4. sinister

110 14 10
                                    


وقتی به مقصد رسید چویا سراسیمه بود صورتش طوری بود که انگار گریه کرده و دستهاش میلرزید افسر جوان نمیتونست متوجه حرفهاش بشه پس روی مبل نشوندش و براش آب سرد اورد وقتی پسر مونارنجی آب رو خورد و چند نفس عمیق کشید حالش کمی بهتر شده بود.

اوسامو با اینکه نگران بود سعی کرد لحنش رو اروم نگه داره و پرسید: چیشده که اینقدر آشفته ای؟

پسر دستهاشو بهم مالید و جواب داد: وکیلم، از اون موقعی که حالم بد شد و بردیم بیمارستان ازش خبر ندارم.

افسر پلیس آهی کشید: فقط همین؟ نگران نباش مطمئنم حالش خوبه آروم باش چویا اون مرد فقط وکیلته و هیچ تعهدی نداره که هرروز ازت مراقبت کنه نگران نباش خودم مراقبتم.

پسر مونارنجی لبش رو گزید و صداش رو بالا برد: تو نمیفهمی! این طبیعی نیس اون ادمی نیس که بیخبر بذاره بره من فکر میکنم ممکنه براش اتفاقی افتاده باشه.

اوسامو اخم کرد: هی! تو هنوز فکر میکنی مقصری و اون قاتل ممکنه برای صدمه زدن بهت برگرده؟ من که گفتم همه چیز تحت کنترله اجازه نمیدم کسی بهت آسیبی بزنه.

چویا سرش رو پایین انداخت و قطره اشکی از چشم چپش پایین غلتید و زمزمه کرد: همش این نیس راستش من همه چیز رو نگفتم.

پسر قد بلند با حالت عصبی توی مبل جا به جا شد و حرفهایی که توی ماشین و پشت تلفن شنیده بود توی سرش زنگ‌ زدند.

" من‌ دروغ گفتم، من همه چیز رو نگفتم"

اینا چه معنایی داشتند؟‌ با تعجب پرسید: یعنی چی؟ چی رو ازم مخفی کردی؟

پسر قد کوتاه مکث کرد انگار مطمئن‌ نبود که چیزی که میدونه رو بیان کنه یا نه ولی بعد از سکوت چند دقیقه ای بالاخره به حرف اومد: راستش...من دیدمش...قاتل رو دیدم.

اوسامو با چشمهای گرد شده از جا پرید: چی؟! چه طور ممکنه؟

چویا توضیح داد: وقتی مقتول به قتل رسیده بود و داشت صحنه جرم رو ترک میکرد دیدمش وقتی کارش رو تموم کرد یه ماسک مشکی و یه کلاه کپ زد و از اونجا رفت انگار اون دختر رو درحالی کشته بود که صورتش رو نپوشونده بود یعنی اینقدر به خودش مطمئن بود که هیچ کس گیرش نمیندازه؟

با دیدنش نفسم بند اومد و نمیتونستم حتی تکون بخورم‌ ولی دیدن صورتش چند ثانیه بیشتر طول نکشید و مثل مجسمه سنگی شده بودم تنها کسی که در مورد این موضوع میدونست وکیلم بود که حالا مفقود شده.

میترسم قاتل متوجه شده باشه و برای انتقام اومده باشه نمیخوام بدگمان باشم ولی حس میکنم یه اتفاق بدی برای وکیلم افتاده باشه.

دازای اوسامو در سکوت به حرفهاش گوش میداد اگر زودتر متوجه این حقیقت میشد ممکن بود میتونستن قاتل رو زودتر دستگیر کنند ولی به دلایلی نمیتونست از پسر چشم دریایی ناراحت بشه و بدون بحث اضافه ای پرسید: میتونی چهره قاتل رو برام طراحی کنی؟
چویا با لحن پشیمونی زمزمه کرد: فکر کنم ولی، از دستم عصبانی نیستی؟

SHards OF HimWhere stories live. Discover now