Part 4

621 55 0
                                    

(هشدار: این پارت دارای صحنه های پزشکی و اسمات باز هست اگه حس میکنید توانایی هندلش رو ندارید از پارت بعد ادامشو بخونید:>)
تهیونگ توی اتاقش رفت و به جسم ضعیف شده جونگ کوکش نگاه کرد
کنارش روی تخت دراز کشید
یه دستشو زیر سرش گذاشت و دست بعدیشو زیر لحاف سنگینی که روی بدنش بود برد و استخوان لگنشو نوازش کرد
-بهت قول میدم...تمام و کمال مال خودم میکنمت...و رسمیش میکنم...که هیچکی نتونه ازم بگیرتت...قول میدم توی همه دردکشیدنهات کنارت باشم...قول میدم به هیچ وجه نزارم کسی اذیتت کنه...کوکی...فقط مال من بمون..
بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن
دستشو به باسن نرم بچه رسوند و نوازشش کرد
-نمیخوام..درد بکشی...
لباشو گزید تا صدای گریه کردنش پسرک رو بیدار نکنه
انقدر گریه کرد تا وقتی که بالاخره خوابش برد
***
صبح روز بعد.ساعت 8:45.
جونگ کوک اروم تکون خورد و دنبال اغوشی که از دیروز بهش عادت کرده بود گشت
+ته..؟
تا به حال کسی اسمشو به مخفف صدا نزده بود!
با ذوق دستشو روی گونه بچه کشید
-جونم عشقم؟
با مهربونی اما غمگین جواب بیبیه خوشگلشو داد
جونگ کوک با صدای دورگه از خواب چشماشو به سختی باز کرد و با اخم به چهره ناراحت تهیونگ نگاه کرد
+گریه کردی؟
تهیونگ اشک گوشه چشمش رو پاک کرد
-نه...گریه نمیکردم
با بغض گفت و باعث شد جونگ کوک نگران بشه
+چی شده؟...بخاطر اینکه دیشب دکتر معاینم کرد و تو نبودی ناراحتی؟...باهام قهر نکن...برات توضیح میدم
چقدر ساده و مظلوم بود..اون فکر میکرد تهیونگ باهاش قهره؟
میخواست توضیح بده؟...چرا میخواست خودشو توجیه کنه درحالی که تهیونگ باید اینکارو میکرد؟!
-ناراحت نیستم کوکی...قهرم نیستم...معذرت میخوام
جونگ کوک به چونه منقبض شده از بغض تهیونگ خیره شد
+چی شده؟...لطفا بهم بگو...قول میدم سوال اضافه نپرسم
تهیونگ دستشو روی پهلو و لگنش حرکت داد
-کوکی...دکتر ..
نزاشت تهیونگ ادامه بده
+تهیونگی..اون دیشب برای معاینه پاهامو باز کرد و یکم انگولکم کرد...لطفا ازش ناراحت نشو...برای معاینه لازم بود...من خودم خیلی خجالت کشیدم الانم که دارم میگم دارم خجالت میکشم
لپاش گل انداخت و صورتشو توی لحاف مخفی کرد
تهیونگ بغضشو قورت داد
-ناراحتم...بخاطر تو....امروز هم دکتر میاد کوکی...یعنی اومده!..و خب..قراره یه جراحی سرپایی داشته باشی
توی چشمای بچه ترس موج میزد اروم روی تخت نشست ولی ناگهان از درد زیردلش ناله کرد
+آآآآآییییی....آههه...تیرمیکشههههه
کوک زیر دلشو نگه داشت و فشارش داد تا دردشو کم کنه
تهیونگ فورا از روی تخت بلند شد
+ته!!!نرو...بمون التماست میکنم!!!
-میرم دکترو خبر کنم وگرنه این درد از پا درت میاره
تهیونگ در اتاقشو باز کرد و دکتر رو صدا زد
-دکتر کیم!؟؟؟!!؟
دکتر کیم فورا از اتاق مهمان که طبقه پایین بود همراه کیف وسایلاش بیرون اومد از پله ها بالا رفت و سمت اتاق رئیس عمارت دوید
جین-بریم داخل اقای کیم!
هردو داخل اتاق دویدن
تهیونگ در اتاق رو بست و سمت تخت کنار عشقش رفت
جین-بخاطر درد بدنش عکس العمل نشون میده پس باید دست و پاهاشو ببندیم
جونگ کوک با ترس عین بچه گربه های گمشده کنار تخت نشسته بود و زانوهاشو بغل گرفته بود و گریه میکرد
جین-چیزی نیست کوکی...اسمت همین بود درسته؟
+ب..بله...
جین-خب حالا اروم باش اوکی؟
جونگ کوک چند نفس عمیق کشید و بازدمش رو لرزون بیرون فرستاد
جین-خب..حالا روی تخت دراز بکش...اصلا نمیخواد نگران باشی من برات بی حسی اماده کردم
کوکی اروم سرتکون داد و به کمک تهیونگ روی تخت دراز کشید و ملافه رو روی پایینتنه دردناک و لختش گذاشت
دکتر سوکجین کیف وسایلش رو روی تخت گذاشت و بازش کرد
دستکش های سفیدشو دستش کرد و با مواد خاصی ضدعفونیش کرد
یه سرنگ کوچک رو بیرون اورد همراه با یه محلول زرد رنگ توی شیشه کوچیک
سوزن سرنگ رو توی در لاستیکیه شیشه محلول فرو برد و تمام ماده توش رو داخل سرنگ کشید
جونگ کوک حواسشو به تهیونگ داد
-نترس خب؟حالا اروم پاهاتو باز کن...میخوام با این ملافه ها به بالای تخت ببندمشون
پوزیشنش دردناک بود
انگار دکتر متوجه این موضوع شد
جین-پاهاشو نبند اقای کیم....دستاشم نگه داری کافیه
تهیونگ دستای بچه رو درحالی که اون درحال اشک ریختن بود به هم بست و اونو به بالای تخت بست
روی صورت بچه خم شد و اروم پیشونیشو بوسید
جین-خب کوکی به من نگاه نکن اوکی؟...به تهیونگی نگاه کن و تمرکزت رو به اون بده
دکتر کیم بین پاهای باز کوک قرار گرفت و ملافه رو تا روی شکمش تا زد
سرنگ کوچک رو به پایین عضوش نزدیک کرد و سوزش و درد سرنگ توی عضوش بهش فهموند که اون سوزن توی بدنشه
ناخواسته و از درد پاهاشو به هم نزدیک کرد ولی دکتر با انداختن بدن خودش بین پاهای باز پسرک اجازه نداد اونا بسته بشن
+آییی...آخ...ته!؟..
