چهار.

161 43 10
                                    

اون مرد.
من زنده موندم.
من از اون عمل جون سالم به در بردم؛ فقط بخاطر اون.
پزشک‌ها همه معتقد بودن که زنده موندن من یه معجزست. همونایی که جوابم کرده بودن الان با شگفتی نتایج آزمایشاتم که نشون میداد رو به بهبودی ام رو دست به دست می‌کردن.
من زنده موندم.
مامان میخندید.
بابا اشک شوق میریخت.
اما من عزادار بودم.
بکهیون من مرده بود.
به صورت خلاصه برام توضیح دادن که، پدرش به مادرش خیانت کرده و مادرش رو با یه چمدون از خونه بیرون انداخته. بکهیون هم برای تلافی کار پدرش و عذاب دادنش، خودش رو جلوی شرکتش سوزونده.
با وجود این‌که زنده موند ولی فقط یک روز تونست دووم بیاره.
از بین رفت کل زندگی من توی هفت جمله خلاصه و بهم گفته شد.
بکهیون من با درد مرد.
من هیچوقت ندیدم که چقدر تحت فشاره.
هیچ وقت نفهمیدم چقدر برای والدینش غصه میخوره.
بکهیون من زخمی بود.
روحش خونریزی داشت و من نفهمیدم.
با این وجود فقط به من و زندگیم فکر می‌کرد.
یعنی چقدر بهش فشار اومده‌بود که تهش دست به همچین کاری زد؟
درسته بکهیون هیچوقت چیزی از آینده نمی‌گفت.
هیچوقت نشانی از امیدواری نسبت به آینده بروز نمی‌داد.
اما هیچوقت نفهمیدم چطور به این درجه رسیده که انقدر راحت بتونه از خودش بگذره.
اصلا قبل از انجام این کار به من فکر کرده بود؟
مامان میگه بیهوش که بودم اومد و باهام حرف زد اما برخلاف توی فیلما من چیزی ازش نشنیدم و به یاد ندارم.
یعنی چی بهم گفته‌بود؟
نمی‌دونم ولی ای کاش می‌دونستم.
من قرار بود توی هفده سالگی بمیرم و الانم سی سالمه.
اون قرار بود زنده بمونه و جای دوتامون زندگی کنه ولی تولد هجده سالگیش رو هم نتونست بگیره.
دنیای عجیبیه.

[ Lesion ] - CHANBAEK Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin