7

28 4 0
                                    

به پایین لباسش نگاه میکنم. دقیقن رد لباس جرجیسه . نگاهم و بالا میارم و به صورتش میدم. نفس و به داخل میکشم و به دیوار فشاری وارد میکنم و سمت در اتاق کناریش میچرخم و سریع بازش میکنم. الان وقت فکر کردن نیست، باید فرار کنم. سریع واردش میشم و در رو اروم پشت سرم میبندم. سمت پنجره حرکت میکنم و باز میکنم.به بیرون میپرم و نگاهم و به پنجره ی شکسته میدم. خم میشم و سمت اون اتاق میرم . حرکاتم بی صدا و ارومه. به خاطر نزدیک پنجره بودنش حرفاش و میشنوم. :« اوه ددی ... نه ... کتی که دیگه مهم نیست.»
با عشوه میخنده. با بهت به رو به روم خیره شدم. هر چیزی رو احتمال میدادم جز خیانت کاترینا ، با هر کلمه ای که کاترینا میگه غرورمه که خورد میشه. صدای مسخرش دوباره بلند میشه.:« ددی ددی .. یه سنگ پیدا کردم... حیحی ... باید بهم جایزه بدی ..»
به دیوار چنگ میزنم و اخمام رو در هم میکنم نگاهم و به سر کوچه مبدم و اروم اروم خمیده از پنجره فاصله میگیرم. افکارم به سرم حجوم میارن. دستام رو توی جیب کتم فرو میکنم و نگاهم و به زمین میدم. از عصبانیت و سر درگمیم دلم میخواد بی هوش شم و چیزی حس نکنم. نگاهم از روی زمین به بالا میدم . زمزمه میکنم :« با کتی میخوای چیکار کنی جنده ... »

رومو از جرجیس میگیرم و به لبتاپ جلوم میدم. یه سری اطلاعات رو توی فلش بازیابی کردم. شایعه ای که میگفت فلش شکسته باعث میشه همه فکر کنن دارم از خودم یه چیزایی میسازم. جرجیس سمتم میاد و دستاش و روی شونه هام میزاره و به جلو خم میشه. نفس عمیقی میکشم و لبتاپ و خاموش میکنم. از جام بلند میشم و این باعث میشه چند قدم عقب بره . سمتش میچرخم و با اخمای در هم بهش نگاه میکنم. دستش و پشت گردنش میزاره. رومو ازش میگیرم و فلش و از تن لبتاپ در میارم . :« فکرام و کردم ... کاترینا برام اهمیتی نداره فقط میمونه کتی .»
بهش نزدیک میشم و دستم و زیر چونش میزارم و بالاش میارم. به چشمام خیره شده و منتظر ادامه ی حرفامه. دستم که زور چونشه رو روی چونش میکشم و خط فکش رو تا گوشش دنبال میکنم. سرم و نزدیک میکنم و کنار گوشش میبرم اروم زمزمه میکنم. :« اگه کتی رو بیاری و این کثافت کاریت و ول کنی .. فقط مال تو میشم ... همونجوری که تو میخوای.»
با چشمای گرد نگاهم میکنه و دستم و پس میزنه.:« چی داری میگی؟ ..»
دست به سینه میشم و بهش خیره میشم. :« میتونی نیاریش و اون موقعه که ..»
دستاش رو محکم میگیرم و نگهش میدارم . به جلو میکشمش که باعث میشه به جلو خم شه .:« میتونم همینجوری بفرستمت سازمان. یا شایدم دوست داری وزارت کشور و ببینی »
چشماش گرد میشه و مکث میکنه و اخماش رو در هم میکشه. سعی میکنه دستاش رو از دستم بیرون بکشه :« چی میگی برا خودت ما قرارمون چیز دیگه ای بود.»
دستاش و ول میکنم و با قیافه ی پوکری بهش زل میزنم. :« اوکی هر کار دوست داری بکن ولی من فلش و بازیابی نمیکنم.»
دندوناش و بهم فشار میده و دستش و مشت میکنه. سمت مبل میرم و خودم رو میندازم روش. کنترل رو از روی میز بر میدارم و تلوزیون رو روشن میکنم. نگاه خیرش و میتونم روی خودم حس کنم . سمتم میاد و جلوم وایمیسته . سرم و بالا میبرم و به چشماش زل میزنم.:« چیه ؟ برو کنار میخوام نگاه کنم.»
این مدل حرف زدن و این رفتارا .. یکم دور از ذهنه .. کی فکرش و میکرد که منی که دیوونه ی جرجیسم اینجوری باهاش حرف بزنم .. ازدواج کنم و ... رشته ی افکارم پاره میشه . اشک ، تو ی چشمای مشکیش حلقه زده. دیدن این حالتش قلبم و به درد میاره . ناخوداگاه از جام بلند میشم و دستام و دورش حلقه میکنم و به خودم فشارش میدم. عمیق بوش میکنم. این طور توی بغلم داشتنش، با اینکه با کدورته و با این که میدونم چه کارایی کرده ، لذت بخشه . دستاش و به سینم فشار میده و به لباسم چنگ میزنه. با هق هق شروع میکنه به حرف زدن.:« خ...خیلی بیشعوری ... خیلی ... خری...»
سرش و از توی لباسم بیرون میکشه و به چشمام خیره میشه. صدای بغض الودش نشون میده بغض قدیمی توی گلوش خونه کرده .:« من ... جنده نیستم استیو ... من خراب نیستم ...»
لبام و بهم فشار میدم و به چشماش با سکوت خیره میشم. صدای هق هقش بلند تر میشه. دستاش و از روی سینم بر میداره و جلوی صورتش میزاره. :« یهو اومدی میگی دیگه تمومه ... دورو برم افتابی نشو ...یهو اومدی همه چیزو خراب کردی ... اون خونه ای که دست کاترینا رو گرفتی و بردی داخلش ... اون خونه ای که بچتو توش بزرگ میکردی .. همش مال من بود .. من و تو با هم رفته بودیم اون خونه رو دیده بودیم ... چطور تونستی کاترینا رو ببری اونجا ...»
اینجوری دیدنش بعد از دو سال برام دردناک تر از چیزیه که فکر میکردم. ازش فاصله میگیرم و دستام رو از دورش باز میکنم. هر چقدر هم این رفتارش برام ازار دهنده باشه ولی باز هم نمیتونم گذشته رو فراموش کنم. روم رو ازش میگیرم و سمت اتاق میرم . میخوام ازش فاصله بگیرم که لباسم رو توی دستاش میگیره و بهم خیره میشه. :« نرو ، لطفا استیو ، پیشم بمون»
نگاه غمگینم و روش میندازم. لباسم رو از دستش بیرون میکشم.:« میخوام بهت نشون بدم که چرا رفتم .»
بهم خیره میشه و مکث میکنه. سمت اتاق خواب میرم و درش رو باز میکنم. صدام برخلاف درونم ، اروم و سرده . سمت میز میرم و بازش میکنم. جرجیس همراهم میاد و دم در اتاق وایمیسته. با چشمای قرمزش به کارام نگاه میکنه . از توی کشو فلش که دو ساله قایمش کردم رو بیرون میارم . فلش و فشار میدم و نفس عمیقی میکشم. سمت تلوزیون وسط پذیرایی میرم و روشنش میکنم . پوزخند میزنم و نیم نگاهی بهش میندازم . :« دو سال پیش یکی به اسم ساسا یه پست برام فرستاد .»
فلش رو به تلوزیون وصل میکنم. لباش رو بهم فشار میده و نگاه خیرش رو به تلوزیون میده. همین طور که تلوزیونو تنظیم میکنم حرف میزنم. :« چهار تا فیلم توی فلشه و چند تا عکس ، توی این فیلما.»
سرم و سمتش میچرخونم و پوزخندم رو پر رنگ تر میکنم .:« نه ، بزار خودت ببینی.»
روی اولین فیلم میزنم و روی مبل میشینم. به تلوزیون دست به سینه خیره شدم. جرجیس هم روی مبل کناریم میشینه و با چشمای خیس از اشکش به تلوزیون خیره میشه. فیلم شروع به پخش شدن مبشه :(جرجیس با یه لباس خواب زنونه سمت دوربین میاد و جا به جاش میکنه. سرش و سمت مخالف میچرخونه و با یکی حرف میزنه.:« یه فیلم بردار میاوردی خب .. اینجوری سخته.» )
به جرجیس نگاه میکنم. با بهت به فیلم خیره شده و اشکاش بدون مکث از روی گونه هاش سر میخوره. چشماش رو سریع میبنده و دستاش رو روی صورتش میزاره. از حالاتش مشخصه که میدونه در ادامه قراره چی پخش بشه. نگاهم و دوباره به فیلم میدم. :( بعد اینکه جرجیس دوربین رو تنظیم میکنه سمت تختی که جلوی دوربینه میره و دستاش رو از ارنج روی تخت میزاره. تمام بدنش با خم شدنش جلوی تخت بیرون زده و کاملن تو دیده. مرد چاقی سمت جرجیس میره و با دستای گنده و زبرش بدن جرجیس رو لمس میکنه . جرجیس ناله ی ریزی میکنه و به مرده نگاه میکنه.) نگاهم و از فیلم بر میدارم . دیدن این تصاویر برام دردناک تر از حد تحملمه. با بالا رفتن صدای ناله های جرجیس فیلم و قطع میکنم و از بخش فیلم بیرون میام . نگاهم و به جرجیسی که توی خودش جمع شده و گریه میکنه میدم. از جام بلند میشم و دستم و پشتش میزارم . :« حالا فهمیدی؟ بقیه ی فیلما رو هم خودت ببین وگرنه فعلن به هر دوتامون ثابت شده که واقعا جنده هستی یا نه»
سرش و سمتم میچرخونه و با اون نگاهش باعث میشه قلبم دوباره به لرزه در بیاد. دستام و میگیره و فشارشون میده. بدون اینکه صبر کنم دلیل بیاره شروع میکنم به حرف زدن. :« اول باور نکردم که تویی یا نه پس ویدیو رو رمز گشایی کردم ، فکر میکنی جواب چی بود ؟ این شخص خود خود جرجیسه.»
