part12

421 80 27
                                    

بومگیو وارد اتاق رییسش شد و کای رو دید که با
سرعت از کنارش رد شد.

سمت یونجون که پشت میزش نشسته بود و مشتشو
فشار میداد رفتو جلوی میزش ایستاد:چی شده؟!

یونجون کراواتشو دراورد:نامه استعفا فرستاده.

بومگیوسمت مبل سمت راست یون رفتو نشست:حق
داشته دیگه نخواد اینجا کار کنه.

یونجون سرشو به پشتی صندلیش تکیه داد:

+چیکار کنم؟

_معلوم نیست؟تو ازش خوشت میاد پس برو و بهش
بگو و ازش بابت شب رویاییتون عذر خواهی کن.

یونجون از جاش بلند شد.

سیگارشو برداشتو سمت شیشه سرتاسری اتاقش رفت:اونقدرام که میگی ساده نیست.

بومگیو هم از جاش بلند شدو کنارش رفت.

:سادس ...باید باشه...چرا سختش میکنی؟عشق همینه دیگه بالا و پایین داره...وغرور هیچ معنایی نداره توش...ادرس خونشو از خانوم شیو بگیرم واست؟

یونجون پکی به سیگارش زد:خودم میدونم.

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

سوبین تازه سر کار رفته بودو هنوز دوماه هم نشده
بود که ازش زده بود بیرون.

دوباره حس اون روزاییکه دنبال کار میگشت و نا امید
بود بهش دست داده بودو با شکم روی کاناپه راحت
خونش لم داده بود.

برنامه های مسخره تلویزیونو بالا پایین میکرد که چشمش به شبکه اشپزی افتاد و بشکنی زد:غذا درست کردن همیشه باعث میشه حال ادم خوب بشه.

شعاری که زیادم قبولش نداشت، گفتو بعد
خاموش کردن تلویزیون سمت اشپزخونه رفت.

کاملا پر انرژی دریخچالو باز کرد ولی با دیدن یخچال پر از خالیش پوکر شد.

خوشبختانه بخاطر حقوق ماه قبلش پول داشت پس بعد پوشیدن یه هودی مشکی روی تیشرت سفیدش از
خونه بیرون زد.

نیم ساعت بعد با دستایی که بشدت پر بود از میوه و
سبزیجاتو غذای نیمه اماده و رامن وارد خونش شد.

سوبین از بچگی عاشق پاستا بود مادرش همیشه
صبح تولدش براش بجای غذاهایی که رسم بود چند
نوع پاستارو باهم درست میکرد تا پسرشو خوشحال
کنه.

جای دادن وسایل یک ربعی طول کشیدو بعد اون
پیشبند سبزشو دور کمرش بستویکی از اهنگایlauv به اسم  i like me better رو پلی کرد.

قابلمه رو پر اب کردو روی گاز گذاشت.
کمی سیربرداشت تا خرد کنه.

پروسه درست کردن پاستای ایتالیایی مورد علاقش
40دقیقه زمان برد و دراین حین به هیونگش هم پیام
داد تا برای ناهار بره پیشش که اون درخواستشو رد
کرده بود و گفته بود مثل اون بیکار نیست!

"i need your love🖤"حيث تعيش القصص. اكتشف الآن