این ترس که اتفاقی بدتر از این برای کتی بیافته دست و پام رو شل کرده. دستام رو از دورش باز میکنم و چند قدمی عقب میرم . دست راستم رو توی موهام فرو میکنم و کلافه وار نفسم رو بیرون میدم. نگاه سردم و به چشماش میدم.:« اوکی ... باهات میخوابم ولی .. وقتی با هم میخوابیم نباید به کاترینا و کتی اسیب بزنی .»
ابرو بالا میندازه و میخنده . :« اوه .. باشه .. فکر نمیکردم انقدر برات عزیز باشن.»
سمت اتاق میرم و جلوش وایمیستم. :« کاترینا عشق من و کتی ثمره ی اونه .»
نیم نگاهی بهش میندازم. :« دیگه جایی برای تو نیست .»
وارد اتاق میشم و سمت حموم قدم بر میدارم. خستگی سر کار و تمرینات ورزشی باعث شدن به یه حموم اب گرم نیاز پیدا کنم. حمومی که افکار گره خوردم رو با گرمای خودش از هم باز میکنه و برای ثانیه ای بهم احساس ارامش میده. پشت سرم وارد اتاق میشه . برق اتاق و روشن میکنه و بهم خیره میشه . :« اوه .. هاه ... به هر حال تو خودت بهم زدی .. همه چیزو.»
سرم و سمتش بر میگردونم و پوزخند میزنم. :« ازم میخوای با یه هرزه ی خیابونی که ادم کشه عین قبل باشم ؟ تمام زندگیم و پاش بریزم ؟.. هه .. نه »
داخل حموم میرم و درش رو بهم میکوبم. نگاهم رو توی حموم بزرگ و سفید رنگ جلوم میچرخونم. سمت وان قدم بر میدارم و شیر اب و باز میکنم . لباسام و از تنم خارج میکنم و گوشه ی حموم توی سبد میندازم .
بعد از پر شدن وان شیر آب رو میبندم و توی وان دراز میکشم و دستام و دو طرفم روی وان میزارم. سرم و به وان تکیه میدم و چشمام و میبندم. با بستن چشمام صورت کتی و کاترینا جلوی چشمام نقش میبنده . چشمام و سریع باز میکنم و به سقف خیره میشم. زمزمه میکنم :《 بابا از اونجا بیرونت میاره... 》
لبام و بهم فشار میدم. تو جام میشینم و سرم و بین دستام میگیرم . فاصله ی سطح آب و صورتم خیلی کمه.
از جام بلند میشم . حوصله ی شستن خودم و ندارم . سمت اینه میرم و به صورتم خیره میشم . ته ریش ریزی روی صورتم اومده. دستم و تو موهام فرو میکنم و به سمت بالا حرکتشان میدم . سرم و سمت چوب لباسی میچرخونم . نفسم و کلافه بیرون میدم و به جای خالی حوله چشم میدوزم . :《 گندش بزنن.》
سمت در میرم و بازش میکنم . روی تخت به پشت دراز کشیده و به سقف خیره عه . حرفی نمیزنم و سمت کمد لباسا میرم.
با ورودم به اتاق سرش وبالا میره و بهم خیره میشه . توجاش اروم میشینه و به کارام خیره میشه. تمام لباسام و میپوشم و سمت تخت میرم . :《 برو بیرون میخوام بخوابم.》
از جاش بلند میشه و دستش و اروم روی شونم میزاره. :《 ولی من الان میخوامش》
YOU ARE READING
heart of stone
Mystery / Thrillerدرد و اشک و اه نیست کافی ، بر شما / مرگ سزاوارتان نیست کنون ، بر شما تاوان مرگ اورا خواهم گرفت ، از شما / نوشم جام خون را هر لحظه من ، از شما ترس از سیاهی ها هست در این ، حال شما / خواهم برد لذت ، از این حال شما از قدیم میگویند «به خدا بسپا...