دستم و از دستاش بیرون میاره و به چشماش زل میزنم.:« نمیتونی بگی داشتن کنترلت میکردن یا هر چیز دیگه ای ، چون هم من هم تو خوب میدونیم که من حتی شده به قیمت جونم میومدم و نجاتت میدادم . فقط باید ازم کمک میخواستی.»
صدای گریه هاش بالا میره. سرش و به صاق پام تکیه میده و به شلوارم چنگ میزنه. :« استیو ، منو ببخش . استیو، من ادم شدم . از وقتی رفتی حتی یه بارم با کسی انجامش ندادم. »
دستم و روی سرش میزارم و به موهاش چنگ میزنم. یکم به عقب میبرمش . تو چشمام خشم نقش بسته .:« اره ، جنده بازیو گذاشتی کنار ولی به من چه؟ من ازدواج کردم ، خانوادم و خراب کردی ! من فراموشت کردم ، دوباره اومدی ! من گفتم هر غلطی میکنی بکن خیانت نکن ، دروغ نگو ، ادم نکش . گفتم یا نگفتم؟ گفتم از قوانین انسانیت فاصله نگیر . گفتم یا نه ؟»
تا پایان حرفایی که زدم صدای حرف زدنم بالاتر و بالا تر رفت و جایی رسید که انگار داشتم داد میزدم. دستاش و مشت میکنه و حرفی نمیزنه. تنها کاری که میکنه اشک ریختنه. دستم و از روی موهاش ول میکنم و توی موهای خودم فرو میکنم. توی خونه قدم میزنم تا عصبانیتم اینجوری تخلیه شه. سرم و سمتش میچرخونم .:« با اینکه ، میدونم چقدر اشغالی . میدونم که چقدر ادم کشتی . چقدر از خط قرمزام رد شدی ولی بازم هنوز عاشقتم .»
لبخند تلخی روی لبام میشینه. به حرف زدنم ادامه میدم.:« هنوز هم وقتی از ته دلت میخندی قند تو دلم اب میشه . هنوز هم وقتی اینجوری گریه میکنی میگم گور بابای هر چی انسانیته ، چیزی که مهمه برام جرجیسه.»
نگاهم و ازش میگیرم و روی صندلی میشینم. ارنجم و روی دوتا پام میزارم و سرم و بین دستام میگیرم. :« ولی من ادمش نیستم. ادم اینکه ببینم اینکارا رو کردی و فرصت دوباره بدم. پس ، اگه میخوای باهام باشی کاری که گفتم و میکنی . غیر از این ، همین الان از خونم برو بیرون ، یا اصلن میتونی بکشیم تا اطلاعات درز پیدا نکنه چون تضمین نمیکنم لو ندم چیزیو.»
از جاش بلند میشه و سمتم میاد. جلوی پام زانو میزنه و دستم رو توی دستاش میگیره و فشارش ارومی بهشون میده . به چشماش خیره میشم. صداش میلرزه و بیجون شده.:« استیو ، فقط یه بار ، ببین ، عاح ، چیکار کنم که دوباره عشقم و علاقم بهت رو قبول کنی؟ »
دستم و از توی دستش بیرون میارم و لبخند تلخی که رو لبام بود رو محو میکنم.:« چطور بهم ثابت میکنی که میزاری محاکمت کنن به خاطر ادمایی که کشتی؟ چطور بهم ثابت میکنی که دیگه همچین کارایی نمیکنی؟ و چرا باید به ادمی که هزار نفر بدنش و لمس کردن و برای همه دم تکون میده ، اعتماد کنم؟»
اشکاش که داشتن بند میومدن با هر حرفم بیشتر از قبل و پر سرعت تر میریزن. سرش و پایین میندازه و دستاش و توی هم قفل میکنه. دستم و روی سرش میبرم و اروم نوازششش میکنم. :«گریه نکن.. چشمات درد میگیرن.»

heart of stoneWhere stories live. Discover now