part5

423 98 11
                                    

ساعت حدودای 10بود و سوبین و خانوم شیو پشت میزاشون سخت مشغول کار بودن.

سوبین تاریخ یسری قرار ها و برنامه هارو توی سیستم وارد میکردو همزمان از شکلاتای خوشمزه ای که خانوم شیو بهش داده بود میخورد.

_امروز اخرین جلسه ی بستن پروژه ی هتل star...یبار نزدیک بود بخاطر همین پروژه اخراج بشم.

خانوم شیو همونطور که سرش توی سیستم جلوش بود گفتو سوبین سرشو واسش تکون داد.

خانوم شیو از جاش بلند شدو همونطور که دامن تنگشو که به بالا رفته بود میکشید پایین سوبینو مخاطب خودش قرار داد:

_بهتره دیگه بریم...تو برو توی اتاق جلسه و ببین که
اونجا امادس یانه.

+بله حتما.

سوبین از روی صندلیش بلند شدو سمت اسانسور
رفت...با پایین رفتن دو طبقه وارد اتاق بزرگ جلسشون شد.

+خب...بطری ابو میوه که گذاشتن...اسم اوناییکه قراره بیانم روی صندلیا هست...جلوی همشونم آیپد برای دیدن جزییات کار هست.

بعد اینکه خوب توی اتاق دور زد برگشت به طبقه
خودشون تا اوکی بودن اتاق جلسه رو بگه.

چیزی به جلسه نمونده بودو بومگیو توی اتاق رییسش بود.خانوم شیو خیلی با استرس پشت میزش نشسته بودو همه چیو چک میکرد تا چیزی از قلم نیوفتاده
باشه...معمولا پروژه هایی به بزرگی یک هتل باید کاملا بی نقص تموم میشدن.

_اوه...من یادم رفت پرونده های مربوطشو بیارم!!!!حتما توی جلسه برای ارائه نیازه...

خانوم شیو سریع گفت اما تا بلند شد تلفن روی میزش زنگ خورد.

خانوم شیو تلفنو برداشتو سخت مشغول گفتن یسری
چیزا به فرانسوی شد.

یک لحظه گوشیو از خودش دور کرد رو به سوبین با صدای تندی گفت:لطفا سریع برو به اتاق اسناد و پرونده هایی که برای عکسای ارائه نهایی لازمه رو
بیار.
سوبین سری تکون دادو خانوم شیو دوباره مشغول حرف زدن شد.

سوبین از پشت میزش بلند شدو به طبقه ای که اتاق
اسناد اونجا بود رفت.

با ورودش به اون قسمت متوجه شد که بشدت ارومه.

:اقای کیم؟
طبق اخرین چیزی که یادش بود خانوم شیو مسئول این قسمت رو اقای کیم ووبین معرفی کرده بود.

مردی در از اتاق رو باز کرد و ازش خارج شد.

_بله..کاری داشتین؟

سوبین کمی خم شدو:من چوی سوبینم دستیار خانوم
شیوام...پرونده هایی که برای ارائه نهایی پروژه هتل star لازمه رو میخوام.

اقای کیم هم کمی خم شد:اوه بله...الان براتو...

با زنگ خوردن تلفینیکه روی میز بود اقای کیم سمتش رفتو وقتی برش داشت شروع به حرف زدن راجب
چیزایی مثل خرید سهام کرد.

"i need your love🖤"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora