2. Hopeless

176 23 14
                                    


دو سال به سرعت برق و باد گذشت دوره کاراموزیش خیلی وقته تموم‌ شده بود و به عنوان دستیار توی بخش جنایی تحقیق میکرد روزها رو تا شب توی مرکز و صحنه های جرم مختلف میگذروند و شبها اونقدر خسته میشد که وقتی به خونه کوچیکش میرسید فقط دوش میگرفت و  میخوابید.

روزهای تعطیل اگر شهر در ارامش بود توی خونه سپری میکرد هفته ای یکبار با تماس تصویری به خانوادش زنگ‌ میزد ولی اونها هم درگیری های خودشونو داشتند پس تماس هر هفته کوتاهتر میشد و به چند هفته یکبار کاهش پیدا کرد پدر ومادرش هردو پزشک بودن و درست وقتی که اوسامو تصمیم شغلیش رو گرفت و نخواست راه اون دو رو ادامه بده ترکش کردن و به خارج از کشور مهاجرت کردند فقط یه خونه کوچیک برای پسرشون به جا گذاشتد و خرج تحصیلش رو از راه دور میدادند ولی هرگز نتونستن با تصمیم تنها فرزندشون برای اینده اش کنار بیاند پس کم کم ازش فاصله گرفتند و اونم خیلی وقت بود به تنهایی عادت کرده بود.

همه چیز همینطور که میخواست میگذشت شغلی که دوستش داشت و تصمیمی که گرفته بود ولی هنوز چیزی بود که‌ با به فکر کردن بهش بی قرار میشد و اون پسر قد کوتاه کله نارنجی بود.

پسری که آخرین بار در جشن فارغ التحصیلی دیده بود و بعد از اون شب کاملا ناپدید شده بود.
فقط دو هفته طول کشید تا متوجه اعتیادی که پیدا کرده بود بشه، کی گفته اعتیاد فقط با مواد مخدر ممکنه به وجود بیاد؟

اوسامو معتاد شده بود، معتاد دیدن و دنبال کردن چویا، کسی که تمام دوران تحصیل به بهانه سر دراوردن از زندگیش از دور دنبالش کرده بود و حالا کمبودش به شدت توی زندگیش احساس میشد سعی کرد به خونه اش سر بزنه تا مثل قبل از دور نگاش کنه ولی دوره های کاراموزیش به سرعت شروع شدند و دیگه مثل قبل وقت اضافه نداشت بعد از یک هفته تلاش بالاخره متوجه شد چیزی مثل همیشه نیست و اون پسر اطراف اون خونه دیده نمیشد و تنها کسی که اونجا بود یه پیرزن چاق بود وقتی جرئتش رو جمع کرد و در مورد چویا پرسید زن به فکر فرو رفت و وقتی بعد از چند دقیقه نفسگیر توی سکوت فکر کرد بالاخره به یاد اورد و بهش گفت که اون خیلی وقته از اون خونه رفته.

اوسامو ناامید به خونه برگشت درحالیکه با خودش درگیر بود، تنها مکان باقی مونده خونه پدریش بود که میدونست اون هرگز پاشو اونجا نمیذاره و اگر با پدرش رو به رو میشد ممکن بود بیشتر عصبانیش کنه و از اون مهمتر چه دلیلی برای دوباره دیدنش داشت؟
وقتی به خونه رسید از دست خودش خیلی عصبانی بود و خودشو با غذا نخوردن تنبیه کرد اونا هیچ رابطه دوستانه ای باهم نداشتن پس چرا دلش میخواست دوباره بتونه ببینتش؟

به خاطر دنبال اون پسر راه افتادن در تمام زمان تحصیلش توجه دوستهاش رو از دست داده بود و  حتی نتونسته بود یه دوست دختر پیدا کنه و حالا اون زمان و دوره تموم شده بود پس باید این خواسته های بی جاش رو کنار میگذاشت و بیشتر به فکر اینده میبود.

SHards OF HimWhere stories live. Discover now