد پایینتنش رو کاهش بده
کمی بعد بچه از لذت توی اغوش تهیونگ بودن و گرمایی که کل تن کوفته و خستشو دربر گرفته بود به خواب رفت
تهیونگ از روی کاناپه بلند شد و بیبیشو براید استایل تو بغلش گرفت
همونطور که از کنار خدمه عبور میکرد اروم گفت:
-از همتون بابت همکاری و کمک برای آشتی کردنمون ممنونم...هیچ وقت اینو فراموش نمیکنم
بالاخره نزدیک اودت رسید
-لطفا فردا صبح که رفتم خوب مراقبش باش...ترجیحا بازم براش حوله و کیسه اماده کن...خودتون میدونید که کمی بدحاله
خدمه از شدت مهربانی و جمله های محبت امیزی که تهیونگ به تازگی استفاده میکرد در شوک بودن
اودت تعظیم کرد و لبخند زد
اودت-چشم قربان خبالتون راحت باشه خوب مراقب همسرتون هستیم
تهیونگ لبخندی که تا چند روز پیش دیدنش روی صورت جذابش توهمی بیش نبود زد و از پله ها بالا رفت
***
شب بعد:
جونگ کوک کل روز رو مشغول کارهای مختلفی بود
با خدمه دوست شده بود و باهاشون شطرنج بازی کرده بود
با سراشپز اشپزی کرده بود و همراه جیمین ناهار خورده بود
کمی از بعدظهرش رو صرف خوابیدن کرده بود و از جیمین خواسته بود کمی کمرشو براش ماساژ بده
و حالا بعد از کلی کار در اون روز،مشغول کتاب خوندن بود
همونطور که با علاقه به عکس های کتاب نگاه میکرد و صفحه هارو ورق میزد پلکهاش سنگین میشدن
اما هربار سرمای کتابخونه بیدارش میکرد
چند عطسه زد و بینیشو بالا کشید و صفحه رو ورق زد
ژاکت کاموایی مشکی تهیونگ رو دور خودش پیچید و دوباره عطسه زد
+اوه...با این وضعیت..آچو!....فکر کنم...آ..آ...آ...آچو...فکر کنم...بهتره برم اتاق..
تازه متوجه میشد که مدت زیادی اونجا نشسته بوده و سرما توی مغز استخوانش نفوذ کرده
پاها و لگنش درد میکرد و نمیتونست بلند بشه
پس تصمیم گرفت یکم دیگه همونجا بمونه...
***
تهیونگ درحالی که کت چرمی خیسشو از تنش درمیاورد برای نگهبان ها سرتکون داد و لبخند زد
برعکس همیشه اون تازگیا خیلی بهشون توجه میکرد و اهمیت میداد
کفشهای چرم مشکیشو دراورد و دمپایی ابریهاشو پوشید و توی راهرو به سمت سالن اصلی راه افتاد
-اودت؟..میا؟؟...فلیسی؟؟..من برگشتم....جونگ کوک کجاست؟
همه خدمه به صف شدند و ادای احترام کردن
اودت-قربان همونطور که شما دستور فرمودید مراقبشون بودیم در طول روز 8 بار کیسه ابگرمشون رو عوض کردیم و ارباب جیمین گفتن که وظیفه ماساژشونو خودشون به عهده میگیرن.
ایشون امروز به اندازه کافی خواب و سرگرمی داشتن اما یک کار خارج از برنامه انجام دادن که اون اشپزی کردن همراه سراشپز بود.و الان توی اتاقتون خوابیدن احتمالا.
تهیونگ با این گزارش کیوت بلند بلند شروع کرد به خندیدن
-پس اشپزی کرده؟؟...واسه شامم غذایی که پخته رو گرم کنید همونو میخورم
خدمه از شدت سافت بودن این کاپل در حال مردن بودن
تهیونگ یواش یواش از پله ها بالا میرفت و اروم بیبیشو صدا میزد
-...گوکی بیبیه کیوت من؟....امروز برای ته ته اشپزی کردی؟
صدایی نمیومد...حتما خواب بود
-گوکی؟
در اتاق رو باز کرد ولی بیبیش روی تخت نبود
-اودت؟..مگه نگفتی خوابیده؟....کجاست پس؟
اودت به سرعت بالا دوید و با جای خالی ارباب جوان روبه رو شد
اودت-اما قربان من ایشونو اینجا اوردم...
+ته؟؟....ته؟؟؟
صدای ضعیفی به گوش هردو رسید
تهیونگ به سرعت محل صدارو تشخیص داد و سمت کتابخونه دوید
-جونگ کوک!؟
+اوه تهیونگی.....راستش صداتو شنیدم...گفتم بیای کمکم
جونگ کوک کیسه ابگرمشو روی زانو و ساق پاش میکشید تا شاید بتونه با گرما گرفتگیشونو باز کنه
-کوکی؟مگه بهت نگفتم سیستم گرمایشی اینجا خرابه؟؟؟...قرار بود تو اتاق کتاب بخونی!
جونگ کوک لبشو گزید و کمی پاشو حرکت داد
+ببخشید...اخه فضای اینجا خیلی خوشگله....
تهیونگ فورا سمتش رفت و روی دستاش براید استایل بلندش کرد
-اودت!؟..یه پارچ اب و لیوان و مثل دیشب دو حوله گرم برام بیار
اودت-چشم
***
YOU ARE READING
GOLD
Fanfictionداستان درباره پسریه که شهرت بدی داره و همین شهرت بد باعث شده یکی از سهامدارهای بزرگترین شرکت تجارت الماس بهش جذب بشه و اونو برای خودش بخواد. و البته که تهیونگ هرچیو بخواد؛ به دستش میاره!