ناخواسته تهیونگ رو صدا میزد و به ملافه دور دستش چنگ میزد
دکتر کیم محلول توی سرنگ رو به عضو پسرک تزریق کرد و ازش فاصله گرفت
جین-یکم صبر میکنیم تا بی حس بشی..تا اون موقع من بقیه وسایلو اماده میکنم
جین-اقای کیم..
-تهیونگ صدام کن جین
جین لبخندی زد و با سر تایید کرد
جین-بهتره جای تزریق رو با پد ضدعفونی کنی
تهیونگ کاری که دکتر خواسته بود رو به ارومی انجام میداد
-درد داری؟...حس میکنی؟
تهیونگ اروم نوک انگشتشو به زیر عضو پسر کشید
+خیلی کم حس میکنم...
قلب کوچیک و پاک بچه تند تند میزد و استرس نمیزاشت تمرکزش روی تهیونگ باشه
سرشو روی بالش چرخوند و به دکتر نگاه کرد
دکتر با یکسری وسایل درگیر بود
کارش با دستکش و یه دستگاه کوچیک تیز تموم شد و دست سمت کیفش برد و یه چیز فلزی لوله مانند ازش بیرون کشید....نفس جونگ کوک برید..اون قرار بود کجاش بره؟؟؟هرجا که بود قرار بود خیلی درد داشته باشه...
جین-خب...اماده ای؟
جونگ کوک با ترس به تهیونگ نگاه کرد که دوباره میومد تا کنارش بشینه
جین-نترس عزیزم
دکتر جعبه طب سوزنیشو کنارش گذاشت و دوباره بین پاهاش نشست
ملافه رو از روی شکمش برداشت و تیشرت مشکیشو بالا زد
اولین سوزش پوست سفید و پنبه ایشو سوراخ کرد و داخل رفت
حس میکرد بدنش داره شل میشه
+آآاااههه..
با ورود دومین سوزن به شکمش نالید و به ملافه دور دستش چنگ زد
این ناله ها و درد ها تا پنج سوزن بعدی که وارد شکمش شد هم ادامه داشت
جین-الان بیحسی درست میگم؟
کوک چشمای اشکیشو باز کرد و هقی زد
+شکمم...انگار شل شده...
جین-درسته همینو میخواستم...حالا میریم سراغ کارمون
اون لوله سوزن شکل رو توی دستش گرفت و چند بار امتحانش کرد
عضو بچه رو توی دستش گرفت و کمی مالیدش
جین-میدونم نمیتونی خوب تحریک بشی...ولی توی حالت نیمه تحریک و شل ول هم خوبه...فقط باید درحدی باشه که یه قطره پریکام ازت خارج بشه که بتونم سوراخشو پیدا کنم
پسرک با این حرف جیغ کشید
+نههههههههه...نههههههههه...نکن...ولم کنین!!!تهیونگ!!!
تهیونگ لباشو روی لبای کوک کوبید و مشغول مک زدن شد
دکتر کیم از فرصت استفاده کرد و به مالیدن عضو بچه ادامه داد
بوسشون طعم شور اشک هردوشون رو میداد و همکاری نکردنهای کوکی و تلاشش برای رهای از لبهای تهیونگ نشون میداد که میخواد ناله هاشو ازاد کنه ولی تهیونگ دست از کار نکشید
حس میکرد که دکتر کیم داره انگشتشو وارد مقعدش میکنه
از درد و خجالت توی دهن تهیونگ جیغ زد
+اوممممممممممممممممممممممممممممممم
دکتر کیم با انگشتش پروستاتشو فشار داد
بالاخره موفق شد سرشو بچرخونه و جیغ بزنه
+آآآآآااهههههههههههههه
تهیونگ بلافاصله دوباره لباشو به دهن گرفت و با زبونش به زبون اون حمله کرد
بوسه خیلی خیسی داشتن و این باعث میشد کوک احساس بدی داشته باشه که کسی که داره انگشت میکنتش و به عضوش دست میزنه تهیونگ نیست!
دکتر کیم دیلدویی رو از کیفش بیرون اورد که به انتهاش رینگی وصل بود
رینگ رو داخل عضو شل و ول پسرک انداخت و دیلدو رو توی مقعدش فشار داد که به پروستاتش فشار وارد کنه
سرنگ فلزی رو برداشت و اروم با انگشت دست مخالفش شیاز بین عضو بچه رو باز کرد و سر سوزن رو روی ورودی کوچیکش که ازش مقداری اب بیرون ریخته بود تنظیم کرد
جونگ کوک نفس کم اورده بود و سردی فلز سوزن بین شیار عضوش براش ترسناک بود...اون قبلا هم اینو با اون خار شش سانتی تجربه کرده بود...ولی حتی نمیدونست این قراره تا کجا داخلش فرو بره؟!
سوکجین فشاری به دستش وارد کرد و اروم اروم لوله رو به داخل عضو پسرک فرو کرد
تهیونگ بخاطر نفس گرفتن از لباش جدا شد و باعث شد اون بچه توی موقعیت تنگی نفس قراره بگیره
از درد میخواست جیغ بزنه و بخاطر نداشتن نفس صداش درنمیومد
+آ......هاع......عام....
دکتر ترسید و برای تهونگ داد زد
جین-بهش تنفس بده!!!!
تهیونگ لپ هاشو از هوا پر کرد و لباشو برای تنفس دادن روی لبای بیبیش گذاشت و هوا رو توی دهنش فرستاد
ازش جدا شد
جونگ کوک فریاد زد و ناله کرد بیشتر از نصف اون لوله توی عضوش فرو رفته بود
+آآآآآآآآآآآآآآهههههههههههه....تهیونگ!!!!!!!!!
