part14

392 80 12
                                    

دو هفته بعد...

زندگی دیگه از روال عادی خارج شده بود...!

نه سوبین زندگی ساده قبلیش رو داشت و نه یونجون زندگی سرد اما پرمشغله خودش رو.

اونا هرروز صبح با دادن کلی پیامای صبح بخیر که
کمی ام لوس بودن صبحشونو شروع میکردن و شب باگفتن عزیزم شبت بخیر خیلی اروم میخوابیدن.

در طول روز توی شرکت به کارهاشون میرسیدن و
ناهار رو باهم توی رستوران یا اتاق یونجون میخوردن.

رابطشون درحد بوسه گاهی لمس های کوچیکی که همچنان سوبینو در حد گوجه قرمز میکرد پیش
رفته بود ولی ازون جلوتر نه!

سوبین منتظر بود تا اتفاقی که بینشون اون شب توی بار افتاده بود و اون چیز زیادی ازشو یادش نمیومد دوباره اتفاق بیوفته.

و یونجون ...خب اون جلوی خودشو میگرفت تا یوقت سوبین  ازش ناراحت نشه و یا فکرای منفی راجبش
نکنه.

-------------------------------------------------------------
خانوم شیو طبق همه روزایی که توی این دوهفته
اتفاق افتاده بود کیفشو برداشتو با گفتن:
سوبین...امیدوارم کارتو واقعا درست انجام بدی
خب؟من میرم ناهار...باشه؟

خب خانوم شیو قبلا لازم نبود همچین چیزایی روانقدر باتاکید به سوبین بگه ولی خب اینروزا دستیارش بشدت حواس پرت شده بود!

سوبین همونطور که توی سیستم چیزی رو وارد
میکرد چند بار سرشو تکون داد:خیالتون
راحت...میتونین برین.

خانوم شیو نگاه اخری به میزش انداختو صدای
کفشاش توی سالن پیچید.

بعد اینکه خانوم شیو سوار اسانسور شد همون لحظه
تلفن روی میز زنگ خورد...و سوبین تلفنو برداشت:بله
رییس چوی؟

_اقای چوی برای ناهار امروز نظرتون راجب یه غذای
دریایی چیه؟

+اوه...فکر کنم خیلی خوب باشه.

_بپوش بریم.

و دقیقا بعد این حرفش دراتاقشو باز کردو کتشو روی
جلیقش تنش کرد.

سوبین هم پالتوی طوسی رنگش رو برداشتو بیخیال
انجام دادن کارش شد و برای خوردن یه غذای دریایی از شرکت خارج شدن.

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

البته که تایم ناهار اونقدرام طولانی نبود تا اونا بخوان برای خوردن یه غذای دریایی راه طولانی رو برن پس
فقط تا رستوران نزدیک شرکت رفتن و سفارش یه
غذایی که توش ماهی داشت رو دادند.

ولی بعد نشستنشون حتی فرصت نکردن باهم حرف
بزن چون بومگیو همون لحظه یه صندلی از میزی که
کنار میز دونفرشون بود کشیدو کنارشون گذاشت!

:جای خوبیه برای غذا خوردن.

یونجون چاقوی کنار بشقابش رو برداشتو با پارچه روی پاش بطور خیلی ارومی تمیزش کرد:معاون چوی
دیدنتون توی تایم ناهارم رو مدیون چی ام؟

"i need your love🖤"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang