گوشی رو تو ی مشتم فشار میدم و به جلو پرت میکنم. صدای بلندی پخش میشه که نشون دهندهی شکستنشه. نگاه عصبیم و روی جرجیس قرار میدم. با پوزخند پر رنگی بهم خیره شده و تمام حرکاتم و زیر نظر داره. از جام بلند میشم و به سرعت سمتش میرم . یقش و محکم توی مشتم میگیرم و به سمت بالا میکشم. با صدا میخنده :« بزن .. بزن ببینم چیکار میکنی، مستر استیو .»
با خشم به چشماش خیره میشم و داد میزنم :« چی از جونم میخوای جرجیس.. چی از من و خانوادم میخوای »
دستش و روی دستم میزاره و ضربه های ارومی بهش میزنه .:« یقمو ول کن تا حرف بزنیم .»
یقشو ول میکنم و دستم و مشت میکنم .با صدایی که از بین دندونای بهم فشار دادم میاد حرف میزنم. :«بنال.»
یقشو درست میکنه و تو جاش درست میشینه. لبخند کجی میزنه و با رضایت نگام میکنه. :« تا زمانی که اطلاعات فلش و میسازی باید باهام بخوابی.. در غیر این صورت ... .»
با چیزی که میگه دستم و مشت میکنم. نگاه بهت زدم جاش رو با خشم عوض میکنه . بین حرفاش میپرم و داد میزنم :« به زنم خیانت کنم ؟ جرجیس فراموش کردی همه چیز تموم شده؟»
از جاش بلند میشه و لبخند میزنه .:« دارم محترمانه و اروم حرف میزنم استیو و دلیلی نداره داد بزنی .»
به صورتم خیره میشه و سمتم میاد و دستاش و دور گردنم حلقه میکنه. نفسام از عصبانیت تند و صدا دار شده.جرجیس :« بزار بگم برات که اگه قبول نکنی چی میشه ..»
با صدای بلند میخنده و اروم با انگشت اشارش رو پشت گردنم نقش میکشه. میخوام پسش بزنم ولی نمیتونم. دوگانگی باعث شده کلافه و عصبی بشم. قلبم بهم میگه بغلش کن ولی منطقم این رو خیانت میبینه. دستش و تکون میده و با پایین اوردنش روی سینه هام میکشه.:« دختر کوچولوت رو ... »
سرش و بالا میاره و به چشمام نگاه میکنه و با صدای اروم میخنده . :« میدم دست شیخا.. عاشقش میشن.»
با چیزی که میگه دندونام و بهم فشار میدم . از عصبانیت زیاد حس میکنم هر لحظه است که قلبم وایسه. دستام رو دو طرف بدنش قرار میدم و بهم فشارشون میدم. ناله ی ریزی میکنه و از این کارش مشخصه سعی داره تحریکم کنه. دستش و اروم روی تنم میزاره و به لباسم چنگ میزنه. :« عاح ... استیو ... فشار نده .. آخ .. درد داره ...»
YOU ARE READING
heart of stone
Mystery / Thrillerدرد و اشک و اه نیست کافی ، بر شما / مرگ سزاوارتان نیست کنون ، بر شما تاوان مرگ اورا خواهم گرفت ، از شما / نوشم جام خون را هر لحظه من ، از شما ترس از سیاهی ها هست در این ، حال شما / خواهم برد لذت ، از این حال شما از قدیم میگویند «به خدا بسپا...