تهیونگ دستای لرزونشو به گونه خیس از اشک بیبیش کشید
-یکم دیگه تحمل کن...لطفا..فقط یکم دیگه
جونگ کوک انقدر ملافه دور دستشو کشیده بود و چنگ زده بود که زخمای جدیدی به زخمای دیروز دستش اضافه شده بود
+تهیونگ!!!!..دیگه نمیتونمممممم....درد دارمممممممم
جین اروم اروم داشت به بخش های خیلی عمیقی میرسید و این یعنی به زودی درد اصلیش شروع میشد
جین-تهیونگ دوتا مسکن از توی کیفم بردار...با یه لیوان اب بده بخوره
+آآآآآاههههههه
جین همینطور لوله رو فشار میداد تا زودتر به بخش مورد نظرش برسه
جین-تهیونگ اون کرم بی حس کننده رو هم بردار بیار
وجود لوله توی عضو پسرک باعث شده بود که عضوش سیخ بشه و دردش داشت دیوونش میکرد
جین اروم ویبراتور رو از مقعدش بیرون کشید و دوتا انگشت خودشو جایگزین کرد
جین-خب..هروقت حس کردی انگشتم داره پروستاتتو لمس میکنه بهم بگو
جونگ کوک نالید و سرتکون داد
لباشو گزید و به حرکات تهیونگ خیره شد
تهیونگ نزدیکش شد و دوتا قرص رو توی دهنش گذاشت و بهش اب داد
دکتر جین دیگه لوله رو توی عضوش فشار نمیداد و بیشتر حرکاتش توی مقعد پسرک بود
هنوز اب از گلوش پایین نرفته بود که دکتر جین پروستاتشو لمس کرد و باعث شد اب توی گلوش بپره
+آع...آآآ...آآآآآآآآآآآآآآههههه
سرفه میکرد و پاهاش میلرزیدن
دکتر سوکجین انگشتاشو روی پروستات بچه فشار داد و با دست دیگش مشغول حرکت دادن لوله توی عضوش شد
جین-آه..من یه همکار لازم دارم...تهیونگ بیا اینجا لطفا
تهیونگ با کرم بیحس کننده سمت پایین تخت رفت
جین-از اون کرم به التش بمال و بعدش انگشتاتو جایگزین انگشتای من کن بعدش بهت میگم باید چیکار کنی
تهیونگ کرم بی حس کننده رو به کف دستش مالید و دستشو دور عضو بیبیش حلقه کرد و کمی بالا و پایینش کرد
فشار انگشتای تهیونگ دور عضو شل شدش بیشتر به میله اهنی توی عضوش فشار میاورد
+آآآآآآآآاههه..آآآههه....آههه..آآاههه..لطفا تکونش ندههههه!!!!!
جونگ کوک جیغ کشید و با گریه چشماشو محکم بست و باز هم به ملافه دور مچش چنگ زد
جین-خب کافیه تهیونگ...دردش میگیره
تهیونگ دست از کار کشید و توی کشاله ران بیبیشو بوسید
-دیگه تقریبا اخراشه...
سوکجین انگشتاشو از مقعد بچه خارج کرد و تهیونگ انگشتاشو جایگزینش کرد
+آآآآآآآااااههههه..همونجاست!!!
جین-خب...روشو فشار بده تهیونگ...خوب فشارش بده به سمت داخل...
تهیونگ همونکارو انجام داد و جونگ کوک بازهم با جیغ و داد نالید
دکتر جین با یکی از دستاش پهلوی پسرک رو نگه داشت و با دست دیگش لوله رو فشار داد
به وضوح حرکت اون فلز سرد رو توی عضوش حس میکرد
و حالا داشت فرو رفتن و سوزش خاصی رو حس میکرد
پاهاشو به هم نزدیک کرد ولی دکتر سوکجین با چنگ زدن به پهلوش و تهیونگ با گرفتن رانش بهش اجازه حرکت ندادن
+آآآآآآآآآآآآاااییییییییییی...این...آآآهههه..چیه....؟؟؟
جین-داره وسط پروستاتت فرو میره..تکون نخور
جونگ کوک از شدت درد توی حال خودش نبود
چشماش سیاهی میرفت و نمیتونست واضح ببینه
+ته.....م...من...ن..آهههه..نمی..بی....آاااع..نم...
دکتر جین به چهره بیحال کوکی خیره شد
جین-از حال رفته...الان فرصت خوبیه که سریع انجامش بدیم
تهیونگ با نگرانی به بدن بیجونش نگاه کرد
-هوم...
جین-وقتی بهت گفتم محکم فشارش بده خب؟
-باشه
جین تیر خلاصی رو زد و فرو کردن لوله توی بدن پسرک بالاخره تموم شد
جین-حالا!
تهیونگ با تمام توانش پروستات بچه رو فشار داد
دکتر سوکجین از طریق پیستون سرنگی که حالا فقط بیست سانت تهش از عضو قرمز و ملتهب پسرک بیرون زده بود عفونت توی پروستات اونو بیرون کشید
کشیدن عفونت از پروستاتش همچنان ادامه داشت و تهیونگ از نگرانی درحال دق کردن بود
-تموم نشد؟
جین-باید اروم انجام بشه که یه وقت به اجزای داخلیش اسیب نرسه
تهیونگ سری تکون داد و داخل ران نرم و لطیف بیبیشو نوازش کرد
دکتر سوکجین هم دستشو دور انتهای عضو پسرک گذاشت
جین-حالا دستتو از روی پروستاتش بردار
تهیونگ انگشتاشو بیرون کشید و دستکش رو از دستش دراورد
سوکجین با دقت تمام لوله رو کمی عقب کشید و بعد از کنار پروستات کوچیک شده پسر عبورش داد و مثانه اش رو خالی کرد
دستشو دور عضوش حلقه کرد مالیدش و اروم اروم لوله رو بیرون کشید
جین-خب تمومه....حالا باید تحریک و ارضاش کنی تا مطمئن بشیم کار درست انجام شده....به محض اینکه به هوش اومد مایعات زیادی بهش بده و کمکش کن خودشو خالی کنه...خبر سلامتیش رو بهم بده
تهیونگ برای اولین بار در عمرش تعظیم نود درجه ای کرد و درحالی که صداش از گریه میلرزید تشکر کرد:
-ممنونم...ممنونم سوکجین هیونگ...
دکتر کیم باورش نمیشد که این کسی که شبیه دونسونگای کیوته همون کیم تهیونگ وی ترسناکه...یعنی این پسر انقدر روش تاثیر گذاشته بود؟
جین-من وظیفمو انجام دادم...
-میزاری بغلت کنم؟
تهیونگ مظلومانه پرسید و سوکجین بعد از دراوردن دستکش هاش اغوششو براش باز کرد
تهیونگ فورا تو بغل هیونگ جدید..یا بهتره بگیم اولین هیونگش..پرید و بغلش کرد
-ممنونم...اگه تو نبودی بیبیم از درد میمرد...ممنونم سوکجین هیونگ!!!!!!!!
هق هق کرد و خودشو توی اغوش حمایتگر سوکجین فشار داد
جین-به نظرم الان یه نفر دیگه به این اغوش گرم نیاز داره...و البته به دارو و سه چهار تا تزریق جانانه برای سرپا شدن
جین اینارو گفت و اغوششو باز کرد و دستشو سمت جونگ کوکی گرفت که با پاهای باز و عضو ملتهب و قرمز که کمی خون روش دیده میشد با دستای بسته از حال رفته بود
جین-من دیگه میرم تهیونگ...تو کارای مهمی داری که باید بهشون برسی
***
حدود 3 ساعت بعد.ظهر.
تهیونگ بعد از رفتن سوکجین هیونگش با پد الکلی بین پاهای عشقشو تمیز کرده بود و یه تیشرت شیره ای رنگ تنش کرده بود
لحاف رو تا روی پهلوهاش کشیده بود و ملافه تمیزی رو هم زیر و روی باسن و پایینتنه لختش گذاشته بود
کیسه ابگرم رو براش زیر کمرش جاسازی کرد و مثل نیم ساعت پیش دوباره کنارش دراز کشید
-کوکی...نمیخوای بیدار شی؟...باید دارو بخوری...
جونگ کوک حرکتی نکرد فقط منظم نفس میکشید که مشخص میکرد کاملا خوابه.
بدنش روی دمای مناسبی بود و بخاطر لحاف روش گرمتر به نظر میرسید
موهای خرمایی خوشگلش روی چشماش ریخته بودن و مژه های زیباش توی نور خورشید روشن تر از رنگ موهاش دیده میشدن
تهیونگ از وقتی کوک غذا نخورده بود، لب به غذا نزده بود و منتظر بود بیبیش بیدار بشه تا باهم غذا بخورن
به لبای خشکش خیره شد
حتما خیلی تشنه بود...اون کلی جیغ و داد کرده بود و تهیونگ مطمئن بود گلوش حسابی درد گرفته برای همینم بود که به سراشپزش گفته بود سوپ شیر بپزه
اصلا نمیدونست چی شد که خیلی شیک و مجلسی انقدر عاشق این بچه شد
نوک انگشتاشو نوازش وار روی موهای خوشگلش کشید
سرشو نزدیک برد و روی اون تار های ابریشمی رو بوسید
-لطفا بیدار شو...دلم برای صدای خوشگلت تنگ شده ها
بچه توی خواب اخم کرد و چند بار لباشو باز و بسته کرد
انگار نوری که مستقیم توی چشماش میخورد داشت بیدارش میکرد
تهیونگ هم از خداخواسته نمیرفت تا پرده هارو بکشه...میخواست بیبیش بیدار بشه و باهاش حرف بزنه
کوک سعی کرد روی تخت سمت مخالف نور بچرخه
+اوممممم....آهه..
بخاطر تیر کشیدن پایینتنش پشیمون شد و تصمیم گرفت چشماشو باز کنه
با قیافه بیحال و خواب الود به تهیونگ خیره شد
-خوشگلم!؟..بیدار شدی؟؟خوبی؟؟درد نداری؟؟
جونگ کوک چشماشو مالید
+پرده...
تهیونگ خندید و کاری که سه ساعت بود انتظارشو میکشید رو انجام داد و دستاشو دور بدن بیبیش حلقه کرد و اونو تو بغلش کشید
-خیلی نگرانم کردی....خیلی.!......مطمئن باش وقتی خوب شدی تنبیهت میکنم....
همونطور که دهنش با شونه تهیونگ بسته شده بود خندید و چشماشو بست
لباشو غنچه کرد و اونارو روی تو رفتگی ترقوه تهیونگ حرکت داد
-داری منو میبوسی؟
بچه قرمز شد و سرشو توی سینه تهیونگ قایم کرد
-اوه خدای من...تو خیلی کیوتی...لطفا ادامه بده...دیگه چیزی نمیپرسم قول میدم
جونگ کوک بیشتر قرمز شد و لپاش داغ شدن
لباشو از روی لباس بالای سینه تهیونگ قرار داد و بوسیدش انقدر بوسید تا بالاخره مسیر بوسه هاش به زیر گلوی پسربزرگتر ختم شد
تهیونگ دستشو از زیر بدن بیبیش رد کرده بود و اروم مسیر قوص کمر تا چال های بالای باسنش رو نوازش میکرد
-حتما گشنه ای...دوست داری بریم طبقه پایین غذا بخوریم؟
جونگ کوک بدنشو به بدن تهیونگ چسبوند
+میشه فعلا همینجا بمونم؟...خجالت میکشم..
تهیونگ اخمی کرد که بچه بخاطر اینکه سرشو توی گودی گردن اون مخفی کرده بود ندیدش ولی از حالت اعتراض مانند صداش متوجه شد اون کاملا جدیه
-از چی خجالت میکشی؟
کمی خودشو توی بغل ددیش تکون داد
+اونا میدونن من هرزه تو ام...و حتی صدامو هم شنیدن...من تقریبا از دیروز تا امروز فقط تو اتاقت بودم و فقطم ناله کردم...این جلوه بدی به دیدگاه اونا نسبت به من میده...
تهیونگ اخم کرد و اروم بیبیشو از بغلش بیرون اورد
-یه بار دیگه خطاب به خودت بگی هرزه قول میدم طوری به فاکت بدم که تا یه هفته نتونی راه بری متوجه شدی؟
جدی و با اخم گفت و باعث شد بچه با ترس خودشو جمع و جور کنه
+معذرت میخوام..
تهیونگ لبخند مهربونی زد
-فقط بخاطر وضعیت جسمیت امروزو اینجا غذا میخوریم تا غروب که دکتر بیاد چکاپت کنه و دستورات جدید بده
جونگ کوک اروم سرتکون داد
-میرم بهشون بگم اینجا غذا میخوریم
جونگ کوک باز هم سر تکون داد و رفتن تهیونگ رو نظاره گر شد
بعد از رفتنش جونگ کوک اروم روی تخت نشست
بدنش درد میکرد و کوفته شده بود
مثل وقت هایی که تا صبح توی رینگ مبارزه میکرد کرخت شده بود و حس میکرد مثل یه زن حامله که مراقبت زیادی نیاز داره شده!
پس اولین چیزی که با خودش برنامه ریزی کرد دوباره قوی شدنش بعد از خوب شدنش بود
خب مردها هم از سنگ نبودن که...جونگ کوک هم یه مرد بود که میتونست مریض و بیحال بشه و با وجود جراحی دردناکی که پشت سرگذاشته بود قطعا اینکه انقدر لوس بشه عادی بود مگه نه؟
ناگهان یاد عمل جراحیش افتاد
با ترس و اکراه با دستش لحافو از روی شکمش برداشت و تا رانهای لختش تا زدش
لباس شیری رنگشو با دستش بالا نگه داشت و به ملافه ای که شکم و پایین تنش رو پوشونده بود خیره شد
یه جورایی میترسید به بدن خودش نگاه کنه
تمام جرعتش رو توی انگشتای بیجونش ریخت و ملافه رو کنار زد
با چیزی که دید دستاشو روی دهنش گرفت و چشماش پر از اشک شد
بعد از چند ثانیه دوباره لباسشو بالا زد و به کبودی های روی شکمش خیره شد
کمی پایینتر رو نگاه کرد و عضو کوچیکشو دید که خونی بود
از ترس نمیتونست پلک بزنه
میتونست سوراخ کوچیک سر عضوشو ببینه که قرمز و ملتهب بود
صدای دمپایی ابری های تهیونگ روی راهپله به گوشش رسید و باعث شد با عجله ملافه رو روی کبودیهاش برگردونه و لباسشو مرتب کنه و در لحظه اخر که در اتاق باز میشد موفق شد لحاف رو روی شکمش برگردونه
-عزیزم؟...چیکار میکردی که منو دیدی ترسیدی؟
تهیونگ عین مامانا گیرش انداخت
+ه..هیچی...
جونگ کوک مثل بچه ها جواب داد و سرشو پایین انداخت تا چشمای لرزونش لوش ندن ولی این حرکتش باعث شد تهیونگ راحت تر متوجه بشه که اون داشته خودشو دید میزده
-اوکی...بهتره غذا بخوریم و بعدش راجب داروهات صحبت کنیم
کوک سر تکون داد
-کوکی لطفا جوابمو با زبون بده...در حد یه باشه گفتنم میخواد باشه...فقط منو از صدات محروم نکن بهش وابسته شدم
تهیونگ با حالت دستور گفت و جمله اخرش باعث شد جونگ کوک ضعف کنه
+باشه..چشم...
ناخواسته مطیعش بود و این براش قشنگ بود
تهیونگ لبخند زد و ظرف سوپ متوسطی که دستش بود رو روی تخت گذاشت و خودشم روی تخت اومد و کنار کوکیش نشست
+عاممم...میگم...میشه خوب شدم دانشگاه برم؟
کوک بخاطر خواسته تهیونگ دوست داشت بیشتر باهم حرف بزنن. نمیخواست نسبت به این رابطه سرد به نظر برسه
-البته که میشه....یه دانشگاه خیلی خوب میفرستمت...صبح خودم میبرمت و تایم تعطیلت فقط کافیه بهم زنگ بزنی تا راننده بفرستم برات
جونگ کوک لبخندی زد و به طبع کمی از تاج تخت فاصله گرفت که تهیونگ بالش رو پشتش بزاره
تهیونگ بالش و کیسه ابگرم رو توی قوص کمر بیبیش جاسازی کرد و اروم پشت گردنش رو بوسید
+چرا برای خودت غذا نیاوردی؟
جونگ کوک معصومانه پرسید و تهیونگ لبخند زد
-چون میخوام با تو بخورم
کوکی ذوق کرد
+وویییییی...مثل کاپل های تازه ازدواج کرده!
از حرف خودش خجالت کشید و سرشو پایین انداخت و با دستش چتری های بلندشو پششت گوشش انداخت
-دقیقا عین کاپل ها....منم همینو میخوام...به هرحال ما به زودی ازدواج میکنیم
جونگ کوک با بهت و چشمای درشت شده به تهیونگ نگاه کرد
+چی؟
تهیونگ دستشو پشت گردنش کشید و لپاش گل انداخت
-خب...من قرار نبود الان بهت بگمش...میخواستم وقتی حالت خوب شد راجبش حرف بزنیم...
جونگ کوک با کنجکاوی بهش نگاه کرد
-جئون جونگ کوک....با من ازدواج میکنی؟
.......................................................
+...
-.......
+..........
-............
+..................
نفس بچه بریده بود و جواب هر سکوت،سکوت بیشتری بود
-جون به لبم کردی کوکی!!
+م...من...ن..
تهیونگ با چشمای درشت شده و مظلوم به چشمای کوکیش زل زد
دستشو روی ران تپل بیبیش گذاشت و اروم چشماشو بست
-الان بهم جواب نده...بزار یکم زمان بگذره تا منو بیشتر بشناسی...ولی من به خودم قول دادم با اولین کسی که قلبمو بلرزونه ازدواج میکنم...پس چه دیر چه زود مال منی!
قلب بچه با شنیدن جمله مال منی به تپش قشنگی دچار شد
سرشو به شونه تهیونگ تکیه داد
+حقیقت بازی کنیم؟
تهیونگ اروم دستشو از ران بچه پایینتر فرستاد و تا نزدیکی زانوش رو نوازش کرد
-برای چی؟
+اینجوری میتونیم همدیگه رو بهتر بشناسیم
تهیونگ بلند شد و اومد روبه روی بچه نشست
-خیلی خب...دوتا سوال من دو تا هم تو
+باشه
تهیونگ قاشق رو از سوپ پر کرد و توی دهن بیبیش گذاشتش
-وقتی اولین بار منو دیدی از نظرت چجور ادمی بودم؟
دیگه وقت رو کردن تمام افکار بود...
بچه با وجود گلودردش سوپ رو قورت داد
+خب من..مطمئن بودم یه ادم محترمی که تیپش اصلا به تیپ آگوست دی نمیخوره...تو خیلی خوش قیافه و خوشتیپی و ...اه من دارم چی میگم؟
بچه سرخ و سفید شد و به لحاف روی پاهاش چنگ زد تا روی صورتش بکشتش ولی تهیونگ دستشو روی دستاش گذاشت
+نمیدونی با این حرفات چه غوغایی تو دلم به پا کردی...میزاری ببوسمت؟
بچه دستی روی لباش کشید و بخش پاره شده لبشو لیسید
+آخه لبم پاره شده...
تهیونگ چتری های بیبیش رو نوازش کرد
-وقتی صبح از درد جیغ میزدی پاره شد
جونگ کوک کمی خودشو تکون داد تا جاش راحت باشه
+هوم....باشه...
-چی باشه؟
بچه سرشو با خجالت پایین انداخت
+مگه...نمیخواستی منو ببوسی؟
تهیونگ نفهمید چرا و چطور ولی وقتی به خودش اومد دستش زیر چونه پسرک بود و لب پالاییش توی دهنش
مک حکمی به لب پایین پسرک زد و رهاش کرد
و دوباره کارشو تکرار کرد
انقدر تکرارش کرد تا وقتی که زخم بسته شده لبش دوباره خونریزی کرد
جونگ کوک ناله های ارومی توی دهنش میکرد که همشون خفه میشدن
بوسه رو با صدای تحریک امیزی قطع کرد و باریکه ای از بزاق دهانشونو روی لباشون به وجود اورد
بچه نفس نفس میزد
-ممنونم....که اجازه دادی..
بچه لبخند کوچیکی زد و با اشتیاق به ظرف سوپ خیره شد
ناخواسته زبونشو روی لبش کشید و باعث شد تهیونگ متوجه بشه از یه ربع گذشته تا الان فقط یه قاشق بهش غذا داده
حدود یکساعت بعدی با غذا خوردنشون و سوالای بی ربط و خنده هاشون گذشت
-وای کوکی..تو جدی اون کارو کردی؟
تهیونگ با خنده پرسید و لیوان اب پرتقال رو به لباش نزدیک کرد
کوک که یخش باز شده بود با آب و تاب توضیح داد
+آره..مرتیکه منحرف بهم میگه سایزت چنده؟..منم زدم تو تخماش که سایزمو یادش بمونه
تهیونگ دوباره خندید و باعث شد اب پرتقال توی گلوش بپره
همونطور که سرفه میکرد میخندید
-وای...خد..ا...باورم...نمیشه.....زد...دی...مرده...رو ترکوندی!
بالاخره با ماساژ دست کوکی روی کتفش سرفه هاش بند اومدن
+آره...تو چی؟...تا حالا دعوا گرفتی؟
تهیونگ لیوان شیر موز رو به لبای کوکی نزدیک کرد
-اره خب...منم دعوا گرفتم...ولی وقتی خیلی بچه بودم
+مگه چند سالته که میگی وقتی خیلی بچه بودم؟
کوکی با خنده پرسید و تهیونگ جواب داد:
-26 دارم پیر میشم نه؟
کوکی با بهت بهش خیره شد
+تو...شیش سال ازم بزرگتری؟؟؟؟
تهیونگ خندید و دستشو توی موهاش کشید
-اره؟
بچه کمی خودشو جمع و جور کرد ولی خندید
+خب اینکه مشکلی نیست....فقط شیش ساله...تازه اینجوری بهترم هست...تو مراقبمی....درست میگم؟
تهیونگ جدی شد و لبخند از لبش محو شد
-معلومه که هستم...من برات همه کار میکنم...ولی موقعیت من خیلی خطرناکه...من میخوام زودتر ازت جواب بله رو بگیرم تا اگه یه وقت بلایی سرم اوردن تمام داراییم مال تو بشه
جونگ کوک با بهت بهش نگاه کرد
باورش نمیشد تهیونگ داشت اینطور راجب اینده حرف میزد
با عصبانیت بهش توپید
+چرا...اصلا چرا باید بلایی سرت بیاد ها؟؟؟؟..تو به من فکر نمیکنی؟؟؟..اگه بلایی سرتو بیاد من باید برم گوشه قبرستون سرمو بزارم بمیرم متوجهی؟؟؟؟تو این دنیا هیچکی منو نمیخواد اینو درک میکنی؟؟؟...همه تو رو دوست دارن اما..
تهیونگ وسط حرفاش پرید
-کوکی همه بخاطر پولم دوسم دارن....من فهمیدم تو بخاطر احساساتم دوسم داری....بخاطر همین میخوام ادامه زندگی فاکیمو با تو باشم...تو یکم دیر پیدات شد...ولی مشکلی نیست....من واقعا عاشقتم و اهمیت نمیدم که تو چقدر ازم کوچیکتری..
اشک توی چشمای بچه جمع شده بود...همه تهیونگ رو بخاطر پول دوست داشتن...کوکی حتی چیزی نداشت که کسی دوسش داشته باشه...چرا تهیونگ عاشقش بود؟
+منم...عاشقتم تهیونگ.....
برای اولین بار اعتراف کرد...واین اعتراف چنان به دل تهیونگ نشست که فورا بیبیشو بغل کرد و اونو به خودش فشار داد
-ممنونم...ممنونم کوکی....خیلی عاشقتم...لطفا درخواست ازدواجمو رد نکن...ازت خواهش میکنم....من برای هفته اینده ...یکشنبه برنامه چیدم...میخوام ببرمت بیرون...باهم اولین قرارمونو بزاریم
کوکی خوشحال تر از این نمیتونست باشه!!!!!!!!
خودشو توی بغل تهیونگ فشار داد و جوری بهش چسبید انگار که مامانشو بغل کرده
بالاخره بعد از چند دقیقه هردو اروم عقب کشیدن و به هم خیره شدن
جونگ کوک توی زیرشکمش درد حس میکرد اما بخاطر تهیونگ بروزش نداد
-کوکی؟..دسشویی نداری؟
جونگ کوک سعی کرد جلوی لرزش صداشو بگیره
+ن..نه..ندا..رم
زیاد موفق نبود:(
-چی شده؟...صدات..
جونگ کوک به سرعت اعتراف کرد
+درد میکنه....زیردلم درد میکنه!
تهیونگ لبخندی زد
-دکتر گفته بود اینجوری میشی...اثرات بیحس کننده های داره از بین میره...امشب که بیاد ارامبخش بهت تزریق میکنه....اوه خوب شد یادم افتاد..داروهاتو ندادم
تهیونگ از توی سبد داروهای پسرک سه تا قرص و دوتا کرم بیرون اورد
قرص اول رو بین لباش گذاشت و بطری اب رو دستش داد
-بخور عزیزم...اینا همشون تسکین دهنده درد هستن
پسرک به نوبت سه تا قرص هاشو خورد
تهیونگ اروم زانوهای لرزون بیبیشو نوازش کرد
-بازشون کن عزیزم
به پاهای خوش تراشش اشاره کرد
پاهای بچه میلرزیدن و این تهیونگ رو خیلی ناراحت میکرد
-نترس قرار نیست دردت بگیره
تهیونگ پاهای لرزون پسرشو روی شونه هاش گذاشت و اروم بین پاهاش جا گرفت
بچه به ملافه روی عضوش خیره بود
میترسید دوباره عضو خصوصیش رو به کسی نشون بده
توی این چند روز به اندازه کافی نمایان بوده...
تهیونگ ملافه رو کنار زد و کبودی های شکم و عضو دردناکش دیده شدن
از خجالت سرشو روی بالش چرخوند تا تهیونگ صورت قرمز از خجالتش رو نبینه
تهیونگ اروم کرم سرد رو روی عضو بچه ریخت و با دستش مشغول مالیدنش شد
مالیدن عضوش باعث شده بود زیر دلش کمی ارومتر بشه
تحریک نشده بود اما مثل کسایی که تحریک میشن با انجام حرکات ارضا کننده درداش اروم میشدن
تهیونگ اروم انگشت شستشو روی سوراخ کوچیک و قرمز و زخمی شده پسرک کشید و به تجویز دکتر کمی فشارش داد تا کرم به دیواره های داخلیش برخورد کنه
دست از مالیدن عضو بچه برداشت و کرم بعدی رو زیر شکمش و نزدیک به پایه عضوش ریخت و مالیدش
تا روی کبودی های زیر شکمش و تا دو تیکه توپی شکل انهای عضوش رو با اون کرم میمالید و گاهی دوتا بیضه هاشو توی دستش میگرفت و کمی فشارشون میداد
+ته؟...داری سعی میکنی تحریکم کنی؟؟؟
بچه اروم پرسید و تهیونگ با پشیمونی نگاهش کرد
-دکتر گفت باید اینکارو انجام بدم تا مطمئن بشیم که مشکل حل شده
جونگ کوک با خجالت چشماشو بست و به ملافه زیر دستش چنگ زد
+ادامه بده....
تهیونگ اینبار بیضه های بچه رو توی دوتا دستاش گرفت و مالیدشون
بچه سعی میکرد ناله نکنه
اروم دستشو به زیر شکمش رسوند و جایی تقریبا بالای عضوش رو مالید
جاهایی که دکتر بهش گفته بود رو میمالید و فشار میداد تا زودتر کار رو انجام بده
برطبق همون ویدئو که دکتر براش فرستاده بود دوتا انگشت شست و اشاره اش رو دو سمت نوک عضو بچه گرفت و کمی فشارش داد
+آااه..
ناله بچه بهش فهموند داره درست انجامش میده
حالا وقتش بود تا بیضه هاشو توی یه دستش فشار بده و از سمت دیگه نوک عضوشو بالا بکشه
همونکارو انجام داد و بچه به سرعت تحریک شد
خیلی اروم عضو بچه رو رها کرد و دستشو اطرافش نگه داشت تا مطمئن بشه سفت شده و نمیوفته
و همینطور هم شد
+تهیونگیییییی...!
بچه ناله کرد و بهش فهموند که نیاز داره لمس بشه
تهیونگ فورا بین پاهاش بچه به شکم دراز کشید و سرشو دقیقا روبه روی عضو بچه قرار داد
پاهای اونو روی کتف هاش نگه داشت و دهنشو باز کرد
بچه در تلاش بود تهیونگ رو بین پاهاش ببینه ولی فقط موهای مشکیش بود که دیده میشد
ولی گرمای بازدمش روی بیضه هاش باعث شد از شدت لذت و شهوت ناله کنه
+وایییییییی...آآآا...اروم...اروم...انجامش بده...
تهیونگ با شنیدن این حرف حشری شد و زبونشو روی بیضه های پسر کشید
لباشو روشون گذاشت و شروع کرد به مکیدنشون
گاهی کلا اونارو توی هنش میکشید و میمکیدشون و گاهی فقط روشون رو میمکید
میکدن هاش باعث شده بود بیضه های بچه رد های قرمز و کبود به خودشو بگیرن و خیلی تحت فشار به نظر بیان
بالاخره زبونشو از زیر بیضه های خیس بچه تا بالای عضوش کشید
+آآا..آآآ...آآآا...
ناله هاش لرزون بودن
زبونشو سر عضو بچه کشید مثل یه سگ تشنه تند تند لیسش زد
بچه از شدت لذت لباشو باز کرده بود و زبونشو بیرون انداخته بود و ناله میکرد
چشماش به عقب سرخورده بودن و تنها چیزی که از چهرش مشخص بود دیوونگیه محض بود
+آآآ..آاا...تند تر....
تهیونگ تصمیم گرفت با حرفای دیرتی بچه رو زودتر به کام برسونه
-تند تر زبون بزنم اره؟...بخورمش؟...یا زیرشو بمکم؟
بچه با شهوت نالید و کمرشو قوص داد
+میک بزن...سرشو بخور...بخورششششش....
تهیونگ سر عضو بچه رو توی دهنش کشید و پشت سرهم مکیدش
بچه انقدر ناله کرده بود که دیگه نای نالیدن نداشت
تهیونگ دهنشو از دور عضوش باز کرد
-میخوام لیسش بزنم...میخوام تا زیر شکمتو بلیسم و بعدش بیضه هاتو بخورم..
بچه از شهوتی که دوباره شارژ شده بود نالید
+آآآآآآ....آآآآهه....گازش بگیر....اون توپای لعنتی رو بجو..
تهیونگ به شدت شق کرده بود
زیر شکم تا روی عضو بچه رو لیسید و همونطورکه مسیر عضو تا بیضه های بچه رو با نوک زبونش طی میکرد ازش پرسید:
-بجوم؟..مثل یه اسباب بازی دندونی؟...یه جوری که نتونی جلوی ناله هاتو بگیری اره؟
بچه زبونشو بیرون انداخت و ناله کرد
نمیدونست چطوری انقدر شهوتی شده!
+با لثه هات بجو...دندون درد داره....آآآههه..خوبه...اااههه...لیس بزنننننن....سرشو لیس بزننننن..اااههه لعنتی بهتر بخورششش...بهم لذت بده!!!...زبونتو لاش بکش....
تهیونگ با سرعت بیشتری سر عضو بچه رو زبون زد و حسابی دیوونش کرد
+رینگ!..ویبراتوررر..یه کاری بکنننن
بچه از شهوت زیاد گریه میکرد
تهیونگ از بین پاهاش بلند شد و دید که بچه دست سمت عضوش برده و داره با خودش بازی میکنه
انقدر سریع و محکم سر انگشتاشو روی نوک عضوش حرکت میداد که تهیونگ مطمئن بود اون درد داره دیوونش میکنه!
تهیونگ دوتا ویبراتور ژله ای برداشت و دوباره بین پاهای بیبیش قرار گرفت
+آآآآآههه...بزارش اون پایینننننن...یه جایی بزار که زیر شکمم باشهههه
تهیونگ ویبراتور اول رو زیر شکم بیبیش دقیقا دور انتهای عضوش بست و بعدی رو دور بیضه هاش حلقه کرد
پریکام زیادی ازش خارج میشد
تهیونگ با دستاش پریکام بچه رو برداشت و اونو روی عضوش مالید تا زوتر بتونه ارضاش کنه و یه فکری به حال درد خودش بکنه
+بخورششششش
تهیونگ بالاخره دهن داغشو دور عضو بچه حلقه کرد و نفهمید چی شد که دستش توی باکسرش رفت و مشغول هند جاب دادن به خودش شد
-آآآههه...اااااههههه
بیضه های بیبیشو جوری بین لباش گرفت که دندوناش بهش برخورد نکنن و محکم فشارشون داد و همونجوری که بیبی حشریش میخواست نرم جویدشون
+بخورشششش....لیس بزنننن....سرشو لیس بزننننن...وای من خیلی نزدیکمممم...سریع ترررر
تهیونگ سریع تر سر عضوشو لیسید و بچه خیلی ناگهانی و با شتاب زیاد شروع به ریختن کرد
+آآآآآآآآآآآآآآآآاهههههههه
شتابش انقدر زیاد بود که انگار با تفنگ اب پاشی اب زیادی رو داری خالی میکنی
تهیونگ روی تخت دراز کشید و با سرعت بیشتری به خودش هندجاب داد فقط نگاه کردن به اینطور شتابزده خالی شدن بچه میتونست ارضاش کنه
همونطور که به خالی شدن طولانی مدت بچه خیره بود سرعت و فشار دستشو بیشتر کرد و توی باکسرش به شدت شروع به خالی شدن کرد
-آآآآآآآآآآآای
بچه بیحال روی تخت افتاده بود و از لذت ارگاسمش که هنوزم تموم نشده بود به سقف زل زده بود
تهیونگ هم درحالی که خیس شدن شلوارشو توسط کامش حس میکرد اما مثل جونگ کوک سعی کرد از این حس خالی بودن بهشتی لذت ببره و ساکت بمونه تا ارگاسمش تموم بشه
بعد از تموم شدن کام جونگ کوک،اون بچه دستشو بین پاهای بازش کشید و کامشو لمس کرد
+تاحالا.....انقدر لذت نبرده بودم...
تهیونگ هم که کاملا به کام رسیده بود سمت بچه برگشت
-قراره از این بهترشو هم تجربه کنیم...وقتی باهم ازدواج کنیم من اون شب بهترین عشقبازی رو بهت هدیه میدم
جونگ کوک با شنیدن این حرف لبخند قشنگی زد
+قبوله....
-چی؟
+من باهات ازدواج میکنم.
تهیونگ با ذوق روی تخت سیخ نشست و به بیبی بیحالش خیره شد
-الان چی گفتی؟
بچه پاهای بیجونشو اروم بست و بخاطر خیس بودن وسط رانهاش هیسی کشید
همونطور که بخاطر ارگاسمش به شدت خوابالود شده بود زمزمه کرد
+گفتم...قبوله..
پلکهاش خمار بودن و معلوم بود دیگه نمیتونه بیدار بمون و نیاز به خواب داره
-جدی جدی باهام ازدواج میکنی؟؟یعنی از خواب پاشدی نمیزنی زیر حرفت؟؟
بچه که دیگه تقریبا خواب بود هومی گفت و یه جورایی بیهوش شد
تهیونگ هم خوابش میومد پس کنار بیبیش دراز کشید و اونو توی اغوشش کشید و ملافه رو روی بدنشون انداخت و به خواب رفت.

GOLDWhere stories live. Discover now