چویا درحالیکه دختر جوان رو از اون بخش دور میکرد پرسید: چی باعث شده بخواید منو ببینید؟دختر با خجالت سرش رو پایین انداخت: راستش چند تا سوال داشتم ولی با دیدن اون بیمار و فریادهاش به کلی فراموش کردم...به نظر خیلی درد میکشید داشتید از هیپنوتیزم استفاده میکردید؟
دکتر به بخش پرونده ها رفت و درحالیکه دنبال پرونده مورد نظرش میگشت توضیح داد: بله، در واقع اون یه مورد خاصه که قمار بزرگی روش کردم.
کاراموز با چشمهای گرد شده از تعجب پرسید: منظورتون چیه؟
دکتر که پرونده مورد نظرش رو پیدا کرده بود اونو از بین فایلها بیرون کشید و دوباره کاراموز رو با خودش همراه کرد: اختلال چند شخصیتی خیلی حاد داره طوریکه به خاطر یکی از شخصیتهاش مرتکب چندین قتل شده و من دارم سعی میکنم یه روش جدید رو روش امتحان کنم.
دختر که چشمهای تیره اش پر از ترس و نگرانی شده بودند جواب داد: ولی دکتر، من نمیدونستم اجازه داریم چنین بیمارهایی اینجا نگه داریم اگه یه وقت به شما یا بقیه آسیب برسونه چی؟ هرچی نباشه اون یه قاتله که چند نفر رو کشته نمیشه به راحتی باهاش کنار اومد!
دکتر مو نارنجی آهی کشید: حق با شماست و در واقع اون بخشی که دیدی برای بیمارهای خاصه و هر کسی اجازه ورود به اونجا رو نداره ولی به عنوان یه پزشک معالج بیماری هایی با مشکلات روانی، اینکه نگران صدمه دیدن از طرف بیمارت باشی چیز عجیبی نیست و شما هم باید بدونید که ریسک کاری که پذیرفتید بالاست و احتمال صدمه جسمی یا حتی روحی وجود داره پس کسایی که اینجا کار میکنن باید یاد بگیرند که اول روح و روانشونو سالم نگه دارند تا بتونند برای بیمارها مفید باشند ولی نمیخوام خیلی هم بترسونمتون، همه بیمارها به اندازه اونی که دیدی خطرناکه نیستند و به هرحال حکم اون خیلی وقته صادر شده.
کاراموز که انگار حالا بیشتر کنجکاو شده بود پرسید: میشه بپرسم چه حکمی براش در نظر گرفتن؟
دکتر جواب داد: من نباید اطلاعات بیمارها رو اینطور فاش کنم ولی چون ناخواسته شاهد ماجرا بودید باید قول بدید بین خودمون بمونه وقتی دختر در سکوت تایید کرد دکتر پرونده ای که با خودش اورده بود رو باز کرد و درحالیکه چیزی در اون مینوشت توضیح داد: سه ماه پیش به خاطر قتل هم خونه اش و دوست دختر اون پسر بیچاره حکم اعدام گرفت ولی چون اختلال چند شخصیتی حاد داشت و دلم میخواست فرضیه ای که توی ذهنم داشتم روی کسی مثل اون آزمایش کنم مداخله کردم تا حکم به تعویق بیفته همه چیز اونطوری شروع شد مراجع قضایی بهم سه ماه فرصت دادن و الان دو ماهش گذشته اوایل فقط به نتیجه کار خودم فکر میکردم اما حالا نمیتونم اونقدر خودخواه باشم و میخوام کمکش کنم تا زنده بمونه اگه بتونم ثابت کنم که روان ناسالمش باعث اون قتلها بوده و بتونم اون شخصیت مخرب رو نابود کنم ممکنه حکمش تغییر کنه.
YOU ARE READING
SHards OF Him
Fanfictionدر پایان فقط دروغ های شیرین باقی موندن. تو به من گلی دادی. یه رز سرخ، به همراه عشق فراوانی که هیچ وقت تو زندگی نداشتم. اما عزیزم، من هیچ وقت نمیدونستم که اون یه گل شیطانیه و تو شیطان من بودی. و حالا تو سقوط جاودانه من هستی...